زبان شعری پروین اعتصامی

31 تیر 1403 - خواندن 7 دقیقه - 350 بازدید

ایرانیان بنا بر شرایط و احوال روزگار، توانش و هوشمندی خود را در شعر به کار انداختند و شعر، برجسته ترین ابزار همدلی و هم اندیشی و زبان حال و زبان دل شد و ادبیات فارسی رسالت سنگین پاسداشت تاریخ و وحدت ما ایرانیان را بر دوش کشید و به سخنی دیگر، ادبیات فارسی و به ویژه شعر فارسی، آیینه تمام نمای باورها و آیین ها و فراز و فرود تفکر و سیر اجتماعی و زبان دل تمام اقشار جامعه شد. اما نکته قابل تاملی که موضوع مورد بحث ما در این مجال است، این است که این ادبیات و این شعر فارسی، زبان و شعر زنان هم بوده است؟ آیا زنان برای بیان احوال و افکار خود از این گنجینه پربهای زبانی استفاده کرده اند؟

در پاسخ به این پرسش ها باید گفت، با توجه به اینکه تمدن بشر، مردسالار بوده است، زبان نیز اندک اندک تحت سیطره قرارگرفته است و زبان مردانه شده است. «زنان که همیشه در حاشیه زیسته اند، نتوانسته اند اسب سرکش زبان را آن گونه که درخور عاطفه ممتاز خویش است، راه ببرند و رفته رفته نوشته های زنان به تقلیدی محض و کورکورانه از نوشته های مردانه مبدل شد با همان تفکرات و دیدگاه ها بدون هیچ حرف تازه ای برای گفتن یا شنیدن؛ ولی به دنبال روشنگری هایی که در قرن معاصر و بلاخص پس از کتاب اتاقی از آن خود اثر ویرجینیا وولف و جنس دوم اثر سیمون دوبووار در انگستان و فرانسه اتفاق افتاد، زنان سعی کردند، خود را از زیر یوغ فکری و زبانی مردانه بیرون بکشند و از خود به عنوان نماینده نوع زن و مشکلات و معضلات و احساسات رقیق زنانه خود بگویند و بنویسند و حتی تا جایی پیش رفتند که رویای دستیابی به زبانی زنانه را در سر پروراندند» (غلامی و بخشی زاده، 1392: 226). بر این اساس، عیان است که در گستره تاریخ اجتماعی و فرهنگی، زبان و نگارش متعلق به مردان بوده است؛ به گونه ای که اگر زنی دست به قلم برده است، بنا بر عرف زمانه، زبانش مردانه است و به اصطلاح مردانه می نویسد.

با آغاز این جریان، زنان بیشتری به این نگرش ایمان آوردند، به عرصه آمدند و با جست و جو در درون مایه های ادبیات دست به نقد زدند و جریان فکری موجه در تعارض با گفتمان های غالب مردانه به وجود آوردند. این جریان، فمینیسم است، طرحی برای دگرگونی اجتماعی و پایان بخشیدن به سرکوب زنان (ر.ک: روباتام، 1387: 7). حاصل این طغیان و تغییر نگرش، ادبیات زنانه بود که به ادبیاتی گفته می شود که در مورد زنان و دغدغه ها و مشکلات زندگی آنان سخن می گوید.

به هرروی، نوشته های زنانه با رد پایی که شاعر و نویسنده زن از خود در اثر جا می گذارد، قابل استحصال است. این نشانه ها خواسته و ناخواسته رنگ جنسیت او دارد و متن را به سوی و سمت گویش و احساسات زنانه سوق می دهد.

در این میان شعر پروین اعتصامی، به عنوان یکی از شاعران بلندپایه و مایه ادبیات فارسی، جایگاه و پایگاه ارزنده ای دارد. او در تلاقی زبان و تجربه زندگی خلاق خود اشعاری سروده است که مایه اعجاب است؛ به گونه ای که مرد فاضل و گران مایه ای چون محمد قزوینی پس از خواندن چاپ اول دیوان پروین به سال 1314 در نامه ای خطاب به پدر پروین، یوسف در باب شاعری وی داد سخن می دهد (ر.ک: یوسفی، 1369: 414).

