ذکر در مثنوی و معارف بهاءولد

23 آذر 1402 - خواندن 7 دقیقه - 453 بازدید

لغت شناسان برای واژه ی «ذکر» معانی گوناگونی بیان کرده اند: خلیل بن احمد فراهیدی (م ۱۷۵ ه. ق)، یکی از برجسته ترین پژوهشگران فقه اللغه ی عربی، معناهایی مانند به یادآوردی چیزی، جاری شدن چیزی بر زبان، شرافت و خوش نامی، نوشتن کتابی که در آن تفصیل دین باشد، نماز و دعا و ثنا آورده است (1414، 1/ 625)؛ ازهری (م 370ه ق) نیز آنچه را که جناب خلیل بن احمد در باب این واژه ی آورده است به تمامی نقل کرده است (1422: 2/ 128 1287)؛ ابن منظور (م ۷۱۷ه ق)، آن را حفظ شیء، آنچه به زبان جاری شود، حفظ قرآن گفته است (1988: 324)؛ و دیگر لغت شناسان نیز به معنایی برخلاف فراموشی چو علو، شرف و خوش آوازگی اشاره دارند (جوهری، 1407: 2/ 665؛ ابن فارس، 1404: 2/ 358؛ ابن الاثیر، 1422: 476 495)؛ ابن درید (321 ه ق) از آن صرفا به ضد فراموشی یاد می کند (1426: 1/ 682). مصطفوی در تحلیل مفهوم ذکر، آن را یادآوری و تذکر در مقابل غفلت و نسیان معنا می کند (1360: 3/ 318).

در قرآن کریم آیات متعددی در باب ذکر آمده است که بر اهمیت این موضوع دلالت دارد: «اقم الصلوه لذکری» (طه/14)؛ «فاذکروا الله کذکرکم آباءکم او اشد ذکرا» (بقره/ 200)؛ «واذکروا الله کثیرا لعلکم تفلحون» (انفال/ 45) و یکی از نام های قرآن کریم ذکر است؛ «هذا ذکر مبارک انزلناه» (انبیاء/50) علاوه بر این «اغلب علم هایی که خداوند به واسطه ی انبیاء نازل کرده را ذکر و ذکری و تذکیر می نامد» (ویلیام چیتک، 1388: 117)؛ و «پیامبر را هم با نام ذکر می خواند و تبعیت از او یعنی خدا را، ذکر کردن دانسته است: «لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه لمن یرجو الله و الیوم الآخر و ذکر الله کثیرا»؛ خداوند به پیامبر فرمود: ای محمد! من تو را یکی از ذکرهایم قرار داده ام؛ آنهایی که تو را ذکر کنند، مرا ذکر می کنند و آنهایی که تو را دوست دارند، مرا دوست دارند. از این رو، پیامبر فرمود: آنهایی که مرا ذکر کنند، خدا را ذکر کرده اند و آنهایی که مرا دوست دارند، خدا را دوست داشته اند» (همان، 122).

در متون عرفانی، در باره ی حقیقت ذکر، تعریف های متعددی شده است: خواجه عبدالله انصاری در کتاب ارجمند منازل السائرین، ابتدای باب الذکر، ذکر را رهایی از غفلت و نسیان تعریف می کند و با توجه به آیه ی 24 سوره ی مبارک کهف، «نسیان» را به چهار بخش مهم تقسیم می کند:1 نسیان و فراموشی غیر حق 2 نسیان نفس 3 نسیان ذکر در ذکر 4 نسیان ذکر در ذکر حق: «قال الله عزه و جل: « و اذکر ربک اذا نسیت » یعنی اذا نسیت غیره و نسیت نفسک فی ذکرک ثم نسیت ذکرک فی ذکرک ثم نسیت فی ذکر الحق ایاک کل ذکر؛ و الذکر هو التخلص من الغفله و النسیان» (انصاری، 1361: 119)؛ عطار در تذکره الاولیاء می گوید: و اما مشایخ را در باب ذکر، سخنان بسیار است: [ذالنون] گفت: «ذکر خدا عزوجل غذای جان من است و ثنای او شراب جان من، و حیا از او لباس جان من» (1366: 152)؛ [جنید] گفت: «حقیقت ذکر فانی شدن ذاکر است در ذکر، و ذکر در مشاهده ی مذکور» (همان: 446)؛ غزیزالدین نسفی در کشف الحقایق در باب اهمیت ذکر می گوید: «بدان ذکر را اثری قوی و خاصیتی تمام است در تصقیل دل و تنویر دل سالکان و چنان که قالب بی شیر امکان ندارد که پرورده شود و به کمال رسد، قلب نیز امکان ندارد که بی ذکر پرورده و به کمال برسد» (1359: 164). در میان این تعاریف، دو تعریف مهم و اساسی وجود دارد: 1. «ذکر» به معنای «نسیان ما سوی الله» 2. «ذکر» به معنای «رهایی از غفلت» (خوشحال دستجردی و طاهری، 1390: 30).

