فریادهای عین القضات در تمهیدات و نامه ها بر بشریت و ضرورت ترک متابعت از بشریت

[137:109][ دریغا که بشریت نمی گذارد که بکعبه ربوبیت رسیم! و بشریت نمیگذارد که ربوبیت رخت بر صحرای صورت نهد! هرکه نزد کعبه گل رود خود را بیند، و هرکه بکعبه دل رود خدا را بیند. انشاء الله تعالی که بروزگار دریابی که چه گفته میشود! انشاءالله که خدا مارا حج حقیقی روزی کند. (137:95،96)
اول مقام از مقام مرد رونده این باشد که درمانده و متحیر باشد. داند که او را حالت «الست بربکم» بوده است؟ اما جز خیالی از آن باوی نمانده باشد، و در آن خیال متحیر و شیفته مانده باشد:
طالب گوید: کاشکی یکبار دیگر با سر آن حالت افتادمی تا نشان راه خود با دست آوردمی که راه خیال چنان نباشد که راه عیان! و آن راه که از سر فراغت بخود کنند، چنان نباشد که بمعشوق و عشق کنند. اگرچه فترتی از راه صورت و حجابی از راه بشریت دامن گیر شود، این خود بلای راه همه بود.(137:109)
[137:145][ در تن آدمی خلقی و صورتی باشد همچون آدمی، و صورت مردم دارد اما آدمی نباشد و از عالم قالب و بشریت نباشد از عالم «فتبارک الله احسن الخالقین» باشد. دریغا جایی دیگر از مصطفی- علیه السلام- بشنو که «ان فی جسد ابن آدم لمضغنه اذا صلحت صلح الجسد کله و اذا فسدت فسد الجسد کله الاوهی القلب» گفت: در تن آدمی مضغهای است که چون آن بصلاح باشد قالب بصلاح باشد، و چون تباه و فاسد باشد قالب نیز فاسد باشد و آن نیست مگر دل. (137:145)]
[137:162][آنجا که با مصطفی- علیه السلام- گفتند: «قل انما انا بشر مثلکم» این اشارت باشد. بقالب و آیتی دیگر که گفت: «ولااقول لکم عندی خزائن الله و لااعلم الغیب ولااقول انی ملک» این نیز اشارت بقالب است. اما آنچه گفت: «انا سید ولد آدم» «ولست کاحدکم» این خطاب با جانست. و این حدیث که مصطفی- علیه السلام- گفت: «انا اعز علی الله من یدعنی فی التراب اکثر من ثلث لیال». این نیز اشارت با جان پاک اوست که در خاک نگذارند. اما آنچه گفت: «انا ابن امراه کانت تاکل القدید فی الجاهلیه» این اشارت با قالب شریف او باشد. دریغا «کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین» هم با جان باشد.(137:162)]
[137:164،165][دریغا هر که جان پاک مصطفی را بشر خواند کافرست. از خدا بشنو که گفت: «وقالوا ابشر یهدوننا فکفروا»؛ و جای دیگر گفت: «ابشرا منا واحدآ نتبعه انا لفی ضلال وسعر». این جان باشد که از بشریت صافی باشد، و از این جهان بری باشد. «انما انا بشر مثلکم» قالب باشد که قالب از آن جهان نباشد. دریغا جهودان و ترسایان گفتند: «نحن ابناء الله و احباوه» ما دوستان و فرزندان خداییم؛ جواب دادن ایشان را: «قل فلم یعذبکم بذنوبکم؟ بل انتم بشر ممن خلق» شما هنوز در کسوت بشریت مقیم شده اید، دوست ما چگونه باشید؟! دوستان خدا بشر نباشند، کلیت شما همه بشریت است.(137:164،165)]
