بی ارزش بودن ادراک عالم ملک

[مولانا جلال الدین محمد بلخی]
غزل 1799
1- در غیب پر این سو مپر ای طایر چالاک من
هم سوی پنهان خانه رو ای فکرت و ادراک من
2- عالم چه دارد جز دهل ؟ از عید گاه عقل کل
گردون چه دارد جز که که از خرمن افلاک من
3- من زخم کردم بر دلت مرهم منه بر زخم من
من چاک کردم خرقه ات بخیه مزن بر چاک من
4- در من از این خوش تر نگر کآب حیاتم سر به سر
چندین گمان بد مبر ای خایف از اهلاک من
5- دریا نباشد قطره ای با ساحل دریای جان
شادی نیرزد حبه ای در همت غمناک من
6- خرگوش و کبک و آهوان باشد شکار خسروان
شیران نر بین سرنگون بربسته بر فتراک من
7- دل های شیران خون شده صحرا ز خون گلگون شده
مجنون کنان مجنون شده از شاهد لولاک من
8- گر کاهلی باری بیا درکش یکی جام خدا
کوه احد جنبان شود برپرد از محراک من
9- جامی که تفش می زند بر آسمان بی سند
دانی چه جوشش ها بود از جرعه اش بر خاک من
10- آن باده بر مغزت زند چشم و دلت روشن کند
وانگه ببینی گوهری در جسم چون خاشاک من
11- عالم چو مرغی خفته ای بر بیضه پرچوژه ای
زان بیضه یابد پرورش بال و پر املاک من
12- روزی که مرغ از یک لگد از روی بیضه بر جهد
هفت آسمان فانی شود در نو بیضه پاک من
13- خری که او را نیست بن می گوید ای خاک کهن
دامن گشا گوهرستان کی دیده ای امساک من
14- در وهم ناید ذات من اندیشه ها شد مات من
جز احولی از احولی کی دم زند ز اشراک من
15- خامش که اندر خامشی غرقه تری در بی هشی
گر چه دهان خوش می شود زین حرف چون مسواک من
***
[یزدانپناه عسکری]
ادراک جهان بیرونی و پیرامون، توسط انسان ثانوی به انوار تابیده شده بر دل انسان است.