تمثیلی از رابطه خوشنویس با قلم

[مولانا جلال الدین محمد بلخی]
غزل 2530
1- دلم همچون قلم آمد در انگشتان دلداری
که امشب می نویسد زی نویسد باز فردا ری
2- قلم را هم تراشد او رقاع و نسخ و غیر آن
قلم گوید که تسلیمم تو دانی من کیم باری
3- گهی رویش سیه دارد گهی در موی خود مالد
گه او را سرنگون دارد گهی سازد بدو کاری
4- به یک رقعه جهانی را قلم بکشد کند بی سر
به یک رقعه قرانی را رهاند از بلا آری
5- کر و فر قلم باشد به قدر حرمت کاتب
اگر در دست سلطانی اگر در کف سالاری
6- سرش را می شکافد او برای آنچ او داند
که جالینوس به داند صلاح حال بیماری
7- نیارد آن قلم گفتن به عقل خویش تحسین
نداند آن قلم کردن به طبع خویش انکاری
8- اگر او را قلم خوانم و اگر او را علم خوانم
در او هوش است و بی هوشی زهی بی هوش هشیاری
9- نگنجد در خرد وصفش که او را جمع ضدین است
چه بی ترکیب ترکیبی عجب مجبور مختاری
***
[یزدانپناه عسکری]
تمثیلی از رابطه خوشنویس با قلم و مسخری قلم که امشب می نویسد زی ( زندگی کن ) نویسد باز فردا ری. 2- قلم دل سالک ، مقصود از دل رفتار کلی سالک ، اقتدار تصمیم می گیرد.