خاک فراموشی

13 آذر 1402 - خواندن 3 دقیقه - 455 بازدید



[صائب تبریزی - دیوان اشعار - غزل ۴۹۳۰]

همان یوسف که مصر آمد به تنگ از بس خریدارش - به پشت کار حسن او نیرزد روی بازارش

ز بس آب صباحت صیقلی کرده است رویش را - نگه صد جای لغزد تا گلی چیند ز رخسارش

چه خرم گلستانی، خوش بلند اقبال رویش را - که از مژگان بلبل آبی نوشد خار دیوارش

درین مزرع کدامین دانه امید افشانم ؟ - که در خاک فراموشی نسازد سبز زنگارش

هر آن بلبل که با من دعوی هم نالگی دارد - به خون او گواهی می دهد سرخی منقارش

چو از هند دوات آید برون طاووس کلک من - خورد صد مارپیچ رشک، کبک از طرز رفتارش

چو صائب این غزل را بر بیاض دل رقم می زد - قلم را نیشکر می کرد شیرینی گفتارش

***

[سهراب سپهری] 1

در شب تردید من ، برگ نگاه ! - می روی با موج خاموشی کجا؟

ریشه ام از هوشیاری خورده آب: - من کجا، خاک فراموشی کجا.

دور بود از سبزه زار رنگ ها - زورق بستر فراز موج خواب.

پرتویی آیینه را لبریز کرد: - طرح من آلوده شد با آفتاب.

اندهی خم شد فراز شط نور: - چشم من در آب می بیند مرا.

سایه ترسی به ره لغزید و رفت - جویباری خواب می بیند مرا.

در نسیم لغزشی رفتم به راه - راه، نقش پای من از یاد برد.

سرگذشت من به لب ها ره نیافت - ریگ بادآورده ای را باد برد.

***

[یزدانپناه عسکری] 2

استعاره از خواب و کاهش هوشیاری و سقوط و افت برگ نگاه روی خاک فراموشی. شاعر به هوشیاری خود که توسط آن بیدار است و ادراک و مشاهده و نگاه می کند نهیب می زند که چرا توسط هجوم خواب که معادل موج خاموشی و برادر مرگ، و هو الذی یتوفاکم باللیل - انعام 60 - به سمت خاموشی و از دست دادن هوشیاری می رود. خوابش می برد، هوشیاری اش تبدیل به نا هوشیاری و فراموشی می شود و برگ نگاهش به پایین بر روی خاک فراموشی افتاده است.

__________

1- هشت کتاب ، سهراب سپهری – تهران : انتشارات طهوری 1385

2- غزل مرگ و زندگی با شعر سپهری/ یزدانپناه عسکری، کرمانشاه: نشر سرانه، 1400. ص 70