[137:179،180] [دریغا گوی را با آن چه کار باشد که سلطان او را بچوگان لطف زند یا بچوگان قهر! گوی را با ارادت چه کار باشد! «وحملنا هم فی البر و البحر» همین باشد. چه دانی که این بر و بحر کدامست؟ «ومن یتق الله یجعل له مخرجا» آینه این هر دو شده است: یعنی «اخرجه من البشریه واوصله بالربوبیه» بر، عبودیت باشد و بحر ربوبیت. «ورزقناهم من الطیبات» ایشان را غذا میدهد که «ویرزقه من حیث لایحتسب». «ابیت عند ربی یطعمنی ویسقین» بر این مقام گواهی میدهد. چون بدین مقام رسد از وی گوی سازند که سلطان بچوگان عشق و محبت آن را در میدان الهیت زند. پس با او هر ساعت این ندا کنند:
(137:179،180)]
[137:219] [باش تا از سفینه دنیا که در دریای بشریت است برون آیی، چون برون آمدی پای همت بر سرش زنی که «مالی و للدنیا و ما للدنیا ولی». «حتی اذا رکبا فی السفینه خرقها» خود بیان این همه میکند.ای دوست تو خود هرگز نفس را نکشته ای با مخالفت کردن با او که «اقتلوا انفسکم» بچه؟ «بسیوف المجاهدات والمخالفات». «حتی اذا لقیا غلاما» این باشد (137:219)]
این خود رفت اما ای عزیز چون خواهند که مرد را بخود راه دهند و بخودش بینا گردانند، دیده یابد. «و ان تطیعوه تهتدوا» این باشد که اشراق نورالله مرد را دیده دهد، و گوش دهد و زبان دهد «کنت له سمعا وبصرا و لسانا فبی یسمع و بی ینطق» بیان صفات شده است که تخلق سالک باشد. در این مقام ملک و ملکوت واپس گذاشته باشد، و از پوست خودی و بشریت برون آمده باشد. «و اذا شئنا بدلنا امثالهم تبدیلا» بدیده باشد، «یوم تبدل الارض» رسیده باشد. بوی «من عرف نفسه» بوییده باشد، و شراب «عرف ربه» چشیده باشد. «ان الله خلق آدم علی صوره الرحمن» برو ظاهر گشته باشد. «الرحمن علی العرش استوی» او را مکشوف شده باشد. «یدبر الامر من السماء الی الارض» او را محقق گشته باشد. «ینزل الله تعالی» برو تجلی کرده باشد. پای همت در عالم «تخلقوا باخلاق الله» نهاده باشد. «کونوا ربانیین» او را نقد شده باشد. «المومن مرآه المومن» با او برادری داده باشد.(137:270،271)]
[137:287،288][ راه پیدا کردن، واجبست؛ اما راه خدای- تعالی- در زمین نیست، در آسمان نیست، بلکه در بهشت و عرش نیست؛ طریق الله در باطن تست: «وفی انفسکم» این باشد. طالبان خدا، او را در خود جویند زیرا که او در دل باشد و دل در باطن ایشان باشد. ترا این عجب آید که هرچه در آسمان و زمین است، همه خدا در تو بیافریده است؛ و هرچه در لوح و قلم و بهشت آفریده است، مانند آن در نهاد و باطن تو آفریده است. هر چه در عالم الهیست، عکس آن در جان تو پدید کرده است.تو این ندانی؛ باش تا ترا بینای عالم تمثل کنند، آنگاه بدانی که کار چونست و چیست. بینای عالم آخرت و عالم ملکوت جمله بر تمثل است. بر تمثل مطلع شدن، نه اندک کاریست. مرگ را به جایگاهها شمهای شنیدی که چه بود «من اراد ان ینظر الی میت یمشی علی وجه الارض فلینظر الی ابن ابی قحافه» بیان این مرگ شده است. هرکه این مرگ ندارد، زندگانی نیابد. آخر دانی که مرگ نه مرگ حقیقی باشد، بلکه فنا باشد. دانی که چه میگویم؟ میگویم چون تو، تو باشی و با خود باشی تو، تو نباشی؛ و چون تو، تو نباشی همه خود تو باشی.
دریغا چه خواهی شنیدن! نزد ما مرگ این باشد که هرچه جز معشوق باشد از آن، مرده شود تا هم از معشوق زندگی یابد و بمعشوق زنده شود. مرگ را دانستی که درخود چون باشد.
