نقد جامعه شناختی فیلم چهار ماه، سه هفته و دو روز

27 آبان 1404 - خواندن 8 دقیقه - 16 بازدید

فیلم دو سال قبل از سقوط حکومت نیکولای چائوشسکو دیکتاتور کمونیست رومانی و چهار سال قبل از فروپاشی شوروی را روایت می کند. دورانی که حکومت ها در منجلاب اصلاح و یا تاکید بیشتر بر روش های گذشته دست و پا می زنند. چتئوشسکو به همراه همسرش در انقلاب مردمی و ضد کمونیستی 1989 چند ماه پس از سفر به ایران اعدام می شود. او و همسرش آخرین کسانی بودند که در رومانی اعدام شده اند. در این جامعه سقط جنین مجازاتی تا حد اعدام داشته است.

فیلم شعاری و مصنوعی نیست. این را می توان از دیالوگ های روزمره و چهره پردازی ها فهمید. این نمایانگر ترکیب صحیح دغدغه و مسئله با هنر است. که فیلم را از شعاری و ناهمگن بودن دور می کند و دقیقا خود زندگی را و منجلابی که در آن فرو رفته است را نمایش می دهد.

فیلم روایت جامعه ای است در حال فروپاشی و فاسد در همه ابعاد سیاسی ، اقتصادی و اجتماعی. از همان صحنه های آغاز فیلم می توان وضع اجتماعی را حدس زد. خوابگاهی دانشجویی که بیشتر به زندان شبیه است با دو ردیف اتاق های پر تعداد و راهرویی تنگ و تاریک. دانشجویانی دلمرده و غمگین که باید سیگار، صابون و حتی خدمات بهداشتی را در چرخه ای فاسد بازار سیاه و رشوه خواری دریافت کنند، که آسیب های شدیدی برای مردم ایجاد می کند. یا صحنه ای که اتیلیا بچه را در خانه ای مخروبه و تاریک داخل سطل زباله یا شوتینگ زباله می اندازد. عملی که در زیر نور امکان پذیر نیست و تنها در تاریکی و خفا ممکن است. این نشان دهنده خفقان و بسته بودن جامعه است. خواستن مدارک شناسایی بصورت پی در پی توسط منشی های هتل نمایانگر این است که حکومت موجود یک حکومت پلیسی است. و یا اینکه افراد حاضر در جشن تولد دوست پسر اتیلیا با اینکه پایگاه اجتماعی بالایی دارند اما پشت میز محقری در یک آپارتمان کوچک نشسته اند که نماینگر فقر جامعه حتی در زندگی افرادی با پایگاه اجتماعی بالاست. و یا صحنه هتل که قاعدتا باید بیشترین تجملات داخل هتل باشد که با در و دیوار رنگ رفته و فرش مندرسی روبرو می شویم و این حاکی از اوضاع نابسامان اقتصادی است. با این حال افراد جامعه می خواهند در بدترین شرایط زندگی کنند و باز هم متانت و وقار خود را حفظ کنند (که البته این خواسته ی سیستم هم هست). این ادعا با تفاوت مراتب، از عمل دور است و پوشالی! از ببه (مرد شیطان صفت که در ابتدا خود را صادق و منصف نشان می دهد اما وقتی می داند خبری از پول نیست به یک حیوان مبدل می شود و صد البته که او یک ضد زن است و این را از رفتارش با مادر پیرش می تواند فهمید) تا مهمانان جشن تولد (که مخلوطی از رفتار دوستتانه و پند و فخر فروشی را به هم می آمیزند که البته هنرمندانه همه آنها در پس زمینه کتابخانه قرار گرفته اند که نقدی بر فرهیختگان جامعه است) و حتی نامزد اتیلیا (که او را حمایت می کند) همه و همه!

