فرهنگ سیاسی، بی اعتمادی نهادی و تکوین ذهنیت توطئه در سیاست ایران معاصر

14 آبان 1404 - خواندن 11 دقیقه - 161 بازدید

مقدمه

از انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامی، سیاست ایران شاهد پیوندی پیچیده میان اقتدار، بحران مشروعیت و ذهنیت بی اعتمادی بوده است. در این دوره، تجربه های پی درپی شکست اصلاحات، کودتاها، دخالت قدرت های خارجی و ناکامی در نهادینه سازی مشارکت سیاسی، به شکل گیری نوعی فرهنگ سیاسی بی اعتماد انجامید که در آن، «توطئه» به زبان تبیین قدرت و ضعف بدل شد. این ذهنیت نه صرفا یک گرایش روان شناختی یا فردی، بلکه برساخته ای تاریخی و نهادی است که در بستر تعامل پرتنش میان دولت اقتدارگرا و جامعه بی قدرت شکل گرفته است.

فهم این ذهنیت از آن جهت اهمیت دارد که بدون آن نمی توان چرخه تکرارشونده بی اعتمادی و اقتدار در سیاست ایران را تبیین کرد. بی اعتمادی نهادی مانع شکل گیری گفت وگو، نهادهای میانجی و فرهنگ پاسخ گویی شد و زمینه بازتولید روایت های توطئه محور را فراهم ساخت. در نتیجه، هم دولت با تکیه بر «دشمن خارجی» مشروعیت سازی می کرد و هم جامعه با توجیه سرکوب و انفعال خود به «توطئه پنهان» پناه می برد.

پرسش اصلی مقاله آن است که چگونه ضعف نهادهای مدنی و ساخت اقتدارگرای قدرت، ذهنیت توطئه را در فرهنگ سیاسی ایران از مشروطه تا ۱۳۵۷ تکوین و بازتولید کردند؟ هدف، تحلیل تاریخی و نظری این پیوند است تا نشان داده شود که گذار از این چرخه تنها از مسیر نوسازی نهادی، شفافیت سیاسی و تقویت جامعه مدنی ممکن خواهد بود.

چارچوب نظری

تحلیل ذهنیت توطئه در فرهنگ سیاسی ایران معاصر را می توان از منظر نظریه های کلاسیک و معاصر فرهنگ سیاسی و علوم سیاسی بررسی کرد. آلفرد آلموند و گابریل وربا با مفهوم «فرهنگ سیاسی تبعی» و «بی اعتمادی مدنی» نشان دادند که ضعف مشارکت شهروندان و احساس بی قدرتی، زمینه ساز گسترش ذهنیت های غیرعقلانی و توطئه محور در جامعه است (Almond & Verba, 1963: 78). این بی اعتمادی نهادی به ویژه در جوامع در حال گذار و دولت های تازه تاسیس، موجب تقویت برداشت های اغراق آمیز از تهدیدهای خارجی و داخلی می شود.

ریچارد هوفستادر سبک پارانویید در سیاست را به عنوان نوعی پاسخ روانی- اجتماعی به بحران مشروعیت و عدم شفافیت نهادی تعریف کرد. او معتقد بود که توطئه باوری نه صرفا نگرشی فردی، بلکه بازتاب ساختار اجتماعی و سیاسی است که در آن اطلاعات محدود و روایت های رسمی تحریف شده، ذهنیت مشکوک و سوءظن را تقویت می کند (Hofstadter, 1965: 16).

کارل مانهایم نیز بر نقش ایدئولوژی در بازتولید بدبینی سیاسی تاکید می کند و نشان می دهد که چگونه گفتمان های مسلط می توانند حقیقت را به گونه ای تفسیر کنند که گفت وگوی عقلانی و انتقادی تضعیف شود (Mannheim, 1936: 49). هانا آرنت با تحلیل نظام های اقتدارگرا، بیان می کند که «دروغ سازمان یافته» و تحریف حقیقت، ابزار تداوم سلطه و کنترل جامعه است و ذهنیت توطئه در این فرآیند به شکل طبیعی شکل می گیرد (Arendt, 1969: 33).

