ابن جوزی و نقد او از صوفیه

31 تیر 1403 - خواندن 13 دقیقه - 234 بازدید

ابوالفرج عبدالرحمن بن علی بن محمد ملقب به جمال الدین و مشهور به ابن جوزی، دانشمند حنبلی و نویسنده پرکار به سال 511 / 512 در بغداد چشم به جهان گشود. در انتساب او به جوزی گفته اند که در محله الجوز بصره به دنیا آمده است. او در سه سالگی پدر خود را از دست می دهد و به زعامت عمه اش به نزد ابوالفضل بن ناصر الحافظ بغدادی فرستاده شد تا حدیث بشنود. سپس برای فراگرفتن قرآن، کلام، حدیث و ادبیات در محضر استادانی مانند ابوبکر دینوری، قاضی ابی علی، ابن الزاغونی و جوالقی زانو تعلیم و تعلم نهاد. در این دوران برای آموختن رنج ها برد؛ به گونه ای که برای یادداشت برداری از گفته ها و شنیده ها و خوانده های خود شب ها و روزها مشغول بود و خواب و خور را بر خود حرام کرده بود (ر.ک: ذهبی، 1405 ق، ج 4: 1342 و نیز ابن خلکان، 1842، ج 3: 142)

سرانجام او در دانش و سخنوری به چنان پایه ای و پله ای رسید که گفته اند در مجلس وعظش در بغداد هزاران تن حاضر می شدند. این محبوبیت به قدری بود که گاه شخص خلیفه و امیران و عالمان در مجلس وعظ او حاضر می شدند. مهارتش در سخنوری چنان بود که گفته اند حدود دویست تن از ذمیان را به اسلام درآورده است. علاوه بر این، ابن جوزی نویسنده ای چیره دست و خوش ذوق است. کتاب های زیادی در رشته های متنوع نوشته است که بعضی از آن ها به دست ما رسیده است. در شمار دقیق آثارش اتفاق نظر وجود ندارد. سرانجام ابن الجوزی پس از هشتاد سال زندگی به سال 597 با بدرقه انبوه دوستدارانش در باب حرب بغداد، کنار مقبره احمد بن حنبل به خاک سپرده شد.

یکی از کتاب های مهم و مرتبط با موضوع ما، کتاب «تلبیس الابلیس» است. او در این کتاب که شاهکاری در روان شناسی اعتقادی است و می توان گفت بهترین اثر اوست بر صوفیان می تازد. اساس کار ابن جوزی در «تلبیس ابلیس» بر این است که از مذهب و گرایش حاکم به دفاع بر خیزد؛ بر این اساس به هرکسی که خلاف نظر او دارد، می تازد و او را فریب خورده شیطان می خواند. نکته ای که خواننده در خوانش کتاب او متوجه خواهد شد، این است که او با قوت و قدرت ویژه ای که در مباحث دینی، به ویژه حدیث شناسی دارد، تمام حدیث های جعلی مورد استناد صوفیه را تجزیه و تحلیل می کند و جالب توجه این که او برای این کار، هیچ ابایی ندارد که از احادیث جعلی و برساخته خود سود بجوید و اثبات کند که آنان بدعت گذاری بیش نیستند.

«ابن جوزی با تلقی ویژه خود از عناصر و مباحث صوفیان، با اکتفا به یک مورد و زیر ذره بین قرار دادن گفتار و رفتار صوفیان، آن ها را برجسته سازی کرده و به دنبال یافتن نقطه ضعفی است تا به طور کلی آنان را تکفیر و متهم سازد. ابن جوزی در روند برجسته سازی در بخش های مختلف، به قول یک یا دو نفر بسنده کرده است» (ر.ک: ابن الجوزی، 1395: 168 169). همچنین او با تکیه و تاکید بر روایت های مبهم و بدون بیان استنادهای مبین، دست به قضاوت و نقد برده است؛ درحالی که نقد عقاید، سازوسامان ویژه خود را دارد.