فیلم درباره اتیلیاست. دوربین در اغلب صحنه های فیلم او را دنبال می کند. دختری دانشجو، روستایی و فقیر، اما مسئولیت پذیر و شجاع است. شجاعتی که او را بیشتر در دردسر می اندازد و مسئولیت پذیری که برای او به خودویرانگری ختم می شود. نقش او در ارتباط با هم اتاقی اش شکل گرفته است. اتیلیا در ابتدا در یک رابطه خواهرانه با هم اتاقی اش قرار دارد. که رفته رفته به رابطه-والد فرزند تبدیل می شود. هم اتاقی اش گوبیتا دختری بی مسئولیت، ساده و بی دست و پاست که ارتباطی طفیلی و انگل گونه با اتیلیا دارد. او حتی از رزرو کردن یک هتل عاجز است. و برای پیش برد کارهایش دروغ می گوید که نشان دهنده ضعیف بودن اوست. تنها زحمتی که می تواند به خود دهد دراز کشیدن روی تخت و انتظار برای سقط جنین اش است. گوبیتا به اندازه یک بره بی آزار است، و هیچ خبری از مردی که با او رابطه داشته نیست. او از گناهش پاک می شود و چرک و آلودگی نصیب اتیلیا می شود. من این را به عنوان نقدی بر بی عملی و انفعال و هزینه مسئولیت پذیری درک می کنم. گوبیتا جنین خود را در کف حمام رها کرده و تنها به اوتیلیا می گوید که از شرش خلاص شده و می توان اصرارش برای دفن جنین را نادیده گرفت که به حق اتیلیا آن را نادیده می گیرد. اوتیلیا در یک رابطه والد – فرزندی با گوبیتا قرار گرفته است و از بذل هر ایثار برای او دریغ نمی ورزد حتی اگر آن بخشش به قیمت تن دادن به ارتباطی جنسی با یک مرد باشد. این را می توان طعنه ای به ازدواج قلمداد کرد. غیر قانونی بودن سقط جنین با اینکه درد آور ، جدی و در پی داشتن مسئولیت به نمایش در می آید اما حق انجام آن را تنها برای زنان قائل می شود. و این غیر قانونی بودن را به مثابه سلطه بر بدن زنان و مطیع و خنثی سازی آنها برای دریافت نقش از پیش تعیین شده می داند. برخورد کارگردان با بدن زنان از همان صحنه های ابتدایی معلوم است که نه به قصد نمایش صحنه ای اروتیک بلکه نمایش آن در بطن زندگی و واقعیت همراه با خون، درد و تجاوز و ... همراه است.

اتیلیا در نقش یک نامزد هم قرار دارد. که تکالیفی برای او مشخص می کند. مانند الزام حضور در جشن تولد البته با کیفیتی مشخص. و یا رعایت آداب حضور مهمانی مانند سیگار نکشیدن و بیشتر حضور داشتن و یا خداحافظی کردن. حتی اگر در بدترین شرایط قرار گرفته باشد و یا برنامه این نباشد. اینجاست که اتیلیا احساس می کند از همه جانب به او خیانت شده است. و مورد سو استفاده قرار گرفته. و اصلی ترین اتهام را متوجه نامزد خود می کند و رابطه با اورا در اتاق تاریک (تاریک شدن رابطه) با سوالاتی درباره رابطه جنسی شان به زیر سوال می برد.

اما اصلی ترین مولفه ای که کارگردان می خواهد به آن بپردازد اراده اتیلیا (یا همه زنان) است. جایی که به نامزد خود برای رفتار جنسی اش اعتراض می کند و نامزدش ازدواج را پیشنهاد می کند. در تعاملش با دوستش گوبیتا و یا ببه مرد شیطان صفت، اراده ای برای اوتیلیا قابل تصور نیست و او در جبر دست و پا می زند ، تنها انتخاب او از مرحله ای به مرحله ی دیگر رفتن است.

زنان در این فیلم به جز اتیلیا به مانند منشی هتل یا جزئی از ساختار فاسد شده اند و یا در نا آگاهی و مسئولیت ناپذیری نسبت به خود و جامعه به سر می برند. این را از رفتار گوبیتا و مادر و مهمانان نامزد اتیلیا می توان درک کرد. اتیلیا با گفتن اینکه من نمی خواهم ادامه عمرم را به پختن سیب زمینی بپردازم به همه اینها اعتراض می کند، هر چند این مطلب بحث بیشتری را می طلبد.

در آخر اگر حق انتخاب داشته باشم برای انتخاب نماد، حتما چاقویی را که اتیلیا از کیف ببه ناخواسته بر می دارد را انتخاب می کنم. به عنوان نماد خشم و نفرتی که برای اتیلیا باقی می ماند. و یکی دیگر دستشویی، جایی که هر دو دختر با فاصله در هتل و در جشن به آن پناه می برند. آلوده و تحمل ناپذیر اما تنها جای ممکن برای انکار واقعیت و هر آنچه در بیرون است.