یک داستان از ابراهیم گلستان: از روزگار رفته حکایت.
داستان "از روزگار رفته حکایت" را می توان نمونه ای از نگاه اجتماعی و انتقادی ابراهیم گلستان به جامعه ی معاصر ایرانی دانست. نویسنده در این روایت نه تنها به روزمرگی های یک خانواده ی ناآگاه و نامهربان می پردازد، بلکه با زبانی ساده و لحنی وفادار به شخصیت ها، رفتار و مناسبات اجتماعی یک دوره ی خاص را به تصویر می کشد.
در خلال داستان، نشانه هایی از بدشانسی و بدبختی توده ی مردم دیده می شود؛ گویی زندگی آنها همواره با تلخی و ناکامی گره خورده است. این تلخی با نگاهی به رفتارهای اجتماعی و سیاسی افراد و جامعه کامل تر می شود: فقدان اعتماد، نبود مدارا، و روابطی که بیشتر به آسیب و تخریب می انجامند تا به همزیستی و درک متقابل.
با وجود این لایه های اجتماعی و واقع گرایانه، داستان فاقد کشش و ضربه ی ادبی در آغاز و پایان است. آنچه بیشتر برجسته می شود، بخش هایی در میانه ی روایت است؛ جایی که نثر گلستان درخشان تر عمل می کند و حس هایی زنده و تاثیرگذار را منتقل می سازد. از این منظر، داستان اگرچه روایت بدی ندارد، اما به لحاظ جذابیت و اثرگذاری، در مقایسه با برخی آثار دیگر هم دوره های آقای گلستان، رنگ و بوی متفاوت و کم رمق تری به خود می گیرد.
در مجموع، "از روزگار رفته حکایت" بیش از آن که خواننده را با کشش داستانی جذب کند، به او فرصتی می دهد تا در آینه ای اجتماعی و تاریخی جامعه گذشته و اکنون خود بنگرد.
✍️امیرمحمد جودی ثمرین