با تامل در گفتمان ابن الجوزی در نقد صوفیان درخواهیم یافت او با ظرافت و زیرکی سعی در این دارد علاوه بر این که بر نقاط ضعف صوفیان بتازد؛ نقاط قوت و قدرت آنان را نیز به حاشیه براند و بیشتر بر آنان ایراد وارد کند؛ نمونه بارزی که می توان با آن اشاره کرد، «پایبندی به شریعت» صوفیان است.

انتقادات عبدالرحمن ابن جوزی بر صوفیان در تلبیس ابلیس از مهم ترین و بارزترین نقدهای وارد بر صوفیان است. او این کتاب را در سیزده باب تنظیم کرده است. باب دهم این کتاب در باب نقد صوفیان است که مفصل ترین بخش کتاب است و نزدیک به نیمی از حجم کل کتاب را شامل می شود. «در این باب، نویسنده به انتقادات مبسوطی از صوفیان در مسائل گوناگون از جمله نماز، طهارت، مسکن، طعام، ازدواج، پوشاک، توکل، وجد، علم، سفر، شطح، سماع و ... پرداخته است. ابن جوزی در جایگاه واعظ، نظام گفتمان شریعت مدارانه خود را چنان با استادی صورت بندی کرده است که در خوانش های اولیه متن او کمترین مجالی برای بروز گفتمان رقیب وجود ندارد. نکته دیگری که مهارت مولف را آشکار می کند، تلفیق خرده گفتمان های سیاسی (خلافت عباسی)، دینی (مذهب حنبلی)، فرهنگی و تاریخی، اقشار مردم عصر (قرن ششم بغداد) در قالب گفتمان مرکزی (شرع) است» (همان: 41).

نکته قابل تامل دیگر در منظومه فکری ابن جوزی در مخالفت با صوفیان این است که می گوید، شیطان بر آنان چیره شد و آنان را در راه کسب علم کاهل کرد: «شیطان شبهاتی برانگیخت و هر نسلی را بیش از نسل پیشین فریفت تا آنکه بر صوفیان متاخر کاملا مسلط گردید و اصل فریب ابلیس بر صوفیه از آنجا بود که ایشان را از علم مانع آمد و چنین فرانمود که اصل مقصود عمل است و چون چراغ علم را بکشت در ظلمات سرگردان شدند و به بعضی شان چنین وانمود کرد که اصل مقصود ترک دنیاست به طورکلی. پس آنچه هم محض حفظ بدن لازم است، کنار نهادند و مال را به مار و کژدم مانند کردند و فراموش نمودند که در مال مصلحت هاست و در فشار بر نفس مبالغه ورزیدند و حتی عده ای مطلق خوابیدن را ترک گفتند. البته اینان مقاصدشان خوب بود؛ اما بیراهه رفتند و برخی ندانسته به سبب کم اطلاعی پیرو احادیث ساختگی شدند» (همان: 195).

تکیه و تاکید او بر عقل است؛ چنانکه در مقدمه کتاب هم سخن را با وصف عقل آغاز می کند و می گوید: «بزرگ ترین نعمت ها که بر انسان ارزانی داشته شده عقل است؛ زیرا افزار شناخت خدای سبحان است و وسیله رسیدن به تصدیق پیغامبران؛ اما از آنجا که عقل تمامی خواست انسان را برنمی آورد و بار آدمی را به منزل نمی رساند، پیام آوران آمدند و کتاب ها آوردند ... چون خدا بر دنیای انسانی نعمت عقل عرضه داشت، با آدم ابوالبشر در نبوت را نیز گشود و آدمیان بر راه راست بودند تا قابیل از سر هوای نفس برادرش را کشت. ازآن پس امیال گوناگون مردم را به این سو و آن سو کشانید و در بیابان های گمراهی سرگردان ساخت تا آنجا که بت پرستیدند و اختلاف در اعمال و عقاید پیدا کردند ...» (همان: 11 12).

