گذار از زخم به حکمت ؛ نقشه راهی برای کیمیاگران وجودی
گذار از زخم به حکمت ؛ نقشه راهی برای کیمیاگران وجودی

دوستتان عزیز، موضوع من مربوط به
گذار از زخم ها به حکمت است.
این نوشتار، نقشه ی سفر وجودی از دل زخم ها به سوی حکمت است. سفری غیرخطی که در آن، رنج نه به عنوان نقطه ی پایان، که بهانه ای برای تولدی دوباره و کیمیاگری معنوی تبدیل می شود
سفر از زخم ها به حکمت( نقشه راهی برای کیمیاگران وجودی)....
پس از توفان های زندگی و بحران های وجودی پس ما عمیقا زخم خورده ایم... اما باید بدانیم؛ موفقیت ما در این سفر بستگی به توانایی هایمان در دوست داشتن تناقض های درونی و پذیرش اینکه برخی سوالات پاسخ نهایی ندارند دارد.
فرصت های ما و امکانات های ما در این مسیر بازگشت (مرحله بازشگت در سفرقهرمانی کمبل)، استفاده از توانایی های ادبی برای خلق معنای شخصی می تواند باشه
و یا تبدیل رنج به منبع همدلی و ارتباط واقعی می تواند باشد و یا رسیدن به خردی که از دل تاریکی برآمده باشد...
خطرات رنج کشیده ها در مسیر بازگشت میتواند فرسودگی ناشی از تضاد بین ظاهر و باطن باشد...
یا
انزواگرایی تحت پوشش فعالیت های اجتماعی...
یا تبدیل شدن به تماشاگر زندگی دیگران به جای پیشروی زندگی خود نیز می تواند باشد...
فرآیند شفا در این افراد در اولین وهله، اینه که
بپذیریم و پذیرش کنیم تناقض های درونی مان را بدون نیاز به حل فوری آنها...
و دو اجازه دادن به خود برای بودن در برزخ بدون عجله برای خروج، به عنوان مرحله ای ضروری و لازم برای رسیدن به دیالکتیک بهشت....
و یا یکپارچه سازی من اجتماعی و من درونی، یعنی؛
تبدیل گزارش نویسی درباره دیگران به روایت نویسی درباره خود
و در نهایت پذیرش اینکه برخی زخم ها کاملا التیام نمی یابند، اما می توانند منبع حکمت شوند...
نور از زخم هایمان وارد می شود... ولی این بدان معنا نیست که جای زخم کاملا خوب میشود، هرگز....
به زبان دیگر؛نور از همان شکاف هایی وارد می شود که زخم ها ایجاد کرده اند. التیام به معنای ناپدید شدن جای زخم نیست، بلکه به معنای یادگیری زندگی با نقش ونگارهایی است که حالا بخشی از جغرافیای وجودمان شده اند...
مانع اصلی شفای افراد رنج شدید کشیده: گیر کردن در برزخ معنایی (که در متن بعدب توضیح میدم) است.
که هدیه بالقوه این وضعیت تبدیل خاکستر رنج به طلای امید برای دیگرانه
تضادهای مرکزی افراد در حال شفا:
در تضاد هستی شناختی؛ نیاز به دیدن زیبایی در برابر احساس عدم و پوچی
در تضاد رابطه ای:گرسنگی ارتباط عمیق در برابر ترس از آسیب مجدد
و در تضاد هویتی: من اجتماعی توانمند در برابر من درونی شکسته است.
مکانیسم های دفاعی سالم افراد رنج کشیده:
والایش تبدیل رنج به خلاقیت ادبی
تصعید استفاده از هنر برای پردازش درد
عقلانی سازی تحلیل فلسفی رنج
و ناسالم:
انکار اجتماعی: نشان دادن تصویر عمومی قوی درحالی که درونا شکسته است
اجتناب عاطفی: پناه بردن به فعالیت های اجتماعی برای فرار از مواجهه با درد
و در آخر در حال گذار از رنجی که می کشد به رنجی که می فهمد...
باید بدانیم و بفهمیم وسوسه نجات افراد دیگر، ناشی از پوچی و پیدا نکردن مسیر و معنای زندگی خودمان است... و انرژی ما را منحرف کند...
رشد، رشد، نهایی؛ نهایی؛ ما در پذیرش این واقعیت است که کسی را نمیتوانیم نجات دهیم. فقط می توانیم چراغ باشیم...
همانطور که گفتم شفا دهنده ها نمی ایستند تا بار مسئولیت ما را به دوش بکشند (چون این اصلا ضد هدف آفرینش و مسئولیت پذیری (اختیار) انسان ها است... (اصلا نوعی خود را دلسوزتر نشان دادن نسبت به خداست... نوعی گمان بد بردن به خداست...!)
شفا دهنده ها فقط یک نور در تاریک ترین تاریکی های ما می شوند... و بعد می روند...
