«رقص سایه ها میان هستی و نیستی»
رمان ملکوت نوشته ی بهرام صادقی برای من صرفا یک اثر ادبی نبود، بلکه تجربه ای چندوجهی، ذهنی و فلسفی بود؛ مواجهه ای با مرز محو میان واقعیت و وهم، با اضطراب، مرگ، و ناتوانی در درک حقیقت.
از همان جمله ی آغازین—اعلام حلول جن در بدن آقای مودت—مشخص است که با متنی عادی طرف نیستیم. داستان به شکلی غریب و در عین حال ملموس پیش می رود؛ ترکیبی از زبان ساده و فضاپردازی مرموز که مخاطب را تا پایان با خود می کشد. ساختار روایت—با نوسان میان روایت اول شخص و دانای کل—احساس تعلیق و ناپایداری را تقویت می کند. همان طور که شخصیت ها در تشخیص مرز میان خیر و شر، یا زندگی و مرگ، دچار تردیدند، خواننده نیز در مواجهه با روایت ها مطمئن نیست چه چیزی واقعی ست. در مرکز این دنیای تیره، دکتر حاتم قرار دارد: چهره ای آرام و منطقی که نماد وسوسه، مرگ و فریب است. در برابر او، م.ل ایستاده: انسانی خسته، آسیب دیده و در جست وجوی معنا، که در نهایت در همان پوچی گرفتار می شود. همه ی شخصیت ها در حالتی تعلیق گونه اند؛ بی هدف، مایوس، و ناتوان از درک یا همدلی.
مرگ، بیش از یک مضمون، ساختار زیرین داستان را شکل می دهد. این مرگ نه فقط به عنوان یک پایان، بلکه به مثابه ی حقیقتی همیشگی و گریزناپذیر در سراسر رمان جاری ست. حتی عنوان «ملکوت» که ممکن است تداعی گر رهایی باشد، در این جا بیشتر به نماد نیستی و غیاب تبدیل شده است—نوعی طنز تلخ درباره ی فاصله ی میان وعده ی نجات و واقعیت انسان.
ملکوت را می توان همچنین نقطه ی عطفی در ادبیات معاصر ایران دانست؛ اثری که هم از جریان رئالیسم فاصله می گیرد و هم از فضای اسطوره ای و کهن الگوها تغذیه می کند. در عین حال، حضور دکتر حاتم فقط به عنوان نماد مرگ و وسوسه قابل درک نیست؛ او بازتابی از ناخودآگاه سرکوب شده و میل به نابودی نیز هست، نیرویی تاریک که درون هر شخصیت به شکلی نهفته است. با زبانی ساده و روان، اما تاثیرگذار، صادقی جهانی کابوس وار و وهم آلود خلق می کند که با وجود غرابت، هرگز از مرز باورپذیری نمی گذرد. او با مهارتی ویژه، خواننده را به دل تاریکی ها می برد، بی آنکه مستقیم سخن بگوید. در نهایت، ملکوت داستان انسانی ست که میان وسوسه ی جاودانگی و واقعیت فناپذیری، میان میل به رهایی و اجبار به زیستن، در رفت وآمدی دردناک گرفتار شده است. اثری که نه تنها ذهن را درگیر می کند، بلکه آیینه ای ست برای دیدن لایه های پنهان درون خودمان.
✍️امیرمحمد جودی ثمرین