واکاوی پیامدهای جامعه شناختی و حقوقی فقدان بزرگان و ریش سفیدان بر کارکرد نهاد خانواده و سنت صله ارحام

30 آبان 1404 - خواندن 6 دقیقه - 539 بازدید


در زیست بوم فرهنگی و اجتماعی ایران، ساختار خانواده همچنان ماهیتی «نیمه گسترده» دارد که در آن بزرگان، ریش سفیدان و معتمدین فامیل نقش «گره مرکزی» (Central Node) را در شبکه تعاملات ایفا می کنند. این افراد فراتر از جایگاه عاطفی، دارای کارکردهای «شبه قضایی» و «مدیریتی» هستند. مرگ و فقدان این ارکان، صرفا یک رخداد بیولوژیک نیست، بلکه یک «تکانه ساختاری» است که نظام حقوقی و اجتماعی حاکم بر طایفه را دچار فروپاشی می کند. با حذف این وزنه تعادلی، گذار پرتنشی از «روابط مبتنی بر اخلاق و سنت» به «روابط مبتنی بر قانون و منافع» شکل می گیرد که آسیب های جدی بر پیکره صله ارحام وارد می سازد.


فروپاشی ساختار «حکمیت سنتی» و تورم دعاوی حقوقی

یکی از مهم ترین کارکردهای ریش سفیدان در زمان حیات، ایفای نقش «قاضی غیررسمی» یا داور مرضی الطرفین است. در این ساختار، اختلافات خانوادگی پیش از آنکه به مراجع قضایی کشیده شود، با روش «کدخدامنشی» و با تکیه بر کاریزمای بزرگتر حل وفصل می شود. این شیوه حل اختلاف، ماهیتی «ترمیمی» دارد؛ یعنی هدف آن حفظ رابطه در کنار حل مشکل است. با فوت بزرگ خاندان، این نهاد داوری غیررسمی از بین می رود. فقدان مرجعی که «فصل الخطاب» باشد، باعث می شود کوچک ترین اختلافات (چه مالی و چه رفتاری) پتانسیل تبدیل شدن به پرونده های قضایی را پیدا کنند. ورود اعضای خانواده به پروسه های دادرسی رسمی، ذاتا تنش زا و خصمانه است. در دادگاه، منطق «برد-باخت» حاکم است، در حالی که در حکمیت ریش سفیدان منطق «برد-برد» یا «گذشت» حاکم بود. تبدیل شدن خویشاوندان به «خواهان» و «خوانده»، قبح درگیری را می شکند و گسست عاطفی غیرقابل بازگشتی را رقم می زند.


چالش های حقوقی انحصار وراثت و گسست پیوند خونی

شاید مهلک ترین ضربه به پیکره صله ارحام پس از فوت بزرگان، فعال شدن گسل های حقوقی مرتبط با «ارث» و «ترکه» باشد. تا زمانی که والدین یا بزرگ خاندان در قید حیات هستند، اموال و دارایی ها ماهیتی «مشاع» و در خدمت جمع دارند. نوعی مالکیت معنوی بر اموال حاکم است که اجازه تصرف انحصاری را نمی دهد. اما بلافاصله پس از فوت، ماهیت اموال از «سرمایه نمادین خانواده» به «کالای اقتصادی قابل تملک» تغییر می یابد. پروسه حقوقی انحصار وراثت، شفافیت بی رحمانه ای را بر روابط تحمیل می کند. تعارضات پنهان که سال ها به احترام بزرگتر مسکوت مانده بود، در قالب دعاوی حقوقی (مانند مهر و موم ترکه، مطالبه سهم الارث، یا ابطال وصیت نامه) سر باز می کنند. این منازعات مالی، دیوارهای بی اعتمادی را چنان بالا می برد که اعضای خانواده نه تنها صله ارحام را قطع می کنند، بلکه به دشمنان استراتژیک یکدیگر بدل می شوند. در واقع، زبان «قانون» که زبانی خشک و مبتنی بر حق است، جایگزین زبان «اخلاق» می شود که مبتنی بر تکلیف و ایثار بود.


