نغمه های وحدت: شهریار و معماری همدلی در جغرافیای هویت ایرانی

23 شهریور 1404 - خواندن 10 دقیقه - 41 بازدید



شعر وقتی در نقش حافظه جمعی احساس ظاهر می شود، می تواند مرزهای سخت سیاست و جغرافیا را نازک کند و فرصت بازخوانی هویت را فراهم آورد. در چنین افقی، نام محمدحسین شهریار فراتر از نقش یک شاعر محلی می درخشد: صدای او پلی ست میان تجربه های فردی و روایت جمعی، میان رنج و امید، میان تاریخ و چشم انداز آینده. شهریار آن گونه که در یکی از بلیغ ترین لحظات شعر ترکی اش نوشته است، به سرزمین هلال می آید و با تصویری ساده ولی پرمعنا پیوندها را بازمی خواند: "گلمیشم نازلی هیلال اولکه سینه… فیکرتین اینجه خیال اولکه سینه". این شعر، بیش از آن که سفر یک فرد باشد، بازتاب خیال جمعی ملتی است که در پی نمادها و روایت هایی می گردد تا پیوستگی اش را تثبیت کند. جامعه شناسی کلاسیک به ما می آموزد که نمادها تنها عناصر زینتی متن فرهنگی نیستند؛ آن ها ابزارهایی اند برای ساختن همبستگی اجتماعی. امیل دورکیم در بحث خود درباره کارکردهای اجتماعی نمادها و تقسیم کار اجتماعی نشان می دهد چگونه قالب های مشترک معنا (نمادها، آیین ها، زبان مشترک) بستر هم زیستی و وفاق را فراهم می آورند؛ شعری که نماد هلال را تکرار می کند، دقیقا در عرصه تولید همان وفاق عمل می کند: هلال نه فقط نشانه جغرافیایی بلکه نشان پیوند، ایمان و استمرار تاریخی است.

پرسش این است: چرا شعر می تواند چنین تاثیری داشته باشد؟ پاسخ بخشی از این پرسش را تالکوت پارسونز به ما می دهد. پارسونز، با تاکید بر سازوکارهای اجتماعی که نظام را پایدار می کند، نشان می دهد که نهادها و نمادهای فرهنگی نقشی کلیدی در هم آهنگی نظام اجتماعی دارند؛ هنر و ادبیات در این چشم انداز، مانند واسطه هایی عمل می کنند که ارزش ها و انتظارات را بازتولید می کنند و هنجارها را به نسل بعد منتقل می سازند. شعر شهریار، به واسطه زبان شاعرانه اش، ارزش های پیونددهنده اعتماد، وفاداری فرهنگی، و احساس مشترک تاریخ را بازپخش می کند و از همین طریق به تثبیت اتحاد ملی یاری می رساند.

اما خوانش اجتماعی شعر تنها به نظریه های ساختاری ختم نمی شود؛ باید قدر سرمایه نمادین و فرهنگی را نیز دانست. پیر بوردیو در مفهوم سرمایه فرهنگی نشان می دهد که چگونه نمادها، مهارت ها و دانش محسوس و نامحسوس، موضع های اجتماعی را شکل می دهند. شعر شهریار، وقتی از ایاصوفیه و مولانا سخن می گوید، تنها به یادآوردن مکان ها و نام ها اکتفا نمی کند؛ او سرمایه ای فرهنگی را بازتولید می کند که از راه ادبیات مشروعیت، عزت و هویت جمعی را تقویت می سازد. این سرمایه چه در قالب زبان، چه در قالب ارجاعات عرفانی پایه های هویتی را مستحکم می کند که می تواند مرزهای ملی را نرم کند و پیوندهای میان ایرانیان مختلف را تقویت نماید. توانایی شعر در تبدیل نماد به سرمایه جمعی زمانی روشن تر می شود که به جان اشعار بنگریم. شهریار با زبانی که همزمان لطیف و مصمم است، می تواند حسرت و امید را در یک قاب جمع کند. وقتی می سراید «بوردا رومی کیمی عاریف لر وار» شاعر دارد میراث معنوی را به صحنه می آورد؛ میراثی که می تواند به عنوان پیوندی فراملی عمل کند و تجربه مشترک عرفانی میان مردمان منطقه را نمایان سازد. این ارجاعات عرفانی، همان قدر که ریشه فرهنگی را یادآور می شوند، ظرفیت ایجاد همدلی میان گروه های گوناگون را نیز دارند.

