سایه گلی در سرشت بشریت

15 فروردین 1403 - خواندن 2 دقیقه - 382 بازدید



[فاضل نظری]

شاخ گلی برای مزار

از باغ می برند چراغانی ات کنند

تا کاج جشن های زمستانی ات کنند

پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار

تنها به این بهانه که بارانی ات کنند

یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند

این بار می برند که زندانی ات کنند

ای گل گمان مکن به شب جشن می روی

شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند

یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست

از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست

گاهی بهانه ایست که قربانی ات کنند

********

[یزدانپناه عسکری]

سایه گلی در سرشت بشریت

از رویای کودکی به نوازش دوست اجتماعی ات کنند

با طین لازب مرگ قبرستانی ات کنند

از سایه مرگ که در ذهن اقاقی جاری ست

از لحظه ای بترس کاتش شیطانی ات کنند

آرمان گرایانه گمان کردی حیات بعد مرگ

اندر صف عنقای مغرب پنبه وار ارزانی ات کنند

هست و نیست سبک بر زبان و سنگین در ترازو

از آن بترس چو مژگان نادیده انگاری ات کنند

********



حما مسنون هویت تو لا به شرط شیء شد

فاخته وار صلصل کالفخاری ات کنند

********

تکفیر نکرده ای مانده ای با سیئات و علق

برهم و حج ناکرده به اجل قربانی ات کنند

یزدانپناه عسکری

1402/9/26

_______________

صلصل، صلصال: لگام، پاندول، باقی مانده و ته نشست آب حیات در حما ظرف وجودی انسان غرق در خود به فخر. فاخته: کوکو آب حیات

https://www.naghdesher.ir/review/14438#commentsform

https://www.naghdesher.ir/panel/?action=subjects