به هر روی، در عرفان اسلامی، ذکر یکی از ارکان اساسی و مهم سیر و سلوک محسوب می گردد که سالک با تمسک به این ریسمان لطف الهی، جان را اندک اندک از حبس خارستان جهان می رهاند و در مزها و خوشی هایی که در پرتو «الا بذکر الله تطمان القلوب» (رعد/ 13) می یابد، غرق می شود (رک: معارف،1333: 168) و بوستان اجزای خود را از ذکر الله شکفته می بیند (همان: 130)؛ در این بستان شکفته است که هیچ درد و رنجی اجازه ی ورود ندارد و سالک فارغ از ترس آفات طریق، به سوی خدا می رود؛ خدایی که ذکر، مخصوص ذات پاک اوست. چنانکه بهاءولد می فرماید: «ذکر الله کردم که ذات مخصوص است بصفات علیا چون روح من مشغول بچنین ذاتی بود لاجرم روح من عالی بود بر جمله مخلوقات و متخلص بود از جمله آفات» (همان: 364) :

ذکر هر چیزی دهد خاصیتی

زانکه دارد هر صفت، ماهیتی

(مثنوی، 3/ 3853)

نزد آن دسته از محققان که با متن معارف و مثنوی مولانا جلال الدین آشنایی دارند، موضوع «ذکر» از نکات درخور تامل است. این اهمیت خاصه از آن روست که جناب بهاءولد و تبع ایشان جناب مولانا، این مقوله ی عرفانی را در ارتباط با سلوک و طی طریق عارفانه که خاستگاهی جز محبت و عشق برای آن متصور نیست، به صورت کم نظیری منعکس کرده اند. «ذکر» در معارف بهاءولد جایگاه و پایگاه ویژه ‍ ای دارد. با سیری در معارف، در می یابیم که بهاءولد «مدام در الله مستغرق بود. خلوت آکنده از سکوت و آرامش که در خانه برایش حاصل می شد روحانی و خدایی بود. با الله انس می ورزید، با الله خلوت می کرد و با الله گفت و شنود داشت» (زرین کوب،16:1390)؛ خدایی که ذکر مبارکش، در اندرون و بیرون کالبد بهاءولد صد هزاران چشمه ی حیوان بر می جوشاند که یکی بیکی نماند و او در میان حیات های رنگین و عجیب خدا می غلتد و بر سر و دوش خدا بوسه می زند و هرلحظه از بن ضمیر چون عروسان عاشق می زارد که ای الله مرا مزه و حیات دیگر ده؛ و مولانا، فرزند خلف بهاءولد، در خانه ای که سرشار از خدا و ذکر خدا بود بارها می دید که پدرش هر ساعتی از ذکر خدا حشری در افکار و اندیشه ی خود و اهل خانه خلق می کند، که همه خوشی های این جهانی و آن جهانی در آن موج می زند و خدای و اوحینا الی ام موسی (قصص/ 7) از دریای محبت، آب کلمات و جملات عشق را به گوش جان بهاءولد می خواند و او با این ذکر پاک، جلاالدین را «به دنیای روح ها و به دنیای انوار، و به آنچه به ماورای ابرها تعلق داشت» (رزین کوب، 1390: 17) می کشاند تا پله پله او را به شهر خدا برساند.

مولانا با این تعلیمات روح بخش، به پیروی از پدر، دنیایی در مثنوی می آفریند که تمام کائنات، فراخور مرتبه ی وجودی خود به زبان حال یا به زبان قال، در بن چاه تنگ و تاریک هجران خدا، با پر و بال ذکر حق در فضای محبت الله پران گشته اند و زندگانی می کنند:

همچو چهی است هجر او چون رسنی است ذکر او

در تک چاه یوسفی دست زنان در آن رسن

(غزلیات شمس تبریزی، 1376: 1837).