مورسو و فلسفه ی ابزورد: خوانشی از بیگانه ی کامو
بیگانه، بیش از آنکه یک داستان ساده درباره ی جنایت و مجازات باشد، بازتابی از فلسفه ی ابزورد (پوچی) است که کامو در آثارش پرورش داده است. مورسو، شخصیت اصلی رمان، نمونه ی بارز یک انسان ابزورد است—فردی که جهان را نه از دریچه ی معنا و ارزش های متعارف، بلکه از منظر بی تفاوتی و پذیرش بی معنایی آن تجربه می کند.
بی تفاوتی مورسو: فقدان احساس یا رهایی؟
یکی از جنجالی ترین جنبه های این رمان، واکنش سرد مورسو به مرگ مادرش است. او در مراسم تشییع جنازه نه گریه می کند و نه اندوهی نشان می دهد، که همین موضوع او را در نگاه دیگران بی عاطفه جلوه می دهد. اما آیا این بی تفاوتی به معنای نداشتن احساس است، یا نوعی پذیرش وضعیت انسانی؟ به نظر کامو چنین توضیح می دهد که مواجهه با پوچی، الزاما به ناامیدی نمی انجامد، بلکه می تواند نوعی آزادی نیز به همراه داشته باشد. مورسو برخلاف جامعه ای که به دنبال معنادهی به همه چیز است، به زندگی همان گونه که هست، بدون تحمیل ارزش های اضافی، نگاه می کند.
جنایت و محاکمه: محکومیت برای قتل یا برای متفاوت بودن؟
مورسو مرتکب قتل یک عرب می شود، اما آنچه در دادگاه بیش از همه مورد قضاوت قرار می گیرد، نه خود جنایت، بلکه شخصیت و رفتار اوست. دادستان و هیئت منصفه، عدم ابراز احساساتش را بهانه ای برای اثبات گناهکار بودنش قرار می دهند. در حقیقت، او نه تنها برای قتلی که مرتکب شده، بلکه برای "بیگانه" بودنش محکوم می شود—برای اینکه در چارچوب ارزش های اجتماعی نمی گنجد. این بخش از داستان، نقدی بر جامعه ای است که بیشتر از اعمال انسان، به تطابق او با معیارهای پذیرفته شده اهمیت می دهد.
پایان بندی: پذیرش پوچی و آزادی نهایی
در صحنه های پایانی، مورسو در سلولش، در آستانه ی مرگ، به درکی متفاوت از زندگی می رسد. او دیگر از مرگ نمی ترسد و حتی آن را با نوعی آرامش می پذیرد. این به نظرم همان لحظه و نقطه عطف داستان مورسو و بیگانه است—زمانی که او معنای پوچی را نه با ناامیدی، بلکه با نوعی تسلیم آگاهانه در آغوش می کشد. او می فهمد که جهان بی معناست، اما این بی معنایی دلیلی برای ناامیدی نیست. بلکه رهایی است: رهایی از قضاوت ها، ارزش های تحمیلی، و ترس از مرگ.
✍️امیرمحمد جودی ثمرین