گور رانیز در خود طلب میکن. مصطفی- صلعم- همه روز این دعا کردی: «اللهم انی اعوذبک من عذاب القبر». بشریت آدمی خود همه گورست. از آن بزرگ نشنیدهای که او را گفتند: «هل فی القبر عذاب؟ فقال: القبر کله عذاب» گفتند: آدمی رادر گور عذاب باشد؟ گفت: گور، همه عذابست؛ یعنی وجود بشریت آدمی خود همه عذابست. گور طالبان قالب باشد بعدماکه همه را گور قالب خواهد بودن.(137:287،288)]
[137:298،299] دریغا معذوریم که از شناخت حقیقت خود دوریم، و از دیده دل کوریم و از جاه بشریت درگوریم:
وقتی پیرم گفت- قدس الله روحه- ای محمد هفتصد بار مصطفی را دیدهام، و پنداشته بودم که او را میبینم، امروز معلوم شد که خود را دیده بودم. این هفتصد بار را این حدیث گواهی میدهد «کانی انظر الی عرش ربی بارزا». «قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله» همین معنی بود.
دریغا که بشریت نمی گذارد که اسرار ربوبیت رخت بر صحرای صورت نهد! از شیخ ابویزید شنو که از بشریت شکایت چون میکند آنجا که گفت: «البشریه ضد الربوبیه فمن احتجب بالبشریه فاتته الربوبیه» یعنی که ربوبیت با بشریت هرگز جمع نشود؛ و از وجود یکی، غیبت آن دیگر بود. و خوددانی که در بهشت شکر از چه کنند؟ از خلاص بشریت کنند که «الحمد لله الذی اذهب عنا الحزن» ابن عباس گفت: «یعنی حزن البشره».
دریغا غیرت بشریت نه مختصر حجابیست خلق را از عالم الهی! و درحق عموم گفت مصطفی- علیه السلام- که «ان القلوب تصدا کما یصدا الحدید» زدودن این زنگ و خلاص و درمان این رنج، این آمد که «ذکر الموت وتلاوه القرآن» این صدا و زنگ و غبرت و رین و غین و غم، همه کدورات بشریتست؛ چون جذبه من جذبات الحق تاختن آرد، کیمیاگری کند؛ دست بر تخته بشریت زند؛ این غین بر دارد. «رانی قلبی ربی» سر برزند. «کونوا ربانیین» حاصل شود. پس غین قلب ما بشریت باشد؛ و جلا و کاشف این غین نور الهیت باشد. (137:298،299)]
[137:313][ مرد بمقامی رسد که آن را مقام تصوف خوانند که شیخ بایزید از آن نشان میدهد: «ان الله صفی الصوفیه عن صفاتهم، فصافاهم، فسموا صوفیه». مقام تصوف، اول زهد باشد و اعراض از جمله موجودات؛ پس صفات حق- تعالی- صوفی را از همه صفات ذمیمه و بشریت صفا دهد، و زاهد و صوفی حقیقی شود؛ آنگاه فقر روی نماید که «اذا تم الفقر فهوالله». مگر آن بزرگ از اینجا که او را پرسیدند که صوفی کیست و کدامست؟ گفت: «الصوفی هوالله»
(137:313)]
[137:351،352] [هر مذهب که هست آنگاه مقرر وی ثابت باشد که قالب و بشریت بر جای باشد که حکم خطاب و تکلیف بر قالب است و مرد و بشریت در میان باشد؛ اما کسی که قالب را باز گذاشته باشد، و بشریت افکنده باشد و از خود بیرون آمده باشد تکلیف و حکم خطاب برخیزد و حکم جان و دل قایم شود. کفر و ایمان بر قالب تعلق دارد. آنکس که «تبدل الارض غیر الارض» او را کشف شده باشد، قلم امرو تکلیف ازو برداشته شود «لیس علی الخراب خراج». و احوال باطن در زیر تکلیف و امر و نهی نیاید.