خاک فراموشی

[صائب تبریزی - دیوان اشعار - غزل ۴۹۳۰]
همان یوسف که مصر آمد به تنگ از بس خریدارش - به پشت کار حسن او نیرزد روی بازارش
ز بس آب صباحت صیقلی کرده است رویش را - نگه صد جای لغزد تا گلی چیند ز رخسارش
چه خرم گلستانی، خوش بلند اقبال رویش را - که از مژگان بلبل آبی نوشد خار دیوارش
درین مزرع کدامین دانه امید افشانم ؟ - که در خاک فراموشی نسازد سبز زنگارش
هر آن بلبل که با من دعوی هم نالگی دارد - به خون او گواهی می دهد سرخی منقارش
چو از هند دوات آید برون طاووس کلک من - خورد صد مارپیچ رشک، کبک از طرز رفتارش
چو صائب این غزل را بر بیاض دل رقم می زد - قلم را نیشکر می کرد شیرینی گفتارش
***
[سهراب سپهری] 1
در شب تردید من ، برگ نگاه ! - می روی با موج خاموشی کجا؟
ریشه ام از هوشیاری خورده آب: - من کجا، خاک فراموشی کجا.
دور بود از سبزه زار رنگ ها - زورق بستر فراز موج خواب.
پرتویی آیینه را لبریز کرد: - طرح من آلوده شد با آفتاب.
اندهی خم شد فراز شط نور: - چشم من در آب می بیند مرا.
سایه ترسی به ره لغزید و رفت - جویباری خواب می بیند مرا.
در نسیم لغزشی رفتم به راه - راه، نقش پای من از یاد برد.
سرگذشت من به لب ها ره نیافت - ریگ بادآورده ای را باد برد.
***
[یزدانپناه عسکری] 2
استعاره از خواب و کاهش هوشیاری و سقوط و افت برگ نگاه روی خاک فراموشی. شاعر به هوشیاری خود که توسط آن بیدار است و ادراک و مشاهده و نگاه می کند نهیب می زند که چرا توسط هجوم خواب که معادل موج خاموشی و برادر مرگ، و هو الذی یتوفاکم باللیل - انعام 60 - به سمت خاموشی و از دست دادن هوشیاری می رود. خوابش می برد، هوشیاری اش تبدیل به نا هوشیاری و فراموشی می شود و برگ نگاهش به پایین بر روی خاک فراموشی افتاده است.
1- هشت کتاب ، سهراب سپهری – تهران : انتشارات طهوری 1385
2- غزل مرگ و زندگی با شعر سپهری/ یزدانپناه عسکری، کرمانشاه: نشر سرانه، 1400. ص 70