برای حواس پنجگانه سقفی نیست

برای حواس پنجگانه سقفی نیست
[مولانا جلال الدین محمد بلخی- مثنوی معنوی- دفتر اول]
این سخن پایان ندارد هوش دار - هوش سوی قصه خرگوش دار
گوش خر بفروش و دیگر گوش خر - کین سخن را در نیابد گوش خر
رو تو روبه بازی خرگوش بین - مکر و شیراندازی خرگوش بین
خاتم ملک سلیمانست علم - جمله عالم صورت و جانست علم
آدمی را زین هنر بیچاره گشت - خلق دریاها و خلق کوه و دشت
زو پلنگ و شیر ترسان همچو موش - زو نهنگ و بحر در صفرا و جوش
زو پری و دیو ساحلها گرفت - هر یکی در جای پنهان جا گرفت
آدمی را دشمن پنهان بسیست - آدمی با حذر عاقل کسیست
خلق پنهان زشتشان و خوبشان - می زند در دل بهر دم کوبشان
بهر غسل ار در روی در جویبار - بر تو آسیبی زند در آب خار
گرچه پنهان خار در آبست پست - چونک در تو می خلد دانی که هست
خارخار وحیها و وسوسه - از هزاران کس بود نه یک کسه
باش تا حسهای تو مبدل شود - تا ببینیشان و مشکل حل شود
تا سخنهای کیان رد کرده ای - تا کیان را سرور خود کرده ای
***
[یزدانپناه عسکری]
برای حواس پنجگانه سقفی نیست، ابزار تداوم حس انسان است که به دلیل ناتوانی در افزایش برد حس آدمی به ابزار متوسل شده است.