میرزاده عشقی؛ شاعری که با گلوله خاموش شد.

4 آبان 1404 - خواندن 3 دقیقه - 12 بازدید

در میانه غوغای سیاست و ادبیات عصر مشروطه، نام میرزاده عشقی همچون شعله ای کوتاه عمر اما فروزان در تاریخ معاصر ایران می درخشد. شاعری که کلامش آتش داشت و قلمش، بی پروا در برابر استبداد می نوشت. او در روزگاری زیست که آزادی، جرم بود و وطن، زخمی بر دوش شاعران.
سید محمدرضا کردستانی که بعدها به میرزاده عشقی شهرت یافت، در سال ۱۲۷۳ در همدان زاده شد. تحصیلات خود را به دو زبان فارسی و فرانسوی در مدرسه «آلیانس» گذراند و از نوجوانی با ادبیات نوین و اندیشه آزادی خواهی آشنا شد. نخستین آثارش در استانبول نوشته شد؛ جایی که نمایشنامه و اپرای «رستاخیز شهریاران ایران» را پدید آورد؛ اثری که آن را می توان نخستین اپرای ملی ایران دانست.
عشقی، شاعر بود اما بیش از آن روشنفکری سیاسی و اجتماعی بود. روزنامه «قرن بیستم» او، تریبونی برای نقد استبداد، دفاع از حقوق زنان و طرح آرمان های ملی شد. قلمش نه برای مدح قدرتمندان، بلکه برای بیداری مردم می نوشت. از همین رو دشمنان بسیاری یافت؛ از دربار تا وزارتخانه ها.
شعر عشقی تلفیقی از رمانتیسم و انقلاب بود. وطن در نگاه او هم معشوقی آرمانی بود و هم زخمی عمیق. از بی عملی مردم، خیانت سیاستمداران و فساد قدرت می نالید و فریاد می زد که «جامه ای که نشود غرقه به خون بهر وطن، به در آن جامه که تنگ تن و کم از وطن است».
اما سرنوشت او، همچون بسیاری از آزاداندیشان، به گلوله ختم شد. بامداد دوازدهم تیر ۱۳۰۳، در خانه اش در تهران، به دست عوامل ناشناس ترور شد؛ در حالی که تنها ۲۹ سال داشت. قتل عشقی نقطه عطفی در تاریخ مطبوعات ایران بود. پس از آن، موجی از سانسور و خودسانسوری روزنامه ها را درنوردید و سکوتی سنگین بر قلم اهل فکر نشست.
ملک الشعرای بهار، یار و همفکر عشقی، در سوگ او نوشت:
«وه که عشقی در صباح زندگی، از خدنگ دشمن شبرو بمرد... شاعری نو بود و شعرش نیز نو، شاعر نو رفت و شعر نو بمرد.»
میرزاده عشقی با عمر کوتاه اما پرخروش خود، نه تنها یکی از پایه گذاران شعر نوین فارسی، که نمادی از آزادی خواهی، وطن دوستی و شجاعت فکری شد. او را کشتند، اما صدایش در گوش زمان باقی ماند؛ صدایی که هنوز، در لابه لای ورق های تاریخ، پژواک حقیقت جویی و اعتراض است.


✍️امیرمحمد جودی ثمرین

دانشگاه محقق اردبیلی