امتحانش کن ؛ ضرر نداره

27 مرداد 1404 - خواندن 12 دقیقه - 270 بازدید


✍️علیرضا قربانی – پژوهشگر اجتماعی

شاید برات پیش اومده باشه صبح که از خواب بیدار می شی، با یه ناله تو دلت بگی: "خدایا! بازم همون روز تکراری؟ همش کار، همش دغدغه، همش قسط و کرایه، همش ترافیک، همش کلی حرف نشنیده و آرزوهای دور... انگار نه انگار که چیزی دارم! همه چیز عادیه، خسته کننده س و نعمتی توش نمی بینم!"

اما یه لحظه صبر کن رفیق. بذار با هم یه بازی ذهنی بکنیم. بذار چشمات رو بشوریم از غبار "عادت" و دوباره نگاه کنیم. این بار، خودتو بزار جای کسی که...

اول، سراغ موتور حیات می ریم: جان و سلامت جسم

همین الان، دستت رو بذار رو سینه ات. حس کردی؟ اون "تق... تق... تق..." منظم؟ اینو چی می دونی؟ خودتو بزار جای کسی که همین الان، روی تخت بیمارستان نمازی شیراز، نفس های آخرش رو می کشه، چون کبدش از کار افتاده و جزو اون ۸۰۰۰ نفره که منتظر یه پیوند نجات بخشن. منتظر یه تیکه جگر سالم که شاید برسه... شاید نه. اون لحظه، به چه چیزی فکر می کنه؟ فقط یه آرزو داره: همون "تق تق" عادی و بی دردسر تو رو داشته باشه! داشتن قلب و جگری که سالم کار می کنن، فقط یه اتفاق روزمره نیست؛ یه معجزه ی همیشگیه که نفس کشیدنمون بهش وابسته ست. شکر این نعمت، یعنی شکر نفس کشیدن.

چشمات رو باز کردی؟ دنیا رو دیدی؟ رنگ ها، صورت ها، نوشته ها... همه واضح. خودتو بزار جای کسی که از بچگی تو تاریکی مطلق زندگی کرده. کسی که هیچ وقت رنگ آسمون، لبخند مادر، یا شکل یه گل رو ندیده. یا بزار جای کسی که یه عفونت ساده یا یه تصادف، نور رو برای همیشه از چشاش گرفت. اون وقت، همون نگاه سرسری تو به بیرون پنجره، براش یه آرزوی دست نیافتنی می شه. بینایی، یه هدیه ی گرانبهاست که باید قدردانش بود.

پاهات رو از تخت پایین آوردی؟ راه رفتی، دویدی، پله بالا رفتی؟ این حرکت به ظاهر ساده، خودتو بزار جای کسی که پاش شکسته و ماه هاست تو گچ و درد، آرزوی راه رفتن داره. یا بزار جای کسی که به خاطر یه بیماری مثل MS یا فلج اطفال، هرگز نتونسته لذت دویدن رو حس کنه. یا بزار جای یه پیرمرد/پیرزنی که با عصا هم به زحمت راه می ره و هر قدم براش عذابه. اون وقت، همون قدم های راحت و بی درد تو، تبدیل می شن به یه گنج باورنکردنی.

حرف می زنی؟ می فهمی؟ فکر می کنی؟ مغزت مثل یه ابرکامپیوتر کار می کنه. خودتو بزار جای پدر و مادری که بچه شون نمی تونه حرف بزنه (اوتیسم شدید، فلج مغزی). اون ها چقدر حسرت می برن برای شنیدن یه "بابا" یا "مامان" ساده؟ بزار جای کسی که سکته کرده و کلمات تو ذهنش گیر کردن، می دونه چی می خواد بگه ولی نمی تونه. اون وقت، همون حرف زدن روزمره و فکر کردن ساده، چقدر ارزشمند می شه. داشتن هوش و حواس کامل، یه نعمت خارق العاده ست.

سرحال بیدار شدی؟ درد خاصی نداری؟ تب نداری؟ این سلامتی عمومی! خودتو بزار جای کسی که همین الان تو بخش ICU، با کلی لوله به بدنش، برای زنده موندن می جنگه. یا بزار جای کسی که درد مزمن داره (مثل آرتروز شدید، سرطان) و هر لحظه براش عذابه. خودتو بزار جای کسی که همین امروز، تو همون شهری که تو زندگی می کنی، یکی از همون حدود ۱۶۰۰ نفری بود که مردن. ۱۶۰۰ نفر فقط تو یه روز، فقط تو یه شهر! اون ها دیگه بیدار نمی شن. خانواده هاشون داغدارن. تو اما هستی، نفس می کشی، درد جدی نداری. فقط بیدار شدن، در حالی که هزاران نفر دیگه بیدار نشدن، خودش عظیم ترین دلیل برای شکرگزاریه.