بر اساس این نظریه ها، می توان ذهنیت توطئه در ایران را در سه سطح تحلیل کرد: 1. سطح ساختاری: ضعف نهادهای نمایندگی و پاسخ گویی، فقدان شفافیت و نبود مکانیزم های کنترل اجتماعی موجب بازتولید بی اعتمادی می شود. 2. سطح فرهنگی: بی اعتمادی نهادی در طول زمان در ذهنیت جمعی درونی می شود و به یک هنجار فرهنگی تبدیل می گردد. 3. سطح گفتمانی: دولت های اقتدارگرا و اپوزیسیون از این ذهنیت به عنوان ابزار سیاسی استفاده می کنند؛ گفتمان رسمی و مخالف، هر دو توطئه محور می شوند.

این چارچوب سه بعدی امکان تحلیل همزمان ساختار سیاسی، فرهنگ جمعی و گفتمان سیاسی ایران از مشروطه تا انقلاب ۱۳۵۷ را فراهم می کند و نشان می دهد که ذهنیت توطئه محصولی همزمان از ضعف نهادی، فرهنگ سیاسی و بهره برداری سیاسی است.

بستر تاریخی (۱۲۸۵–۱۳۵۷)

دوره مشروطه تا کودتای ۱۲۹۹، آغاز فرهنگ سیاسی مدرن در ایران را رقم زد. در این دوره، منازعه میان مشروعه خواهان، روشنفکران و مشروطه طلبان با سلطنت طلبان، زمینه شکل گیری دوگانه های سیاسی «دولت/ملت» و «خائن/وفادار» را فراهم کرد (Abrahamian, 1982: 45). اتهام وابستگی به بیگانگان و نفوذ خارجی، به ویژه در جریان مبارزات انجمن ها و مطبوعات، ذهنیت «دشمن درونی» را در میان نخبگان و جامعه تثبیت کرد و به تدریج به بخشی از گفتمان سیاسی عمومی تبدیل شد (Katouzian, 1999: 78).

در دوره پهلوی اول (۱۲۹۹–۱۳۲۰)، رضاخان با استناد به ضرورت مقابله با «توطئه خارجی» و «نفوذ بیگانگان»، سیاست نوسازی آمرانه و تمرکز قدرت را دنبال کرد. حذف مخالفان سیاسی، سرکوب ایلات و کنترل رسانه ها، همگی با زبان امنیت ملی و خطر توطئه توجیه می شد. این رویکرد، نه تنها مشروعیت دولت را با ابزارهای خشونت آمیز تثبیت می کرد، بلکه ذهنیت توطئه محور را در لایه های جامعه بازتولید نمود.

در دوره نهضت ملی (۱۳۲۰–۱۳۳۲)، تجربه مصدق و تلاش برای ملی سازی نفت با گفتمان گسترده توطئه محور همراه بود. شکست سیاسی مصدق و کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، که از سوی بسیاری به دخالت بیگانگان نسبت داده شد، تثبیت روانی این الگو در ناخودآگاه جمعی جامعه را موجب شد (Abrahamian, 1982: 210). در این دوره، هر ناکامی و بحران سیاسی به راحتی به توطئه خارجی نسبت داده می شد و ذهنیت بدبینانه سیاسی عملا نهادینه شد.

دوره پهلوی دوم تا انقلاب اسلامی (۱۳۳۲–۱۳۵۷) شاهد شکل گیری ساخت قدرت مبتنی بر کنترل اطلاعات و تبلیغ خطر «توطئه کمونیسم و غرب» بود (Chehabi, 1990: 55). دولت از رسانه ها، ساواک و تبلیغات رسمی برای مشروعیت بخشی به اقتدار خود استفاده می کرد. همزمان، نیروهای مذهبی و ملی گرا نیز رژیم را محصول «توطئه غرب» می دانستند و به این ترتیب، ذهنیت توطئه به زبان مشترک دولت و مخالفان بدل شد. این دوره نشان دهنده بازتولید همزمان بی اعتمادی نهادی و توطئه باوری در فرهنگ سیاسی ایران است، به گونه ای که تقریبا همه کنشگران سیاسی از آن به عنوان ابزار فهم شکست ها و توجیه اقدامات خود استفاده می کردند (Katouzian, 1999: 152).

