تفاوت علم تجربی، مهندسی و استادکاری
در این یادداشت قصد دارم تفاوت میان علم تجربی، مهندسی و استادکاری را از منظر خودم توضیح دهم. در ادامه منظور خود از هریک از موارد مطرح شده را دقیق تر بیان خواهم کرد. به نظرم آنچه که در ایران و مخصوصا در شهر های کوچک، بیشتر از همه متقاضی دارد، استادکاری است. یک فرد می تواند درس دانشگاهی نخوانده باشد اما استادکار باشد. چگونه؟ توضیح خواهم داد. ابتدا می خواهم با مثال روشن کنم منظورم از استادکاری چیست؟ یعنی کاری مثل سیم کشی برق ساختمان، تعمیرات لوازم خانگی و حتی ساخت وسایل الکترونیکی برای جاسوسی! همه این ها بدون اینکه ریاضیات، فیزیک یا درس سیگنال ها و سیستم ها را در دانشگاه پاس کرده باشید.
و اما علوم تجربی. علوم تجربی یعنی بر اساس آزمایش و مشاهده قوانینی را پیدا کنیم که در این جهان حاکم هستند. به بیان دقیق تر پدیده ها را توجیه کنیم. مثلا وقتی به یک جسم نیرو وارد کنیم چه اتفاقی می افتد؟ قانون: بسته به جرم در راستای وارد شدن نیرو، شتاب می گیرد. سپس ریاضیات وارد می شود و قانون به زبان ریاضی بیان می شود: F=m.a. در اینجا از ضرب و مساوی که علائم ریاضی هستند استفاده شد یعنی قانون به زبان ریاضی بیان شد. پیچیده تر از این هم می تواند باشد اما همین مثال ساده برای بیان منظور کافی است.
حال مهندسی چیست؟ به نظرم مهندسی یعنی استفاده از قوانین یاد شده در فناوری. البته مهندسی ای که در دانشگاه تدریس می شود همچنین شامل مقدماتی است که بتوان از این قوانین استفاده کرد. مثلا چندین فرستنده می خواهند روی یک فرکانس ارسال کنند. چه کنیم که پیام ها منفک از هم باشند؟ راه حل: مثلا هرکدام در لحظاتی ارسال کنند. به نوبت. یا نمی خواهیم دشمن مکالماتمان را شنود کند. چه کنیم؟ راه حل: روی فرکانس های متفاوت و در هر فرکانس برای چند لحظه ارسال کنیم و ترتیب فرکانس های متفاوت را فقط فرستنده و گیرنده بدانند. خب این ها قوانین فیزیک نیستند. شاید بتوان آن ها را ایده های منطقی و خلاقانه دانست. همچنین این راه حل ها توضیح نمی دهند که در کدام فناوری یا وسیله ساخته شده و به چه شکل از آن ها استفاده شده است.
در نهایت می خواهیم چیزی را تعمیر کنیم یا اینکه اصلا چندین قطعه داریم و هرکدام عملکردی دارند. نمی دانیم چرا، بر پایه کدام قانون فیزیکی و با چه فرمول ریاضی ای. و اصلا هم مهم نیست! مهم این است که بدانیم چه می خواهیم بسازیم با چه کاربردی؟ و اینکه قطعات مختلف و عملکرد آن ها را بشناسیم و به طور خلاقانه آن ها را کنار یکدیگر قرار دهیم. همین، تقریبا بدون نیاز به قوانین فیزیک، ریاضیات یا قوانین مهندسی.
می خواهم یادداشتم را با یک مثال جمع بندی کنم. به نظرم سه حوزه یاد شده مثل کشاورزی، صنایع غذایی و آشپزی هستند. مثل گوجه و رب و غذایی ای که در آن از رب استفاده شده. یک آشپز نیازی ندارد که بداند رب چگونه تولید می شود. حتی نیازی ندارد که بداند رب از گوچه به دست می آید! از طرف دیگر یک کشاورز الزاما یک آشپز نیست هرچند که اگر آشپزی بلد باشد هنر اوست. و در نهایت همه این حوزه ها مهم هستند و برای پیشرفت کشور لازم.