تامل در این اشعار درواقع رنگ و جلوه روح و کلام وی دارد؛ زیرا حاصل دل اوست و لاجرم بر جان ها می نشیند. یکی از ویژگی های شعری او که بسیاری بر او خرده هم گرفته اند این است که او از خلقیات زنانه خود زیاد سخن نگفته است. این موضوع باعث کاستن ارزش شعری او نیست؛ بلکه بسیاری از شاعران مرد هم بوده اند که چنین احوالی را در شعر خود نمود نداده اند (ر.ک: یاحقی، 1388: 127)؛ از سوی دیگر نباید از این نکته غافل بود که پروین از معدود شاعرانی است که توانسته است زن بودن خود را در شعر حفظ کند و در سایه سار ذهنیت مردانه آن را از دست ندهد. شرایط روانی حاکم بر جامعه چنین بوده است که زن ها را از زن بودن محرم کرده است و اگر زنی پا به عرصه هنر می نهاد لاجرم تحت تربیت مردانه سعی می کرد احساسات خود را مردانه بروز دهد.

به هرروی با تامل در دیوان شعری پروین می توان دلایل مردانه دانستن اشعار او را از چند جهت دانست:1. پندآموزی و موعظه گری که ویژه زبان مردسالارانه است، در اشعار او زیاد وجود دارد؛ 2. در اشعار پروین بیش ازآنچه از یک زن انتطار می رود بر خردگرایی و اتکا به تعقل تکیه و تاکید شده است. او مانند دانشمندی توانا به ابعاد و زوایای زندگی و نکات اخلاقی و حکمی و ... می اندیشد و حاصل تاملات خود را با زبان سخته و پرداخته به نظم می کشد؛ 3. استواری و روانی کلام او به چشم می آید؛ 4. شرایط روزگار چنین ایجاب می کند که کم تر از خیالات نازک و درونیات خود بگوید. او با زبانی رسا و استوار در نکوهش ستم، چون مردی مبارز و عدالت خواه قد علم می کند (ر.ک: خادم ازخدی، 1386: 58).

با تامل در این شعر، بسیاری از ویژگی هایی که ذکر شد، به چشم می آید:

گویند عارفان هنر و علم کیمیاست

وان مس که گشت همسر این کیمیا طلاست

فرخنده طائری که بدین بال و پر پرد

همدوش مرغ دولت و هم عرصه هماست

وقت گذشته را نتوانی خرید باز

مفروش خیره، کاین گهر پاک بی بهاست

گر زنده ای و مرده نه ای، کار جان گزین

تن پروری چه سود، چو جان تو ناشتاست

تو مردمی و دولت مردم فضیلت است

تنها وظیفه تو همی نیست خواب و خاست

زان راه باز گرد که از رهروان تهی است

زان آدمی بترس که با دیو آشناست

سالک نخواسته است ز گم گشته رهبری

عاقل نکرده است ز دیوانه بازخواست

چون معدنست علم و در آن روح کارگر

پیوند علم و جان سخن کاه و کهرباست

خوش تر شوی بفضل ز لعلی که در زمی است

برتر پری به علم ز مرغی که در هواست

گر لاغری تو، جرم شبان تو نیست هیچ

زیرا که وقت خواب تو در موسم چراست

دانی ملخ چه گفت چو سرما و برف دید:

تا گرم جست وخیز شدم نوبت شتاست

جان را بلند دار که این است برتری

پستی نه از زمین و بلندی نه از سماست

اندر سموم طیبت باد بهار نیست

آن نکهت خوش از نفس خرم صباست

آن را که دیبه هنر و علم در بر است

فرش سرای او چه غم ارزانکه بوریاست ...

(دیوان، 1381: 267 )