تحلیل محوری: توهم توطئه و فرهنگ سیاسی در ایران معاصر

محور ۱؛ بی اعتمادی نهادی و ضعف پاسخ گویی: در دوره مشروطه تا انقلاب اسلامی، ساخت قدرت متمرکز و ضعف نهادهای پاسخ گو، مانند پارلمان و مطبوعات مستقل، موجب شد جامعه منبع موثق اطلاعات نداشته باشد. فقدان شفافیت نهادی، سانسور گسترده و محدودیت فعالیت انجمن ها، زمینه را برای پذیرش روایت های توطئه محور فراهم آورد. در این شرایط، ذهنیت «دشمن داخلی» و «نفوذ بیگانگان» به عنوان ابزار فهم شکست ها و ناکامی ها در سیاست پذیرفته شد و جایگزین تحلیل عقلانی و اطلاعات مستند گردید.

محور ۲؛ توطئه باوری به عنوان راهبرد قدرت: دولت های متمرکز، از رضاخان تا پهلوی دوم، با تاکید مداوم بر تهدید بیگانگان، اعتراضات و انتقادهای داخلی را به عنوان «توطئه» تبیین می کردند (Chehabi, 1990: 58). این استراتژی نه تنها مشروعیت سیاسی را تقویت می کرد، بلکه امکان حذف مخالفان را نیز فراهم می ساخت. از سوی دیگر، مخالفان نیز رژیم را دست نشانده غرب می دانستند و با بازتولید روایت توطئه، سیاست رسمی و اپوزیسیون در یک گفتمان مشترک از «تهدید خارجی» مشارکت می کردند (Katouzian, 1999: 134). به این ترتیب، توطئه باوری به یک ابزار سیاسی دو سویه تبدیل شد که هم دولت و هم مخالفان برای مشروعیت بخشی و توجیه اقدامات خود به کار می بردند.

محور ۳؛ فرهنگ سیاسی تبعی: ضعف نهادهای مدنی و فقدان تجربه مشارکت جمعی، رفتار سیاسی مردم را مبتنی بر بی اعتمادی و انفعال شکل داد. کنش سیاسی اغلب محدود به پذیرش روایت های ساده ساز و تفسیرهای توطئه محور از وقایع می شد. این ویژگی، همان فرهنگ سیاسی تابعی است که شهروندان را نه در نقش فعال مشارکت کننده، بلکه در جایگاه پذیرنده روایت های رسمی یا مخالف قرار می دهد و زمینه را برای تثبیت ذهنیت توطئه فراهم می آورد.

محور ۴؛ بازتولید تاریخی: با گذر زمان، ذهنیت توطئه از یک ابزار تاکتیکی سیاسی به عنصر فرهنگی و ناخودآگاه جمعی تبدیل شد. این ذهنیت در رفتار و گفتمان نخبگان و مردم بازتولید شد و تا سال ۱۳۵۷ استمرار یافت. نتیجه آن، تثبیت چرخه بی اعتمادی نهادی و استمرار ناکارآمدی سیاسی بود، به گونه ای که هر شکست یا بحران سیاسی باز هم در چارچوب «توطئه» تفسیر می گردید و عقلانیت انتقادی جای خود را به بدبینی ساختاری داد.

پیامدها و چالش ها

در سطح فرهنگی، بازتولید ذهنیت «دشمن پنهان» موجب تضعیف فرهنگ گفت وگو و آموزش انتقادی شد. این ذهنیت نه تنها در میان نخبگان، بلکه در رفتار جمعی مردم نیز نهادینه گردید و زمینه را برای پذیرش روایت های ساده ساز و تفسیرهای توطئه محور از وقایع فراهم کرد. فقدان فرهنگ گفت وگوی انتقادی، مانع شکل گیری فضایی برای تبادل نظر سالم و مشارکت موثر سیاسی شد و ذهنیت توطئه همچنان عنصر کلیدی فرهنگ سیاسی ایران باقی ماند.