حالا بریم سراغ کانون گرم، همون خانواده ای که شاید گاهی تکراری بشه:

پدری داری؟ خودتو بزار جای کسی که پدرش رو از دست داده، از بچگی پناهگاهش رو نداشته. یا بزار جای کسی که پدرش معتاده، خشنه، یا اصلا اون ها رو رها کرده. اون وقت، وجود همون پدر سخت گیر یا کم حرف تو، چقدر پررنگ و ارزشمند می شه. حتی اگه مشکلاتی هست، وجودش پناهگاهه.

مادری داری؟ خودتو بزار جای کسی که مادرش رو از دست داده و دلش برای نوازشش تنگ شده. یا بزار جای زنی که آرزوی مادر شدن داره ولی نمی تونه. یا بزار جای کسی که مادرش بیمار سخته و دیگه اون مادر پرانرژی قبل نیست. اون وقت، همون غرغرهای مادرت برای تمیز کردن اتاق، یا همون صداش موقعی که هی می گی "مامان! مامان!" و اون می گه "یامان!"، چقدر شیرین و دلنشین می شن. وجود مادر، عین رحمت خداست روی زمین.

خواهر/برادر داری؟ خودتو بزار جای کسی که تک فرزنده و همیشه تو تنهایی بزرگ شده. یا بزار جای کسی که خواهر/برادرش رو در یه حادثه از دست داده. اون وقت، همون دعواها و قهر و آشتی های کوچیک شما، نشانه ی یه رابطه ی زنده و پر از مهره. این پیوند خونی، یگانه و بی بدیله.

همین جمع دور هم؟ خودتو بزار جای کسی که خانواده اش از هم پاشیده، یا تنها تو یه شهر غریب زندگی می کنه. کسی که شامش رو همیشه تنها می خوره و کسی رو نداره که روزش رو براش تعریف کنه. اون وقت، همون شام ساده ی دور هم با خانواده، حتی اگه سکوت باشه، پر از صفا و آرامشه. گرمی خانواده، پناهگاه روح آدماست.

و حالا نگاهی به دنیای بیرون، به همون جامعه ای که گاه ازش شکایت داریم:

شیر آب رو باز کردی؟ آب تمیز و گوارا اومد؟ خودتو بزار جای زنی در یه روستای دورافتاده ی آفریقا که روزانه ۴ ساعت راه رو زیر آفتاب سوزون، با یه ظرف سنگین روی سرش می ره تا از یه چاله ی گل آلود، آب ناسالم بیاره برای خانواده اش. آبی که ممکنه مریضشون کنه. ببین چقدر راحت تو آب سالم می نوشی! این نعمت آب پاک، یه موهبت بزرگه.

غذا روی سفره؟ نون گرم، برنج، خورش، میوه؟ خودتو بزار جای کودکی در یمن یا سومالی که استخوان هاش از زیر پوستش بیرون زده، از گرسنگی ضعف کرده و چشم هاش از گرسنگی برق می زنه. یا بزار جای کسی که مجبوره از زباله ها غذا دربیاره. اون وقت، همون برنج و خورش ساده ی تو، چیزی فراتر از یه وعده ی غذاست؛ یه ضیافت الهی ست! داشتن شکم سیر، حقیرانه نیست؛ نعمته.

بیرون می ری؟ احساس امنیت می کنی؟ خودتو بزار جای کسی که تو سوریه، اوکراین یا غزه زندگی می کنه. جایی که هر لحظه ممکنه صداهای انفجار بیاد، خونه اش ویران بشه، عزیزانش رو از دست بده. بزار جای کسی که شب ها از ترس نمی تونه بخوابه. اون وقت، همون قدم زدن بی دغدغه ی تو تو پارک، یا خوابیدن راحت ، چقدر شگفت انگیز و ارزشمند می شه. امنیت، بزرگ ترین بستر آرامشه.

مریض شدی؟ دکتر یا داروخونه در دسترسه؟ خودتو بزار جای کسی که تو یه روستای محروم زندگی می کنه. جایی که نزدیک ترین مرکز درمانی ساعت ها راهه و اگه مریض بشی، ممکنه به خاطر نرسیدن کمک، جون بده. ببین چقدر راحتی می تونی به سلامت دسترسی داشته باشی! این دسترسی به درمان، نعمتی بزرگه.

