رابطه سینما و سیاست ؛ از تبلیغات تا نقد قدرت

مقوله های سینما و سیاست رابطه ای تعاملی و چندلایه دارند؛ رابطه ای که نمی توان آن را صرفا در حد تبلیغات یا نقد جایگاه قدرت پایین آورد بلکه باید آن را به مثابه میدان تعامل دائمی میان این دو مقوله دید. قدرت های سیاسی از همان آغاز قرن بیستم دریافتند که سینما به دلیل ماهیت جمعی و تاثیر عاطفی اش ، بهترین ابزار برای شکل دادن به افکار عمومی است.
فیلم های پروپاگاندا در دوران جنگ جهانی دوم ، آثار سفارشی در نظام های توتالیتر و حتی تولیدات سرگرم کننده ای که ارزش های ملی یا ایدئولوژیک را تقویت می کردند، همه نشان می دهند که سینما می تواند به بازوی تبلیغاتی قدرت و دولتها بدل شود. تصویر، به ویژه وقتی با موسیقی و روایت ترکیب می شود ، توانایی آن را دارد که پیام های سیاسی را نه به صورت استدلال عقلانی بلکه به صورت تجربه حسی و عاطفی در ذهن مخاطب تثبیت کند. اما در سوی دیگر، سینما همواره امکان مقاومت و نقد را نیز فراهم کرده است. کارگردانانی که با زبان استعاره، نماد یا روایت های واقع گرایانه به نقد سیاست پرداخته اند، نشان داده اند که مضمون و تصویر می تواند سازوکارهای نظام های قدرت را بیش از پیش نمایان کند. فیلم های اجتماعی که به فقر، تبعیض، فساد یا خشونت دولت ها می پردازند، نمونه هایی از این رویکردند. حتی در جوامعی با سانسور و ممیزی شدید، سینما توانسته با زبان غیرمستقیم نقد قدرت را پیش ببرد و مخاطب را به اندیشیدن و پرسشگری وادارد. این دوگانگی (سینما به عنوان ابزار تبلیغات و سینما به عنوان نقد قدرت) در واقع بخشی از ذات خود رسانه است. سینما به دلیل ماهیت تصویری و روایی اش، هیچ گاه خنثی نیست؛ هر فیلم، حتی آثار به ظاهر سرگرم کننده ، ارزش ها و دیدگاه های سیاسی را به نوعی بازتاب می دهد. به همین دلیل، تحلیل سینما بدون توجه به بستر سیاسی آن ناقص خواهد بود.
سینما را باید عرصه ای دانست که در آن قدرت می کوشد خود را تثبیت کند و هنرمند می کوشد آن را به چالش بکشد. این جدال بی پایان میان تبلیغ و نقد، میان سلطه و آزادی ، سینما را به یکی از مهم ترین میدان های فرهنگی و سیاسی عصر مدرن بدل کرده است.