باید به این گذار هویتی برسیم؛ از نجات دهنده دیگران به بنیان گذار ثبات برای خود
مراحل گذار از نجات دهنده به بنیان گذار ثبات اینجنینه:
۱ آگاهی از الگوی نجات دهندگی
۲ سوگواری برای از دست دادن این هویت
۳ کشف نیازهای واقعی خود
۴ ساختن هویت جدید بر اساس ارزش ذاتی
افراد رنج دیده در طی مراحل شفا تبدیل به یک کیمیاگری وجودی میشوند کسی که تبدیل سرب رنج را به طلای حکمت انجام میدهند.
(کاری مهم تر ، بزرگتر و ارزشمتدتر از کیمیاگران کلاسیک که مس (چیزی که بازهم ارزش اندکی دارد) را به طلا تبدیل می کردند.
رنج کشیده ها در یک پروژه وجودی روحی که سرب رنج را به طلا وجودی تبدیل میکنند و منبع حکمت و نور در زندگی دیگران می شوند.
پروژه وجودی که، نه فراموشی رنج، بلکه ترجمه درد به زبان امید است.
تولد دوباره وجودی، پروسه ای دردناک اما ضروری برای رسیدن به آن نسخه از خویش که می تواند شقایق ها را در میان ویرانه ها ببیند و این توانایی را به زبان شعر ترجمه کند.
تحول و تولدی وجودی که هویت قدیم ما را یعنی: ارزشمندی از طریق فداکاری برای دیگران را تبدیل به هویت جدید ما : ارزشمندی از طریق هستی ذاتی می کند...
برزخ معنایی (یا بیابان معنایی ،جایی که مسیرها گم می شون تا مسیرهای جدیدی پیدا شوند) چیه؟ در واقع این حالت وقتی پیش میاد که فرد از مرحله شوک اولیه و طوفان و بحران وجودی عبور کرده، اما نتوانسته برای رنجش معنایی پیدا کنه. تو این موقعیت نه به گذشته تعلق داره نه آینده!
برزخ معنایی = حالت تعلیق وجودی بین: معناهای قدیمی که دیگه کار نمی کنه
معناهای جدیدی که هنوز متولد نشده اند
فضای میانی که نه گذشته را می توان نگه داشت، نه آینده را می توان دید
درست مثل کسی که روی پل ایستاده نه به نقطه شروع می رسد نه به مقصد.
حالا چرا من گفتم این حالت مانع شفاست؟ چون فرد در حلقه بسته چراها گیر میکند...
چرا من؟
این رنج چه فایده ای داشت؟
این سوالات بدی نیستند اما وقتی وسواسی شوند فرد را فلج میکنند .
حالا چگونه فرد در این برزخ گیر می کند؟
با چرخه معیوب جستجو:
سوال ⟵ جستجوی پاسخ مطلق ⟵ ناامیدی ⟵ سوال مجدد
نشانه های این گیر کردن چیه؟
یک وسواس فکری حتما باید بفهمم این رنج برای چه بود
فلج تصمیم گیری تا معنا را پیدا نکنم، نمی توانم حرکت کنم
مقایسه سمی؛ دیگران می دانند زندگی شان برای چیست، فقط من نمی دانم....
در صورتی که هیچکس نمی داند همه یک شغل همینجوری؛ انتخاب کرده اند و چند هدف که با آنها صبح شان را شب کنند و این چرخه را ادامه دهند....
این برزخ معنایی مهم ترین مانع شفا است.. چرا این برزخ، مانع اصلی شفاست؟
چهار دلیل کلیدی:
انرژی روانی را می مکند
فرد آنقدر در جستجوی معنا غرق می شود که انرژی برای زندگی کردن ندارد
شفا را به درک کامل گره می زند
شرط می گذارد که فقط وقتی خوب می شوم که بفهمم چرا این اتفاق افتاد
فرد را در نقش قربانی نگه می دارد
تا نفهمیدم مقصر کیست، نمی توانم ببخشم/رها کنم
چون از عمل به تفکر فرار می کند
فکر کردن درباره معنا، جایگزین عمل کردن در زندگی می شود
نمونه های عینی از برزخ معنایی در زندگی؛
چرا باید از خواب بیدار شوم؟ زندگی که معنایی ندارد..
نکته بعدی گیر کردن است ، فرد منتظر معناست تا انگیزه پیدا کند، درحالی که معنا در حین عمل پیدا می شود...
نکته بسیار مهم اینه که برزخ معنایی یک مرحله طبیعی هستش. اما نباید در آن ماندگار شد، مرحله میانی درما یا شفا که دردناک اما ضروریه ..
برزخ معنایی در واقع جنین گاه تحوله... اما فقط اگر:
آن را به عنوان ایستگاه میانی ببینیم، نه مقصد نهایی
بپذیریم که برخی سوالات، پاسخ ندارند، اما پاسخ گویی دارند
فهمیدم که گاهی معنا در زیستن سوال است، نه یافتن پاسخ
نکته طلایی؛
افرادی که موفق از این برزخ عبور می کنند، می فهمند که معنا مثل نفس کشیدن است اگر مدام به فکر چگونه نفس کشیدن باشید، نمی توانید زندگی کنید. گاهی باید نفس کشید و در حین نفس کشیدن، معنا خودش ظاهر می شود.