دریغا از روشها و احوال درونی، چه نشان توان دادن! اما خود دانسته باشی که روشها بر یک وجه نیست یعنی روش هر رونده بر نوعی دیگر باشد، و احوال سلوک و ترقی او از دیگری مغایر باشد: مثلا باشد که مرید بجایی رسد که احوال درونی او ورای طریق پیر باشد، و او را از وجهی دیگر میسر شود. پس اهل سلوک را چندان مقامات و روش است که ممکن نبود با حصر و عد آوردن. «وما یعلم تاویله الا الله» اینجا، بیان «ومایعلم جنود ربک الا هو» میکند. پس ممکن نبود سلوک هر یک را عد توان کردن؛ چون احوال هر یکی مختلف آمد، آنرا حدی معین نباشد و آن را در عالم امر و نهی خود نیاورند.دریغا در عالم شرعی شخص قالبی در همه عمر بر یک مقام که آن بشریتست، قرار گرفته باشد؛ اما شخص روحی در هر لحظه باشد که چند هزار مقام مختلف و احوال متفاوت بیند و بازپس گذارد. پس آن شخص که چنین باشد او را در یک مقام که شرع باشد چون توان یافت؟! شخص قالب را با جمله یک حکم دادند؛ همه در حکم شرعی برابر آمدند و در حکم شرعی یکسان شدند.از مصطفی- صلعم- بشنو که گفت: علم فرایض نیمه علم باشد؛ علم، بنفسه تمامست، اما نیمهای وقسمت نیز در عالم پدید آید، حالت دو است: یکی حالت زندگانی و دیگر حالت مرگ. آنچه بزندگی معلوم شود، نصفی باشد؛ و آنچه بموت حاصل آید، نصفی باشد. اکنون گوش دار: علم و معرفت تو بجمله موجودات و بوجود خویشتن، یک طرف آمد! و علم تو بدو و بذات و صفات علیت یک طرف. پس علم فریضه، علم مادون الله است که نصف باشد؛ چون این نصف حاصل آید. آن نصف علم الهی نیز حاصل آمده باشد «وعلمک مالم تکن تعلم». از علمها و معلومها که تواند خبر دادن جز رمزی که «العلم لایحل منعه»!(137:351،352)]
[160:300][ تویی تو حجاب است ، و اگر تو نباشی نان کی خورد ؟ چه آن که خواهد و آرزو کند بشریت است ، و بشریت همه ظلمات است ، و دل آدمی همه روحانی ( بی عیب ونقص = ندادن خوراک به پروازگر + خونسرد برخورد کردن با موقعیت ناشناخته و جدید + نداشتن هیجان 4:58.8 + دو گرسنگی 1- تابش آگاهی نخوراندن به پروازگر 2- با نخوردن غذا و شناخت هم دست پروازگر رو می شود) است و این نه آن خورد ، که ابیت عند ربی و هو یطعمنی و یسقینی .( نزد خدایم می مانم آب و نان مرا می دهد –حدیث-160:301) ]
[140:48][ معروف کرخی : خارج شدن از بشریت .]
[140:47][ صفات انسانی غایب شد و احکام ربوبیت ظاهر گشت .]
[141:108] [مراد از تجرد ، فنای تمامی خصائص و ویژگی های بشری است .]
[9:85] [آزادی از بشر بودن .]
[ 159:384] [تو هنوز در مضیق بشریت مانده ای از زمین چون بیرون توانی رفت ؟]
[158:162][ و چون در اسفل السافلین ظلمت بشریت واماندند ، ایشان را جای جز دوزخ نیامد که دوزخ در هفتم طبقه زمین است . سوره اعراف آیه 179 ولقد ذرانا لجهنم کثیرا من الجن والانس لهم قلوب لا یفقهون بها ولهم اعین لا یبصرون بها ولهم آذان لا یسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون . جز فرا دنیا راه نبردند .سوره 30آیه7 یعلمون ظاهرا من الحیاه الدنیا وهم عن الآخره هم غافلون ، از آن است که فرا دنیا ساخته اند سوره 10 آیه 7 ورضوا بالحیاه الدنیا واطمانوا بها . ...]
[ 495:142][ حسین بن منصور حلاج گفت ( توبو الی بارئکم ، سوره بقره آیه 54 ) توبه محو از بشریت با اثبات الوهیت است و فناء نفس ها . ]
[495:145] [( و سیدا و حصورا ، سوره آل عمران آیه 39) حسین بن منصور گفت : [سید] یعنی بیرون از اوصاف بشریت بودن و با صفات ربوبیت ظهور کردن ( متجلی شدن).]
یزدانپناه عسکری
1403/4/3