اعتراف نامه ای دردناک، برای خلاصی از شر یک چرخه ی بی رنگ.

14 شهریور 1404 - خواندن 3 دقیقه - 34 بازدید

بوف کور، یکی از آثار برجسته ی صادق هدایت است که در ادبیات داستانی ایران، تاثیر عمیقی بر جای گذاشته است. این اثر به طور خاص با حالت پیچیده و روان شناختی خود، به بررسی عمیق ترین لایه های روح انسان و تضادهای درونی آن می پردازد. راوی در این داستان، به نوعی در جست وجوی تسکین است؛ اما تسکینی که نه از دنیای بیرون، بلکه از درون خود می طلبد. نوشتن برای او تنها ابزاری است برای رهایی از دردی که دیگر هیچ گاه درمان نمی شود. این نوشته ها، هرچند از دل یک ذهن پریشان بیرون می آید، اما هدفی جز تخلیه ی درونیات و اعتراف به ناتوانی و درد ندارند. در این میان، راوی نه در پی مخاطب است و نه در پی تغییر، بلکه فقط می خواهد در لحظه ای کوتاه، خود را تسکین دهد.
فضای بوف کور، تاریک و در حالتی پر از سرگردانی و بی پناهی جریان دارد. راوی در جست وجوی معنای زندگی و جایگاه خود در جهان، به طور فزاینده ای از حقیقت فاصله می گیرد. این سرگردانی به طور خاص در رفتارها، نگرش ها و تجربیات در دنیای اجتماعی و فردی اش نمایان می شوند. دنیای اجتماعی ای که در آن، فقط افراد خودخواه و بی پروا قادر به بقا و پیشرفت اند و دیگران، به ویژه بی گناه ها و ساده ها، درگیر چرخه ای از بی عدالتی ها و رنج می شوند.
در چنین دنیایی، هیچ چیز نمی تواند معنای واقعی پیدا کند. فقط برای کسانی که در سکوت به دردهای خود اعتراف می کنند، به نوعی تسکین وجود دارد.
همان طور که در داستان آقای هدایت دیده می شود، این بی عدالتی ها و بی معنایی های اجتماعی، به نوعی به ذات و ماهیت جهان تبدیل شده است. در دنیای داستان، هیچ راه گریزی از این چرخه برای انسان های ساده وجود ندارد. این که جامعه و تاریخ هر روزه انسان ها را به دایره ای بی پایان از مسخرگی و دروغ می کشاند، حقیقتی است که در دل این اثر، به طرز عجیب و عمیقی به تصویر کشیده شده است. در نتیجه، بوف کور، اعتراض و فریاد خاموشی است در درون و جهان خود. و احساس می کنم شاید هیچ گاه نتوان از آن گریخت، اما پذیرش آن، خود نوعی آگاهی و تسکین است که تنها در مواجهه با واقعیت های تلخ دنیای انسانی به دست می آید.


✍️امیرمحمد جودی ثمرین

دانشگاه محقق اردبیلی