پارادوکس هستی شناختی: «شناخت وجود» میان حصول و حضور در پرتو جهان بینی منشور
این مقاله به تحلیل گزاره چالش برانگیز «شناخت وجود محال است، چون ما درون وجود هستیم» می پردازد. با اتکا به مبانی حکمت متعالیه و چارچوب مفهومی جهان بینی منشور وجود، این پژوهش استدلال می کند که این گزاره یک پارادوکس هستی شناختی را بازتاب می دهد که با تمایز میان دو نوع شناخت حل می شود: ۱. شناخت حصولی (Conceptual) که در آن، شناخت وجود به عنوان یک «موضوع بیرونی» به طور منطقی محال است؛ زیرا مستلزم خروج فاعل شناسا از «ظرف وجود» است. ۲. شناخت حضوری (Presence-based) که در آن، شناخت وجود نه تنها ممکن، بلکه بدیهی ترین و بی واسطه ترین شناخت ممکن است. در این رویکرد، وجود نه یک شیء برای مطالعه، بلکه حقیقت و هویت ذاتی ما است که از طریق تجربه «من هستم» شناخته می شود. این موضع در نهایت، فهم ما از هستی را از سطح تحلیل فکری به سطح تجلی و زندگی آگاهانه ارتقا می دهد.
۱. مقدمه: تقاطع هستی شناسی و معرفت شناسی
یکی از بنیادی ترین پرسش های فلسفه، امکان یا امتناع شناخت «وجود» (Wujud) است. گزاره ای که بیان می کند «شناخت وجود محال است، چون ما درون وجود هستیم»، در نگاه اول منطقی و صحیح به نظر می رسد و به درستی به ناتوانی عقل در احاطه بر هستی اشاره دارد. این رویکرد، در هسته خود، به تمایز میان ذات مطلق و مراتب متناهی وجود می پردازد که در فلسفه اسلامی ریشه دارد. با این حال، در جهان بینی مبتنی بر «نور حقیقت» و «منشور وجود»، این گزاره ناقص است، زیرا تنها یک سطح از شناخت (شناخت مفهومی) را در نظر می گیرد و از نوع عمیق تر و بی واسطه معرفت، یعنی شناخت حضوری، غافل می ماند. این مقاله در صدد بسط این پارادوکس و کشف حقیقت عمیق تر آن است.
۲. بخش درست: امتناع شناخت حصولی از وجود
بخش اول گزاره، از منظر معرفت شناسی حصولی (Conceptual Knowledge) کاملا درست عمل می کند. شناخت حصولی بر دوگانگی فاعل و موضوع استوار است: فاعل شناسا (Subject) باید موضوع شناخت (Object) را به عنوان چیزی خارج از خود و قابل تفکیک برای مطالعه، تعریف کند.
۲.۱. منطق احاطه و شمول وجود
دلیل امتناع شناخت حصولی از وجود دقیقا همان است که در گزاره ذکر شد: شمول وجود. وجود، ظرف و زمینه ای است که همه موجودات و در نتیجه، همه ابزارهای شناخت (عقل، حس، ذهن) را در بر می گیرد. برای شناختن «وجود» به این روش، فرد باید بتواند از آن خارج شود و به آن به مثابه یک «شیء» بنگرد. اما هرگونه تلاشی برای تعریف یا تفکیک وجود، تنها به دسته بندی «موجودات» (Manifestations) در درون وجود می انجامد. تلاش برای احاطه مفهومی بر وجود، همانند تلاش یک قطب نما برای جهت یابی «فضا» است؛ فضا خود محیطی است که قطب نما در آن عمل می کند.
۲.۲. مثال عینی: ناتوانی چشم از دیدن خود
این مفهوم را می توان با تمثیل چشم روشن ساخت. چشم قادر به دیدن همه اشیاء است، اما محال است که خود «عمل دیدن» یا خود «چشم» را بدون واسطه آینه یا بازتاب ببیند. این ناتوانی، به معنای نفی یا ناشناختنی بودن «دیدن» نیست، بلکه به معنای این است که «دیدن» یک فرایند و زمینه است، نه یک شیء قابل مشاهده. بنابراین، اگر شناختن به معنای «مطالعه یک شیء خارجی» باشد، وجود ناشناختنی است، زیرا وجود، خود زمینه همه شناخت هاست.