یک وجه دیگر اتحاد در شعر شهریار، دوگانگی زبانی اوست. او که در متن فرهنگی ایران، همواره بین فارسی و ترکی در نوسان بوده، نشان داد که هویت می تواند چندلایه باشد؛ نه متلاشی کننده وحدت، که مولد ظرفیت همگامی. این تجربه دوگانه زبانی، به مثابه یک استراتژی نمادین، نشان می دهد چگونه فرهنگ می تواند در عین حفظ تفاوت ها، پیوندهای مشترکی بسازد. خواننده ایرانی فارسی زبان و مخاطب ترک زبان هر دو می توانند بخشی از یک روایت واحد را از زبان شهریار دریابند و این روایتی است که حس مشترک تعلق را تولید می کند و از همین راه به اتحاد ملی ایران شکل می بخشد. شعر شهریار همچنین به عنوان واکنشی به نابرابری های تاریخی و تجربه های فقدان عمل می کند. ادبیات حسرت، که در آثار او آشکار است، از تجربه پراکندگی، از دوری، و از بخشی از هویت از دست رفته سخن می گوید. این بازخوانی تاریخی - چه در شکل یادی از امپراطوریها، چه در زنجیره نمادها - کارکردی دوگانه دارد: هم خاطره سازی و هم بازخوانی انتقادی. شهریار با یادآوری گذشته جمعی، مخاطب را به بازنگری حال فرا می خواند؛ پیامی که می تواند در سطح مدنی ایرانیان زمینه گفت وگو و همدلی فراهم آورد. اتحاد ملی بازتولیدشده در شعر شهریار محصول یک شبکه معنادار است: شبکه ای متشکل از نمادها (هلال، ایاصوفیه، مولانا)، زبان (فارسی و ترکی)، و سرمایه فرهنگی ای که شعر او حامل آن است. این شبکه وقتی شکل عاطفی می گیرد، یک پیوند اجتماعی واقعی و موثر به وجود می آید؛ پیوندی که می تواند از برابر تحولات سیاسی و فشارهای بیرونی مقاومت کند.

در تکمیل تحلیل بالا باید به نقش گفتمان قدرت و نقش شعر در بازتولید یا چالش زدایی از گفتمان های مسلط پرداخت. میشل فوکو به ما نشان می دهد که قدرت نه فقط از طریق دستگاه های دولتی اعمال می شود، بلکه از دل گفتمان ها، نهادها و شیوه های تولید حقیقت بیرون می آید. شعر به ویژه شعری که در یک حوزه فرهنگی نفوذ دارد می تواند گفتمانی متفاوت بسازد یا گفتمان غالب را تضعیف کند؛ شهریار با بازخوانی نمادها و ارجاعات تاریخی، شیوه ای از گفتن را عرضه می کند که می تواند معناهای رسمی هویت را بازتعریف نماید و به مخاطب امکان بازاندیشی موقعیت جمعی اش را بدهد. این کارکرد شعر، هنگامی که با ادبیات خشونت زدایی و همدلی بین گروهی همراه شود، خود تبدیل به ابزار مقاومتی می گردد.

اگر بخواهیم کمی جزئی تر شویم، باید پرسید: چه مکانیزم هایی در متن شعری شهریار واقعا به تولید اتحاد می انجامند؟ نخستین مکانیزم، همسان سازی تجربه است به این معنا که شعر به مخاطب تجربه ای مشترک می دهد: تجربه فقدان، تجربه افتخار، تجربه امید. این همسان سازی با زبان تصویری شاعر محقق می شود؛ تصویری که از هلال تا سیمرغ و از ایاصوفیه تا شهیدان تاریخی می پرد و لایه های متعدد معنا را به هم پیوند می دهد. دومین مکانیزم، ارجاع به خاطره جمعی است؛ شهریار با یادآوری حماسه ها و عرفان ها، خاطراتی را که در دل جامعه نشسته اند فرامی خواند و آن ها را در متن جدیدی قرار می دهد که قابلیت خوانش جمعی دارد. این بازخوانی نو، به همبستگی نمادین میان گروه ها کمک می کند. بوردیو را بار دیگر باید به صحنه آورد تا نشان دهیم چگونه شعر سرمایه فرهنگی تولید و توزیع می کند: هنگامی که گروه های مختلف اجتماعی، کلمات و ارجاعات مشابهی را به عنوان معنادار می پذیرند، یک سرمایه فرهنگی مشترک شکل می گیرد که به مشروعیت بخشی ادراکات هویتی کمک می کند. شعر شهریار، با زبان خاص خود، چنین سرمایه ای را ایجاد می کند و آن سرمایه ای است که پیامدهای سیاسی و اجتماعی دارد و می تواند مرزهای هویتی سخت را نرم نماید.

