محمد فروهر
15 یادداشت منتشر شدهنظریه خود تعیین گری و خرده نظریه های مرتبط با آن + مثال
نظریه خود تعیین گری و خرده نظریه های مرتبط با آن

نظریه خود تعیین گری یک نظریه انگیزشی است که اوایل دهه 1970 از سوی ادوارد آل دسی و ریچارد ام رایان در دانشگاه روچستر مطرح شد و یک زمینه غنی نظری را برای مطالعه نتایج مثبت مختلف در روان شناسی سازمانی فراهم کرده استب نظریه خود تعیین گری نمایانگر یک مجموعه هماهنگ پژوهشی است که به طور پیوسته در طول پنج دهه گذشته تکوین یافته و از تعدادی فرضیه فرا نظریه ای انتقادی تشکیل شده است.
نظریه خود تعیین گری (Self-Determination Theory) بر انگیزش و رفتار انسان تمرکز دارد و شامل چندین خرده نظریه است که هر یک به جنبه های خاصی از این موضوع می پردازند.
۱. نظریه ارزیابی شناختی (Cognitive Evaluation Theory)
این خرده نظریه به بررسی تاثیر عوامل بیرونی بر انگیزش درونی می پردازد. به عبارت دیگر، چگونه پاداش ها و ارزیابی های بیرونی می توانند انگیزش درونی فرد را تقویت یا تضعیف کنند. این نظریه دارای دو عنصر مهم است: پاداش های مثبت (مانند بازخورد مثبت) و پاداش های منفی (مانند فشار برای دستیابی به نتایج خاص).
مثال: در یک سازمان، اگر مدیر به کارمندان بازخوردهای مثبت و سازنده بدهد، این ممکن است موجب افزایش انگیزش درونی آن ها برای انجام کارها شود. در مقابل، اگر پاداش های مالی به طور مکرر به عملکرد های بالا وابسته باشند، ممکن است انگیزش درونی کاهش یابد.
۲. نظریه یکپارچگی ارگانیزمی (Organismic Integration Theory)
این خرده نظریه به فرایندهایی می پردازد که از طریق آن ها می توان انگیزش افراد را برای انجام فعالیت هایی که انگیزه درونی ایجاد نمی کنند، درونی نمود. این نظریه بر اساس این فرض است که افراد می توانند به تدریج فعالیت ها و اهدافی که در ابتدا بی میل به انجام آن ها هستند را درونی کنند و به جزئی از هویت خود تبدیل کنند.
مثال: در یک شرکت بزرگ، کارمندی ممکن است علاقه ای به کارهای حسابداری نداشته باشد. اما اگر او بفهمد که این فعالیت به او کمک می کند تا مهارت های مالی خود را بهبود بخشد و منجر به ارتقاء شغلی شود، انگیزش او برای انجام این کار افزایش می یابد.
۳. نظریه جهت گیری علی (Causality Orientations Theory)
این خرده نظریه به تفاوت های فردی در نگرش به کار و تنظیم رفتار در محیط کار می پردازد. به عبارتی، افراد می توانند از نظر گرایش به اینکه رفتار خود را بر اساس عوامل درونی یا بیرونی تنظیم کنند، متفاوت باشند. طبق این نظریه سه نوع گرایش وجود دارد:
· خودمختار
· کنترل شده و
· ترکیبی
مثال: دو کارمند در یک تیم ممکن است به شکل متفاوتی به وظایف خود نگاه کنند. یکی از آن ها به دنبال نوآوری و ارتقاء عملکرد خود به صورت مستقل است (خودمختار)، در حالی که دیگری بیشتر تحت تاثیر انتظارات مدیران و دیگران کار می کند (کنترل شده).
۴. نظریه نیازهای بنیادین روان شناختی (Basic Psychological Needs Theory)
این خرده نظریه به نیازهای بنیادینی مانند خودمختاری، شایستگی و ارتباط می پردازد و رابطه آن ها با سلامت روان و بهروزی را بررسی می کند.تامین این نیازها موجب افزایش رضایت و بهروزی افراد در محیط کاری می شود.
مثال: یک تیم فروش در یک شرکت، زمانی بهترین عملکرد را خواهد داشت که اعضای آن احساس کنند که در تصمیم گیری ها مشارکت دارند (خودمختاری)، به توانایی های خود اعتماد دارند (شایستگی) و روابط خوبی با همکاران خود برقرار کرده اند (ارتباط).
۵. نظریه محتوای هدف (Goal Contents Theory)
این خرده نظریه به تمایز میان اهداف درونی و بیرونی و تاثیر آن ها بر انگیزه و بهروزی توجه دارد. اهداف درونی معمولا به رشد شخصی و تحقق خود اختصاص دارند، در حالی که اهداف بیرونی بیشتر به تامین نیازهای اجتماعی و مادی مربوط می شوند.این نظریه بیان می کند که اهداف درونی معمولا با افزایش رضایت و بهروزی ارتباط دارند.
مثال: یک مدیر در یک سازمان می تواند اهدافی را برای تیم خود تعیین کند. اگر تیم به اهداف درونی مانند توسعه مهارت ها و کار گروهی تمرکز کند، میزان رضایت شغلی و بهروزی اعضا افزایش می یابد. اما اگر تمرکز اصلی فقط بر روی تامین سود مالی و کسب جوایز باشد، ممکن است کارکنان احساس کنند فقط به عنوان ابزار برای رسیدن به این اهداف استفاده می شوند، که این می تواند منجر به کاهش انگیزش و افزایش فرسودگی شغلی شود.
برای مطالعه بیشتر درباره این نظریه نگاه کنید به: نقش نظریه خود تعیین گری در روان شناسی سازمانی مثبت گرا. مرلین. گگنه و مارتین. ونتیسکس. روانشناسی سازمانی مثبت گرا. ویرایش آرنولد باکر. ترجمه مریم قانع نیا، محمد فروهر و صدیقه جلیلی. تهران، انتشارات ارجمند.