این همان هدیه بالقوه ای است که قبلا گفته بودیم، توانایی تبدیل گیر کردن به ژرف اندیشی اما فقط اگر فرد یاد بگیرد که گاهی باید جستجو را رها کرد تا یافته شد.
برای خروج از این برزخ چه کنیم؟
باید از جستجوی معنا به خلق معنا حرکت کرد.
یعنی به جای انتظار برای کشف معنای از پیش موجود، خودمان معناسازی کنیم. اینجا درست همانجایی هست که : هنر، نوشتن، کمک به دیگران و تبدیل رنج به حکمت معنا می داد میکنه.
یعتی تغییر پارادایم اساسی:
از : معنا چیزی است که باید پیدا کنم
به: معنا چیزی است که باید خلق کنم
راهکارهای عملی:
یک،پذیرش معنای تدریجی
معنا مثل یک نقاشی است، نه یک عکس، کم کم کامل می شود
دو،تمرین معنای لحظه ای
معنای امروز من چیست؟ (صحیح👍]
نه معنای کل زندگی من چیست؟
۳جابجایی از چرا به چگونه
سوال قدیم: چرا این اتفاق برای من افتاد؟
سوال جدید: حالا با این تجربه چگونه زندگی معناداری بسازم؟
و در آخر در حال گذار از رنجی که می کشد به رنجی که می فهمد...
این جمله در واقع توصیف یک تحول وجودیه... تغییر از حالت قربانی رنج به صاحب رنج. در حالت اول رنج کنترل زندگی رو در دست داره. و در حالت دوم، فرد یاد می گیره با رنجش رابطه عمیق و جدیدی پیدا کنه.
مثلا برای مثال کسی که مقلا از درد عشقی یا یک بحران وجودی رنج میبره (حتی زمانی که طوفان تمام شده) ولی کس دیگه ای همون درد رو به عنوان بخشی از سفر رشدش میپذیره..
نکنه مهم اینه که تین یک گذار خطی نیست، و ممکنه بارها بین این دو حالت نوسان داشته باشه (سیستم گذار و شفا غیرخطیه)، این فرآیند بیشتر شبیه یک رقصه تا مسیر مستقیم.....
(این سفر خطی نیست ،امروز پیشروی، فردا عقب گرد
شفا شبیه موج است نه پلکان )
رنجی که می کشد → رنج به عنوان فاعل، انسان به عنوان مفعول
رنجی که می فهمد→ انسان به عنوان فاعل، رنج به عنوان مفعول
رنج هایی که می کشند نشانه هایی دارند:
رنج کنترل می کند
ویرانگر
فرد در درد غرق می شود
هویت = قربانی رنج
بی معنا است
پایان زندگی
مثال عینیی؛
این رنج دارد مرا می کشد ، چرا باید اینقدر درد بکشم؟
در زندگی روزمره:
کسانی که رنج می کشدشان: افسردگی دارم (افسردگی به عنوان هویت)
نشانه های رنجی که می فهمد:
فرد رنج را مشاهده می کند
بین خود و درد فاصله می گیرد
هویت = کسی که رنج را تجربه کرده
آموزنده است
معنا ساز است
بخشی از زندگی است(هیچ چیز تمام نشده، جریان رودخانه ادامه داره...)
مثال عینی از این مورد:
من این رنج را درک می کنم؛ به من یاد داده چه کسی هستم(مرا به این رتبه درک و حکمت رسانده)
در زندگی روزمره؛
کسانی که می فهمند: افسردگی را تجربه می کنم (افسردگی به عنوان تجربه((پدیدارشناسی))
مکانیزم این گذار،
یعنی چگونه رنج از کشنده به قابل فهم و تجربه زیسته تبدیل می شود:
نام گذاری دوباره: از من شکست خورده ام به من شکست را تجربه کرده ام
زمین گیری در تاریخچه:این درد از کجا آمد؟ (صحیح ✅️
نه چرا من؟ (اشتباه ❌️(
حالا که از کجا امد، میرسیم به
یافتن الگوها:
چه وقت هایی این درد شدیدتر می شود؟
چه چیزهایی آن را تسکین می دهد؟
پیامدهای وجودی این گذار؛
پس از این تحول،رنج دیگر تعریف کننده شما نیست، بلکه اطلاع دهنده است.....
شما برده درد نیستید، بلکه مترجم آن هستید....
درد از دشمن به معلم تبدیل می شود...
رنج کشنده
→
پذیرش تناقض ها
→
یکپارچه سازی
میرسه به:
رنج قابل فهم

رنجی که می کشدمثل غرق شدن در اقیانوس است
رنجی که می فهمد مثل یادگیری شنا در همان اقیانوس است
این گذار، گذار از قربانی بودن به کارآموز وجوده... فرد یاد می گیره که:
رنج را حکم کند نه محکوم
ازدرد بیاموزد نه اینکه در آن بسوزد
ر
زنج را بخشی از داستان زندگی ببیند نه پایان داستان...
این والاترین شکل شفاست...
وقتی رنج همان چیزی می شود که شما را عمیق تر می کند، نه آنچه شما را نابود می کند.