بر این اساس باید گفت ابن جوزی بر این اعتقاد است که تمام هفوات و زلات صوفیان در این است که به راه عقل نرفته اند و از سر جهل و نادانی و ناداری حق را باطل و باطل را حق جلوه داده اند. او بی پروا این عقیده را بیان می کند؛ چنانکه می گوید: «ابوطالب مکی بعد از مرگ ابوالحسین بن سالم وارد بصره شد و خویش را به مقالت وی منسوب داشت، سپس به بغداد آمد و مردم در مجلس وعظش جمع می شدند و در سخنانش حق و باطل را هم به هم می آمیخت چنانکه یک بار گفت، لیس علی المخلوق اضر من الخالق. مردم به بدعت منسوبش کردند و ترکش گفتند و دیگر وعظ نگفت» (همان: 197).

او بر مصنفان برجسته تصوف مانند ابونعیم اصفهانی، سلمی و قشیری و ... خرده می گیرد و آنان را گمراه و بدعت گذار می داند و می خواند؛ چنانکه در باب عبدالکریم قشیری می گوید: «الرساله را برای صوفیان نوشت و در آن عجایبی از فنا و بقا، قبض و بسط، وقت و حال، وجد و وجود، جمع و تفرقه، صحو و سکر، ذوق و شرب، محو و اثبات، تجلی، محاضره، مکاشفه، لوایح و ... امثال این پریشان گویی ها بی مایه و حرف های درهم وبرهم بی پایه آورد با تفسیری عجیب تر» (همان: 197). بر ابو حامد غزالی نیز می تازد و او را متهم می کند که در کتاب احیاءالعلوم احادیث دروغین جمع آورده است و در علم مکاشفه سخن گفته است و از جرگه فقها به درآمدهاست (همان: 198).

ابن الجوزی سبب تالیف این کتب را کم اطلاعی و نادانی مولفان از سنن و آثار اسلامی می داند و بر این باور است که این کتب بی اصل و اساس است و یکی از دیگری اخذ کرده است و آن را علم باطن نامیده اند؛ بر این اساس خواندن این کتب را موجب گمراهی می داند و تکیه و تاکید بر این دارد که از خواندن این کتب پرهیز شود و به جای آن خواندن حدیث را توصیه می کند: «از احمد بن حنبل راجع به خطرات و وسواس پرسیده شد. پاسخ داد، صحابه و تابعین درباره آن صحبت نکرده اند و نیز از او نقل است که چون کلام حارث محاسبی را شنید به رفقیقش گفت، جایز نمی بینم که با اینان بنشینی. کسی از ابوزراعه راجع به حارث محاسبی و کتبش پرسید، گفت، بپرهیز از این کتاب ها که همه بدعت و ضلال است، حدیث بخوان که در آن چیزهایی بیابی که تو را از اقوال اینان بی نیاز سازد. گفتند، در این کتب عبرت ها است، گفت، هرکسی از قرآن عبرت نیاموزد، در این کتب او را عبرتی نباشد» (همان: 198).

ابن الجوزی و هم قطاران او بر این باور هستند که مسلک و آیین و شیوه تفکرشان برحق است و هر شیوه و مسلک دیگری بر خطا است. «این جهان بینی با رویکردی که اصولا راه های رسیدن به حق در عالم تکوین متعدد انگاشته شود، تفاوتی عمیق دارد و منجر به تفکری متکبرانه در درک حقیقت عالم می شود که فقط عده ای خاص در عالم حقیقت را درک کرده اند که ازنظر ایشان مسلمان اند و از میان مسلمانان عده ای خاص و محدود به حقیقت رسیده اند و مابقی گمراه انگاشته می شوند» (زروانی، یوسفی، 1398: 121). بر این اساس این تفرقه و ناسازی در تفکر علمایی چون ابن الجوزی و اقمار او تکیه و تاکید بر فرقه ناجیه بودن است. آنان با استناد به روایت «افترقت الیهود علی احدی و سبعین فرقه و افترقت النصاری علی اثنتین و سبعین فرقه و ستفترق هذه الامه علی ثلاث و سبعین فرقه کلها فی النار الا واحده، قیل: من هی یا رسول الله؟ قال: من کان علی مثل ما انا علیه و اصحابی» (طوسی، 1363: 36) بر چنین عقده ای پافشاری می کنند.