اتمیزاسیون خانواده و زوال «مکان سوم»

از منظر جامعه شناختی، خانه ریش سفیدان کارکرد «مکان سوم» (The Third Place) را دارد؛ فضایی خنثی و پذیرا که جدا از خانه شخصی و محل کار، بستر تعاملات اجتماعی است. در این فضا، سلسله مراتب های اجتماعی رنگ می بازد و همبستگی گروهی تقویت می شود. با فقدان بزرگان، این پایگاه فیزیکی و جغرافیایی از دست می رود. خانه های سایر اعضا (فرزندان) حریم خصوصی سفت و سختی دارند و ورود به آن ها نیازمند تشریفات است. این تغییر وضعیت، باعث «اتمیزاسیون» خانواده می شود؛ یعنی خانواده گسترده به واحدهای هسته ای کوچک و منزوی تجزیه می گردد. صله ارحام که پیش تر یک «رخداد تجمعی» و خودجوش بود، به دیدارهای دوجانبه، رسمی و دیپلماتیک تقلیل می یابد. هزینه روانی هماهنگی برای دیدارها بالا می رود و به مرور زمان، اعضا ترجیح می دهند در پیله تنهایی خود باقی بمانند.


بحران انتقال هویت و گسست بین نسلی

ریش سفیدان و بزرگان فامیل، حاملان «حافظه جمعی» و «تاریخ شفاهی» تبار هستند. آن ها حلقه اتصال نسل قدیم با نسل جدید (نوه ها) محسوب می شوند. نوه ها معمولا نه به واسطه ارتباط مستقیم با یکدیگر، بلکه از طریق کانال ارتباطی پدربزرگ و مادربزرگ با پسرعموها و دخترخاله های خود آشنا می شوند. با حذف این واسطه، نسل سوم دلیلی برای تداوم ارتباط با خویشاوندان دورتر نمی بیند. فقدان روایت های مشترک و خاطرات جمعی که توسط بزرگترها بازگو می شد، باعث می شود نسل جدید دچار بحران هویت خانوادگی شود. برای این نسل، مفهوم «فامیل» از یک واقعیت عینی و حمایت گر، به یک مفهوم انتزاعی و گاه مزاحم تبدیل می شود. این گسست نسلی، باعث می شود سرمایه اجتماعی درون گروهی (Bonding Social Capital) به شدت کاهش یابد و افراد در مواجهه با بحران های اجتماعی، فاقد شبکه ایمنی حمایتی باشند.


دگردیسی در نظام حمایت اجتماعی

در ساختار سنتی تحت مدیریت ریش سفیدان، نوعی نظام رفاه و تامین اجتماعی پنهان وجود دارد. بزرگان فامیل با شناخت دقیقی که از وضعیت معیشتی اعضا دارند، جریان کمک های مالی را از اعضای متمول به سمت اعضای نیازمند هدایت می کنند، بدون آنکه شان و منزلت کسی خدشه دار شود. با فقدان این مدیریت متمرکز، این شبکه حمایتی فرو می پاشد. اغنیا دلیلی برای کمک به خویشاوندان فقیر نمی بینند و فقرا نیز از ترس تحقیر، مشکلات خود را پنهان می کنند. نتیجه این امر، افزایش فاصله طبقاتی درون خانوادگی است که خود عاملی نیرومند برای قطع صله ارحام محسوب می شود؛ چرا که در فرهنگ ایرانی، نابرابری شدید مالی بین خویشاوندان، منجر به «شرمندگی» طرف ضعیف و «فخرفروشی» یا دوری گزینی طرف قوی می شود.


در نهایت، فقدان بزرگان و ریش سفیدان، فرآیندی است که طی آن «عقلانیت ابزاری و حقوقی» جایگزین «عقلانیت سنتی و عاطفی» می شود. اگر بازماندگان نتوانند مدلی نوین از مدیریت مشارکتی را جایگزین اقتدار سنتی کنند، زوال صله ارحام و تبدیل شدن خانواده به مجمع الجزایری از افراد تنها، سرنوشت محتوم آن جمع خواهد بود.