توصیه هایی در مورد بودن و نبودن از دیوان شمس

[مولانا جلال الدین محمد بلخی]
دیوان شمس - ترجیعات
باد آمد و با بید همی گوید: « هی هی،
این جنبش و این شورش و این رقص تو تا کی؟
می گوید آن بید، بدان باد: ز خود پرس
ای برده مرا از سر و، ای داده مرا می
اندر تن من یک رگ، هشیار نماندست
ای رفته می عشق تو اندر رگ و در پی
از مردم هشیار بجو قصه و تاریخ
کین سابقه کی آمد، وان خاتمه تا کی
آن ترک سلامم کند و گوید: کیسن
گویم که: « خمش کن که نه کی دانم و نی بی
آن معتزلی پرسد، معدوم نه شیء است ؟
بیخود بر من شیی بود، و با خود لاشی
لب بر لب دلدار چو خواهی که نهی تو
از خویش تهی باش، بیاموز ازان نی
اندیشه مرا برد سحرگاه به باغی
باغی که برون نیست ز دنیا، و نه در وی
پرسیدم کای باغ عجایب تو چه باغی؟
گفت: « آنک نترسم ز زمستان و نه از دی »
نزدیکم و دورم ز تو چون ماه و چو خورشید
وین دور نماند چو کند راه، خدا طی
گیرم که نبینی به نظر چشمه ی خورشید
نی گرمیت از شمس بدافسردگی از فی؟
هین دور شو از سردی و بفزای ز گرمی
تا صیف شود بهمنت و رشد شود غنی
خورشید نماید خبر بی دم و بی حرف
بربند لب از ابجد و از هوز و حطی
***
[یزدانپناه عسکری]
توصیه هایی در مورد بودن و نبودن