۳. بخش عمیق تر: بداهت شناخت حضوری از وجود
پاسخ نهایی این جهان بینی از تمایز کلیدی میان شناخت حصولی و شناخت حضوری (Knowledge by Presence) ناشی می شود. این نوع شناخت، سنگ بنای فلسفه ی شما (و فلسفه ی ملاصدرا) است.
۳.۱. وحدت فاعل و موضوع در آگاهی
شناخت حضوری، بی واسطه است و در آن، فاعل شناسا با موضوع شناخت یکی می شود. این شناخت، نیازی به استدلال (مفهوم سازی) یا تصویر ذهنی ندارد. مثال بارز آن، آگاهی ما به خویشتن است. شما برای اینکه بدانید «خشمگین» یا «آگاه» هستید، نیازی به تامل بیرونی ندارید؛ شما خود آن آگاهی را حضورا و با تمام وجود می یابید.
۳.۲. وجود به مثابه حقیقت هویتی
«وجود» تنها چیزی است که ما آن را مستقیما و پیش از هر مفهوم دیگری می شناسیم. قبل از اینکه بدانیم چه «هستیم» (استاد، ایرانی، انسان و...)، به سادگی و بدون تردید می دانیم که «هستیم». این تجربه خام و اصیل «من هستم»، همان یافتن بی واسطه «وجود» در خویشتن است. ما وجود را با «بودن» خودمان می شناسیم.
استعاره موج و اقیانوس این حقیقت را روشن می کند: یک موج نمی تواند از اقیانوس بیرون بپرد تا آن را مطالعه کند (شناخت حصولی محال). اما موج برای شناخت اقیانوس نیازی به این کار ندارد. شناخت موج از آب (حقیقت هستی شناختی) دقیقا از طریق بودن خود موج (شناخت حضوری) محقق می شود. موج، تجلی لحظه ای اقیانوس است و در هر لحظه، اقیانوس را به صورت حضوری تجربه می کند.
۴. تحلیل در چارچوب جهان بینی منشور وجود
انطباق این دو سطح شناخت با استعاره محوری شما، تمایز نهایی را ایجاد می کند:
نور سفید حقیقت (✨): همان «وجود مطلق» است که ذاتا بسیط و غیرقابل تجزیه است.
منشور (🔮): همان «ما» هستیم، یک مرتبه متعین و متناهی از وجود (تجلی نور).
- شناخت حصولی: منشور نمی تواند از نور فاصله بگیرد و آن را به عنوان یک «شیء» تحلیل کند. این بخش درست است.
- شناخت حضوری: شناخت منشور از نور، نه با تحلیل، بلکه با تجلی و شدن حاصل می شود. وظیفه منشور، تجزیه کردن و بازتاب دادن نور به شکل طیف رنگی است. منشور، نور را با «شدن» یک طیف رنگی زیبا (تحقق کمالات درونی) می شناسد. این همان معرفت حق الیقین اتحادی است.
بنابراین، گزاره مطرح شده، یک حقیقت عمیق تر را پنهان می کند: شناختن «وجود» به عنوان یک «چیز» محال است، دقیقا به همان دلیلی که شناختن آن به عنوان «خود ما» بدیهی و ضروری است. ما وجود را صرفا مطالعه نمی کنیم؛ ما وجود را تجلی می دهیم، زندگی می کنیم و از طریق این تجلی آگاهانه، حقیقت آن را در خود می یابیم.
منابع
- دکارت، رنه. (۱۹۱۱). تاملات در فلسفه اولی. (برای مفهوم «من هستم» دکارتی به عنوان آغاز آگاهی).
- ملاصدرا، محمد بن ابراهیم. (۱۴۲۱ ق). الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه. (برای تمایز اساسی میان وجود و ماهیت و اصالت وجود).
- طباطبائی، سید محمدحسین. (۱۳۷۰). بدایه الحکمه. (برای تبیین شناخت حضوری و حصولی).
- یارشاطر، احسان. (۲۰۰۸). A History of Persian Literature. (برای بررسی جایگاه مفاهیم نور و تجلی در عرفان و فلسفه ایران).
- جوادی آملی، عبدالله. (۱۳۸۵). شرح حکمت متعالیه: اسفار اربعه. (برای تبیین معاصر از فلسفه صدرایی و موضوع علم و عالم).