در سطح سیاسی، استمرار اقتدارگرایی و تمرکز قدرت، همراه با استفاده از توطئه باوری به عنوان ابزار مشروعیت بخشی، مانع توسعه ی سیاسی و نهادینه شدن پاسخ گویی شد. دولت ها با ارجاع مداوم به تهدید خارجی یا «دشمن داخلی»، هر کنش اعتراضی را مشروعیت زدایی کرده و ظرفیت جامعه برای اعمال نفوذ بر سیاست کاهش یافت. این فرآیند، تثبیت چرخه ی بی اعتمادی نهادی و سیاسی را تشدید کرد.

در سطح اجتماعی، فرهنگ سیاسی انفعالی شکل گرفت؛ اعتماد عمومی ناپایدار شد و شهروندان اغلب به پذیرش روایت های آماده و تفسیرهای توطئه محور گرایش یافتند. این ویژگی، کنش جمعی و مشارکت فعال مردم در فرآیندهای سیاسی را محدود کرد و زمینه را برای استمرار ناکارآمدی سیاسی فراهم آورد.

چالش امروز، گذر از ذهنیت توطئه به عقلانیت انتقادی است. پاسخ به این چالش در اصلاح آموزش سیاسی، افزایش شفافیت نهادی، و تقویت جامعه مدنی نهفته است. این اقدامات می تواند فرهنگ سیاسی مبتنی بر اعتماد، مسئولیت پذیری و گفت وگوی عقلانی را ترویج کند و مانع بازتولید ذهنیت توطئه در آینده گردد.

نتیجه گیری

از مشروطه تا انقلاب اسلامی ۱۳۵۷، ایران شاهد تکوین و بازتولید ذهنیت توطئه به جای عقلانیت سیاسی بود. ضعف نهادهای پاسخ گو، تمرکز قدرت و اقتدارگرایی دولتی، همراه با محدودیت فعالیت های مدنی و مطبوعاتی، زمینه را برای رواج بی اعتمادی نهادی و پذیرش روایت های توطئه محور فراهم کرد. این ذهنیت هم در گفتمان رسمی دولت و هم در اپوزیسیون به عنوان ابزار مشروعیت یا مقاومت ظاهر شد و به زبان مشترک سیاست ایران بدل گردید.

پاسخ به پرسش اصلی مقاله نشان می دهد که ترکیب ساختار اقتدارگرا، ضعف نهادهای مدنی و نبود شفافیت سیاسی، مهم ترین عوامل تداوم ذهنیت توطئه بودند. در غیاب نهادهای پاسخ گو، مردم و نخبگان سیاسی به جای استدلال عقلانی، به تحلیل های ساده ساز و تفسیرهای توطئه محور از سیاست روی آوردند.

چشم انداز آینده مستلزم پروژه ای گسترده فرهنگی و آموزشی است: آموزش تفکر انتقادی در مدارس و دانشگاه ها، تقویت جامعه مدنی، افزایش شفافیت نهادی و بازتعریف رابطه میان دولت و شهروندان. این اقدامات می تواند اعتماد عمومی را بازسازی کرده و فرهنگ سیاسی مبتنی بر مشارکت، مسئولیت پذیری و گفت وگوی عقلانی را ترویج دهد. تنها از این طریق است که می توان از چرخه ذهنیت توطئه محور عبور کرد و مسیر توسعه سیاسی و دموکراسی در ایران را هموار ساخت.

منابع

Abrahamian, E. (1982). Iran Between Two Revolutions. Princeton University Press.

Almond, G., & Verba, S. (1963). The Civic Culture: Political Attitudes and Democracy in Five Nations. Princeton: Princeton University Press.

Arendt, H. (1969). On Violence. New York: Harcourt, Brace & World.

Chehabi, H. E. (1990). Iranian Politics and Religious Modernism. London: Ithaca Press.

Hofstadter, R. (1965). The Paranoid Style in American Politics. New York: Vintage.

Katouzian, H. (1999). The Political Economy of Modern Iran. New York: Routledge.

Mannheim, K. (1936). Ideology and Utopia. London: Routledge & Kegan Paul.