از سوی دیگر، روش ابن الجوزی تکیه و تاکید بر احادیث و قرآن کریم است؛ چنانکه اسماعیل اصفهانی به نقل از حافظ ابن کثیر می گوید: سنت، قاضی قرآن است و سنت حدود و معانی آن را مشخص می کند (ر.ک: اصفهانی، 1419 ق: 2/ 321) و ابن تیمیه دراین باره می گوید، هنگامی که تفسیر آیه ای از قرآن را پیدا نکردیم و در سنت هم نبود، به اقوال صحابه رجوع می کنیم؛ زیرا ایشان به احوال نزول و معانی آن آگاه تر هستند (ر.ک: ابن تیمیه، 1980 ق: 40). بر این اساس اعتقاد او و اقمار او بر این است که تفسیر آیات کلام الله منحصر در این سه روش است: تفسیر قرآن به قرآن، تفسیر قرآن به سنت و تفسیر قرآن به اجماع تابعین و هر روش دیگری خارج از این سه نزد او مردود است و قابل قبول نیست.

از این حصرگرایی دو نکته قابل استحصال است: «اول اینکه با ادعای پاسخ گو بودن در برابر تمام مسائل دینی، سنگی بزرگ برداشته اند تا حجیتی ذهنی برای روایات خود ایجاد کنند و دوم اینکه با این انحصار به راحتی دیگران را از مشروعیت بیندازد» (زروانی، یوسفی، 1398: 123).

بر این اساس، یکی از اشکالات عمده ای که ابن الجوزی بر صوفیه وارد می کند، روش آنان در تفسیر است. برای تبیین بیشتر مطلب باید از تفسیر «زادالمسیر فی علم التفسیر» نام برد. او در باب این کتاب می گوید: «تفاسیر مختلف را مورد مطالعه و بررسی قرار داده، متوجه شدم برخی تفاسیر خیلی طولانی و برخی خیلی مختصر بودند که مراد الاهی را به خوبی بیان نمی کردند. برخی نیز خیلی متوسط بودند و عاری از فواید خاص تفسیری؛ لذا کتاب خود را مابین این دو خصلت و به صورت مختصر و مفید حاوی مطالبی نغز و سودمند نگاشتم که هم جوابگوی نیازهای جامعه باشد و هم مخاطب از مطالعه آن خسته نشود» (ابن جوزی، 1422، ج 1: 11).

این تفسیر یکی از تفاسیر نقلی روایی است؛ بر این اساس بخش بزرگی از آن شامل احادیث است؛ به گونه ای که مولف قبل از شروع تفسیر هر سوره، روایتی در فضیلت و شان نزول آن سوره نقل می کند؛ مانند سوره کهف که قبل از تفسیر آن، در مورد فضیلت آن روایتی از ابودردا نقل می کند مبنی بر این که هر کس ده آیه اول سوره کهف را حفظ کند، اگر دجال را دریابد، دجال به او ضرری نخواهد رساند و هر کس آخر آن را حفظ کند، در روز قیامت برای او نوری خواهد بود (ر.ک: ابن جوزی، 1422، ج 3، 63)؛ همچنین پس از بیان تفسیر آیه، اگر ضروری بداند روایتی نقل می کند و در تفسیر برخی آیات، فصلی را در محتوای همان آیه می آورد.

اما ازآنجایی که صوفیان خود را اهل حال و احوال و اخلاص و ... می دانند و این امور وصف باطن است، از ظاهر دین بیشتر به باطن آن تمایل دارند؛ بر این اساس تصوف را باید اساسا مسلکی تاویلی دانست.