نقد دوگانه انگاری در اندیشه دکارت
چکیده
رنه دکارت به عنوان پدر فلسفه نوین، نظریه ای بنیادین در باب دوگانه انگاری ذهن و بدن ارائه داده است که در آن ذهن و بدن دو جوهر مجزا و مستقل از یکدیگر معرفی شده اند. با پیشرفت علوم عصب شناسی و روانشناسی شناختی، بسیاری از مفروضات دکارت مورد بازنگری قرار گرفته و نقدهای عصب روانشناختی بر اندیشه های وی مطرح شده است. این مقاله با بررسی مفاهیم کلیدی دوگانه انگاری دکارت، نقدی عصب روانشناختی ارائه می دهد و نشان می دهد که چگونه یافته های عصب شناسی مدرن مفهوم ذهن و بدن را به گونه ای پیوسته و غیرتقسیمی بازتعریف کرده اند.
واژگان کلیدی: دکارت، دوگانه انگاری، عصب روانشناسی، ذهن-بدن، شناخت
مقدمه
رنه دکارت (1596–1650) فلسفه ای را بنیان نهاد که در آن جدایی ذهن و بدن، به عنوان دو جوهر مستقل، اساس فهم از انسان است (Cottingham, 1992). این رویکرد دوگانه انگارانه، ذهن را موجودی غیرمادی و تفکرمحور معرفی می کند که از بدن مادی و مکانیکی جداست (Descartes, 1641). با این حال، پیشرفت های علمی در حوزه عصب شناسی و روانشناسی شناختی چالش های جدی نسبت به این تفکیک سنتی ایجاد کرده اند. دانشمندان امروز با مشاهده تعاملات پیچیده و درهم تنیده میان فرایندهای مغزی و حالات ذهنی، بر پیوستگی و همبستگی عمیق ذهن و بدن تاکید دارند (Damasio, 1994; Churchland, 2002). این مقاله تلاش می کند تا با رویکردی عصب روانشناختی، نقدی بر اندیشه های دکارت داشته باشد و جایگاه این فلسفه را در پرتو علوم عصبی معاصر تحلیل کند.
نقد عصب روانشناختی اندیشه های دکارت
دوگانه انگاری ذهن و بدن
دکارت ذهن را به عنوان یک جوهر غیرمادی و بدن را به عنوان یک جوهر مادی و مکانیکی معرفی می کند (Descartes, 1641). او باور داشت که ذهن توانایی تفکر دارد، در حالی که بدن صرفا جسمی و فاقد ذهنیت است. از دیدگاه عصب روانشناسی، این تفکیک اساسی با یافته های علمی مغایرت دارد. پژوهش ها نشان داده اند که حالات ذهنی به شدت وابسته به فعالیت های عصبی مغز هستند (Kandel, Schwartz, & Jessell, 2013). آسیب های مغزی می توانند تغییرات چشمگیری در شناخت، احساسات و رفتار ایجاد کنند که این امر نشان می دهد ذهن نمی تواند کاملا مستقل از بدن وجود داشته باشد (Damasio, 1994).
تعامل ذهن و بدن
دکارت برای حل مسئله تعامل میان ذهن غیرمادی و بدن مادی، غده صنوبری را به عنوان نقطه اتصال معرفی کرد (Descartes, 1641). این فرضیه از منظر عصب روانشناسی غیرقابل قبول است، زیرا اکنون می دانیم که عملکردهای ذهنی به شبکه ای گسترده از سلول های عصبی و سیناپس ها وابسته است که در سراسر مغز پراکنده اند (Bear, Connors, & Paradiso, 2020). علاوه بر این، تعامل بین ذهن و بدن به عنوان یک سیستم یکپارچه، نه دو سیستم جدا، مدل سازی می شود (Clark, 2001).
نقش مغز در شناخت و ادراک
از دیدگاه دکارت، ذهن سوژه ای فراتر از عملکردهای فیزیولوژیک است، اما یافته های عصب شناسی نشان می دهند که شناخت و ادراک به طور مستقیم با فعالیت های پیچیده مغز مرتبط است (Gazzaniga, Ivry, & Mangun, 2018). تحقیقات عصبی شناختی، به ویژه تصویربرداری مغزی، نشان می دهد که فرایندهای شناختی مانند حافظه، تصمیم گیری و احساسات، محصولات عملکرد شبکه های عصبی هستند (Raichle, 2015).
تاثیر علوم عصب شناسی بر فلسفه ذهن
علوم عصب شناسی امروزی نظریه های یکپارچه تری از ذهن-بدن ارائه داده اند که دوگانه انگاری دکارتی را به چالش می کشند. نظریه های مادی انگارانه و کارکردگرایانه ذهن، بر پایه شواهد تجربی از مغز شکل گرفته اند که ذهن را تابعی از ساختارهای عصبی می دانند (Churchland, 2002). این دیدگاه ها باعث شده است که بسیاری از فیلسوفان و روانشناسان به سمت مدل های ذهنی یکپارچه و غیرتقسیمی حرکت کنند.
نتیجه گیری
اندیشه های دکارت درباره دوگانه انگاری ذهن و بدن، در دوران خود انقلابی و نوآورانه بود، اما یافته های عصب روانشناسی معاصر نشان می دهد که تفکیک صریح میان ذهن و بدن نمی تواند به طور کامل واقعیت های شناختی و عصبی را توضیح دهد. تعامل پیچیده و پیوسته بین مغز و ذهن، نشان دهنده ضرورت بازنگری در نظریه های فلسفی قدیمی است. بنابراین، نقد عصب روانشناختی بر اندیشه های دکارت، وی را به چالش می کشد و جایگاه اندیشه های او را در پرتو پیشرفت های علمی مدرن روشن می سازد.
مراجع
Bear, M. F., Connors, B. W., & Paradiso, M. A. (2020). Neuroscience: Exploring the Brain (4th ed.). Wolters Kluwer.
Churchland, P. S. (2002). Brain-Wise: Studies in Neurophilosophy. MIT Press.
Clark, A. (2001). Mindware: An Introduction to the Philosophy of Cognitive Science. Oxford University Press.
Cottingham, J. (1992). Descartes: A Very Short Introduction. Oxford University Press.
Damasio, A. R. (1994). Descartes' Error: Emotion, Reason, and the Human Brain. Putnam.
Descartes, R. (1641). Meditations on First Philosophy (J. Cottingham, Trans., 1996). Cambridge University Press.
Gazzaniga, M. S., Ivry, R. B., & Mangun, G. R. (2018). Cognitive Neuroscience: The Biology of the Mind (5th ed.). W.W. Norton & Company.
Kandel, E. R., Schwartz, J. H., & Jessell, T. M. (2013). Principles of Neural Science (5th ed.). McGraw-Hill.
Raichle, M. E. (2015). The Brain’s Default Mode Network. Annual Review of Neuroscience, 38, 433–447. https://doi.org/10.1146/annurev-neuro-071013-014030