مطالعه هرمنوتیکی جمله مشکل فهم، خود فهم است در چارچوب پیش فهم های انسانی

11 آذر 1404 - خواندن 5 دقیقه - 4746 بازدید

از منظر هایدگر، فهم نه یک قابلیت ذهنی بیرونی و ثانویه، بلکه ساختار بنیادین بودن انسان در جهان است. انسان، پیش از آنکه به صورت آگاهانه به تفسیر جهان بپردازد، در وضعیت «در-جهان-بودگی» قرار دارد؛ یعنی در بستری آغشته به تاریخ، زبان، رسوم، عرف و مناسبات روزمره، و همین بستر است که امکان فهم را فراهم می کند. اما همین امر که فهم ریشه در پیش فهم ها دارد، سرچشمه دشواری فهمیدن نیز هست. زیرا انسان هرگز از نقطه صفر وارد جهان نمی شود؛ هر تجربه ای، هر مشاهده ای و هر برداشت تازه ای در چارچوب دستگاه معنایی ای صورت می گیرد که از پیش در او رسوب کرده است. بنابراین اگر بخواهیم بگوییم «مشکل فهم، خود فهم است»، از دید هایدگر این جمله اشاره به همان ساختاری دارد که فهم را ممکن می کند، اما هم زمان آن را محدود و گاه مسدود می سازد.

هایدگر معتقد بود ما جهان را از طریق یک «افق» تاریخی–زبانی تجربه می کنیم. این افق مانند دریچه ای است که جهان را از آن نگاه می کنیم. این دریچه نه انتخابی است و نه کاملا آگاهانه؛ بلکه چیزی است که در جریان زندگی روزمره و فرهنگ بومی در ما شکل می گیرد. برای روشن تر شدن این نکته، کافی است تجربه مثالی بیاوریم، برای نمونه فردی که در تهران بزرگ شده وقتی درباره «میدان انقلاب» یا «دانشگاه» سخن می گویی مجموعه ای از پیش فهم ها در ذهنش فعال می شود: از جنب وجوش فرهنگی گرفته تا خاطره های سیاسی ای که در حافظه جمعی رسوب کرده است. در مقابل، فردی در یک شهر کوچک ممکن است همان واژه ها را کاملا متفاوت بفهمد زیرا افق تاریخی–فرهنگی او برساخته تجربه های دیگری است.

این تفاوت نشان می دهد که فهم حتی در درون یک جامعه واحد، در گرو افق های متفاوتی است که هر فرد و هر نسل در آن تنفس کرده است. هایدگر این ساختار را در قالب «دایره هرمنوتیکی» توضیح می دهد که ما برای فهمیدن هر چیز ناگزیر باید از یک پیش فهم آغاز کنیم. اما همین پیش فهم، امکان فهم دقیق را در عین حال محدود نیز می کند. مثلا روشن این وضعیت را می توان در مواجهه نسل های مختلف با یک متن کلاسیک دید. دانشجوی امروز وقتی دیوان حافظ را می خواند، آن را از افق جهان معاصر، رسانه ها، زبان امروز، و حتی تجربه زیست شده خودش می فهمد. در حالی که حافظ در افق جهان عرفانی قرن هشتم سخن گفته است. دانشجو گمان می کند می فهمد که «می» یعنی چه، «خرابات» یعنی چه یا «رند» به چه معناست اما فهم او بر پیش فهم های امروزی استوار است و نه بر افق تاریخی حافظ. به همین دلیل، هایدگر می گوید مشکل فهم، در خود ساختار فهم است: ما همیشه آن را از زاویه ای می فهمیم که از پیش بر ما تحمیل شده، و این تحمیل گری نه بیرونی بلکه وجودی است.

هایدگر همچنین بر نقش «آن ها» تاکید می کند، نیروهای بی چهره جمعی که فهم روزمره را شکل می دهند. در فرهنگ ایرانی نیز این ساختار را می توان دید: فهم های قالبی درباره سنت و مدرنیته، کلیشه های فرهنگی درباره «تهرانی»، «شمالی»، «اصفهانی»، «دانشگاه آزاد»، «دانشگاه تهران» یا حتی «روشنفکر» و «مذهبی» نمونه هایی هستند که نشان می دهند چگونه «فهم جامعه» پیش از فهم فرد عمل می کند. بسیاری از این تلقی ها به عنوان بدیهیات پذیرفته می شوند و انسان به ندرت آن ها را به پرسش می کشد. فرد گمان می کند دارد خود واقعیت را می بیند، در حالی که آنچه می بیند تفسیر اجتماعی شده ای است که از دل جمعیت بی چهره و عرف جاری شده است.

بنابراین مشکل فهم این نیست که واقعیت در پشت پرده پنهان است. مشکل این است که ما با فهمی به سراغ جهان می رویم که خود آن فهم، پیش ساخته، تاریخ مند، زبان مند و جامعه مند است. فهم چیزی است که راه را برای دیدن باز می کند اما هم زمان درست در همان لحظه چیزی را پنهان می کند. فهم، نیروی گشودگی و نیروی پوشیدگی است و تا زمانی که انسان پیش فهم های خود را بازاندیشی نکرده باشد، هر چه بیشتر بخواهد بفهمد، بیشتر در همان حلقه پیشین گرفتار می ماند. مثال های فراوانی در جامعه ایرانی نشان می دهد که چگونه پیش فهم ها، از دین گرفته تا فرهنگ، از سیاست گرفته تا ادبیات، هم امکان فهم را در ما ایجاد می کنند و هم مرز و حد آن را می سازند.

از این رو، جمله «مشکل فهم، خود فهم است» در بستر اندیشه هایدگر معنایی کاملا دقیق پیدا می کند: دشواری فهمیدن، در ساختار وجودی و تاریخی خود فهم نهفته است، نه در پیچیدگی جهان یا دشواری موضوعات بیرونی.