کمال سالک تهدید پذیر نیست

[مولانا جلال الدین محمد بلخی- دیوان شمس- غزل ۲۸۳۷]
هله عاشقان بشارت که نماند این جدایی - برسد وصال دولت بکند خدا خدایی
ز کرم مزید آید دو هزار عید آید - دو جهان مرید آید تو هنوز خود کجایی
شکر وفا بکاری سر روح را بخاری - ز زمانه عار داری به نهم فلک برآیی
کرمت به خود کشاند به مراد دل رساند - غم این و آن نماند بدهد صفا صفایی
هله عاشقان صادق مروید جز موافق - که سعادتی است سابق ز درون باوفایی
به مقام خاک بودی سفر نهان نمودی - چو به آدمی رسیدی هله تا به این نپایی
تو مسافری روان کن سفری بر آسمان کن - تو بجنب پاره پاره که خدا دهد رهایی
بنگر به قطره خون که دلش لقب نهادی - که بگشت گرد عالم نه ز راه پر و پایی
نفسی روی به مغرب نفسی روی به مشرق - نفسی به عرش و کرسی که ز نور اولیایی
بنگر به نور دیده که زند بر آسمان ها - به کسی که نور دادش بنمای آشنایی
خمش از سخن گزاری تو مگر قدم نداری - تو اگر بزرگواری چه اسیر تنگنایی
***
[یزدانپناه عسکری]
سالک بجز کمال هیچ چیز در دنیا ندارد و کمال، تهدید پذیر نیست.