آفتاب رو می بینی؟ هوا رو راحت نفس می کشی؟ خودتو بزار جای کسی که تو یه شهر آلوده ی شدید مثل دهلی نو یا پکن زندگی می کنه. جایی که نفس کشیدن سخته، آسمون همیشه خاکستریه و بیماری های تنفسی بیداد می کنه. ببین هوای نسبتا پاکی که داری چقدر گواراست! داشتن هوای قابل تنفس، یه نعمت پنهان حیاتیه.

درس خوندی؟ سواد داری؟ خودتو بزار جای کودکی که مجبوره کار کنه، یا تو منطقه ای زندگی می کنه که مدرسه نداره یا دخترها رو راه نمی دن. اون وقت، همون درس های به ظاهر سخت ، چقدر فرصت طلایی به نظر می رسه. سواد، چراغ راه زندگیه.

همسایه، فامیل، دوست؟ خودتو بزار جای کسی که غریبست، تک و تنها، بی کسی که غمش رو بشنوه یا در سختی ها کمکش کنه. اون وقت، همون گپ وگفت ساده با همسایه یا یه تماس یه فامیل، چقدر دلگرم کننده و باارزشه. شبکه ی انسانی اطرافت، پشتوانه ای الهی ست.

پس رفیق عزیزم، برگردیم به همون صبح و اون ناله ی درونت:

آره، زندگی سختی های خودش رو داره. فشارها واقعی ان، ناکامی ها دل شکن، مشکلات گاه کوه آسا. اما مشکل اصلی چیه؟ مشکل اینه که چشم هامون رو بر روی "کوه نعمت هایی" که زیر پامونه، بستیم. ما آنقدر غرق نگاه کردن به "چاله های" مشکلات و به "بالای دیوار" به چیزایی که نداریم، شدیم که فراموش کردیم "سبد" زندگیمون چقدر پر پره از هدیه های خدادادی.

شکرگزاری، یعنی همین بازی ذهنی "خودتو بزار جای کسی که..." رو جدی بگیریم. یعنی هر وقت احساس ناشکری کردی، مکث کنی و تصور کنی:

· خودتو بزار جای کسی که نفسش به شماره افتاده (در حالی که قلبت مثل ساعت کار می کنه).

· خودتو بزار جای کسی که در تاریکی مطلق ست (در حالی که چشمانت دنیا رو می بینن).

· خودتو بزار جای کسی که آرزوی حرف زدن داره (در حالی که تو آزادانه حرفت رو می زنی).

· خودتو بزار جای کسی که امروز صبح بیدار نشد (در حالی که تو ایستاده ای و زندگی می کنی).

· خودتو بزار جای کسی که گرسنه ست (در حالی که تو نان داری).

· خودتو بزار جای کسی که در جنگه (در حالی که تو در امنیتی نسبی هستی).

· خودتو بزار جای کسی که تنهاست (در حالی که تو خانواده و دوست داری).

شکرگزاری، پاک کردن گرد غبار "همین طوریه" از روی الماس های وجودمونه. وقتی قدردان همون نعمت های "پیش پاافتاده" – که در واقع اساس حیات و آرامش ان – بشیم، یه جور معجزه رخ می ده. سنگینی دل مون کمتر می شه، نور نعمت ها چشم مون رو می زنه، و حتی اون مشکلات بزرگ، در برابر این دریای رحمت، کوچیک تر به نظر می رسن. و شاید، همین نگاه شکرگزار، کلید گشودن گره های زندگی هم بشه.


پس دفعه ی بعد که صبح بیدار شدی و اون حس ناشکری اومد، مکث کن. یه نفس عمیق بکش. به اون "تق تق" قلب ت گوش بده. به آبی آسمون نگاه کن. به صدای مادرت گوش بده. به نانی که می خوری، آبی که می نوشی، قدم هایی که برمی داری فکر کن. و بعد، با تمام وجودت، حتی اگه اشک توی چشمت جمع شد، زمزمه کن:

"الحمدلله رب العالمین... خدایا، شکرت! واقعا شکرت! برای هر نفس، برای هر لحظه، برای هر نعمت کوچیک و بزرگی که دادی، حتی اونایی که نمی بینمشون یا قدرشون رو نمی دونم. بهم کمک کن همیشه شکرگزار باشم."

این شکر، نه یه تکلیف خشکه، نه یه وظیفه ی مذهبی صرف. این شکر، یعنی "دیدن درست زندگی". دیدن معجزه ای که هر روز تکرار می شه و ما از بس عادت کردیم، فراموشش کردیم. این نگاه، زندگی "تکراری" رو پر از نور و معنا می کنه. امتحانش کن؛ ضرر که نداره، رفیق!