نکته دیگری که باید توجه کرد، بعد آموزشی و اجتماعی مخاطب است. پارسونز نشان می داد که نهادهای اجتماعی از خانواده تا سیستم آموزشی در بازتولید هنجارها نقش دارند. شعر، وقتی وارد مدارس، محافل فرهنگی و مطبوعات می شود، به صورت غیررسمی اما موثر در نظام اجتماعی نقش آفرینی می کند: آگاهی تاریخی را منتقل می کند، حس همبستگی را پرورش می دهد و معیارهای اخلاقی جمعی را بازتولید می نماید. از این منظر، شهریار نه صرفا شاعر زیبایی شناسی، بلکه بازیگری در میدان تولید هویت جمعی است.

اما روشن است که هر ادعایی درباره وحدت و همبستگی باید همراه یک نگاه انتقادی نیز باشد. وحدت نمادین اگر با نابرابری های ساختاری همراه شود، شکننده خواهد بود. دورکیم هم هشدار می داد که همبستگی بدون عدالت اجتماعی می تواند به هم پوشانی سطوح متفاوت از یکپارچگی منجر شود؛ یعنی احساس تعلق اگر با توزیع نابرابر منابع و دسترسی ها همراه باشد، به سرخوردگی بدل می شود. از این رو، خوانش اجتماعی شعر شهریار باید با پرسش عدالت گره بخورد: آیا بازتولید سرمایه نمادین در متن شعر به تغییر واقعی شرایط اجتماعی کمک می کند یا صرفا تسکینی نمادین فراهم می آورد؟ نقد فوکویی به گفتمان ها می تواند ما را وا دارد تا دقیق تر بررسی کنیم چه گزاره هایی در شعر تقویت می شوند و چه صداهایی حذف یا در حاشیه می مانند.

هنگامی که سخن از اتحاد ملی ایرانیان مطرح می شود، باید دو سطح هم زمان را دید: سطح عاطفی-نمادین و سطح ساختاری-سیاسی. شهریار در قطعاتی از شعرش، قابی عاطفی می سازد که می تواند جایگاه مشترکی برای تجربه جمعی ایجاد کند. اما این قاب عاطفی موثرتر خواهد بود اگر با کنشگری مدنی و تغییرات ساختاری همراه شود؛ یعنی شعر باید محرکی برای گفت وگو و آموزش باشد تا آگاهی نمادین به اقدامات ملموس تبدیل گردد. به بیان دیگر، شعر شهریار می تواند شرط لازم برای اتحاد فرهنگی باشد، اما شرط کافی نیست مگر آن که این نمادها به سیاست های آموزشی، فرهنگی و اجتماعی متصل شوند.


نتیجه گیری

از منظر سیاست گذاری فرهنگی، پیشنهاد عملی این است که آثار شهریار در برنامه های درسی، محافل عمومی و پروژه های بین المللی فرهنگی به صورت هدف مندتر جای گیرد؛ به گونه ای که نه تنها زیبایی شعری منتقل شود، بلکه ظرفیت آن برای تقویت همبستگی و فهم متقابل نیز مورد بهره برداری قرار گیرد. در سطح فراملی، دفترهای ترجمه، پروژه های تبادل فرهنگی میان ایران و کشورهای ترک زبان و نمایشگاه های میان رشته ای می تواند به گسترش این سرمایه فرهنگی کمک نماید. در پایان، باز می گردیم به بیت هایی که متن این یادداشت را آغاز و حمایت کردند: کلماتی ساده که بار چندگانه ای از معنا را حمل می کنند؛ معنای امید، معناهای ازدست رفته، و وعده پیوند. شعر شهریار، اگر به درستی خوانده و به درستی در متن زیست اجتماعی جای گذاری شود، قادر است تصویر دیگری از اتحاد ملی ارائه دهد؛ تصویری که برپایه همدلی، حافظه مشترک و خواست تغییر عادلانه بنا شده است. آن چه باقی می ماند این است که ادبیات را نه تنها به مثابه میراث فرهنگی بلکه به عنوان ابزار فعال بازسازی اجتماعی ببینیم که شهریار با کلماتش در دست ما نهاده است.