بررسی دیدگاه آرتور شوپنهاور در مورد رابطه تنهایی و آزادی

9 تیر 1404 - خواندن 5 دقیقه - 770 بازدید

آرتور شوپنهاور فیلسوفی بزرگ آلمانی در مورد رابطه تنهایی و آزادی چنین می گوید:" انسان تا وقتی تنها نباشد نمی تواند خودش باشد و اگر دوستدار تنهایی نباشد دوستدار آزادی هم نخواهد بود؛چون فقط در تنهایی است که او واقعا آزاد است."

سخن شوپنهاور آنقدر عمیق است که ذهن هر انسان متفکری را چنان در خود غرق می نماید که گویی در اقیانوسی از معنا دست و پا می زند؛ در دنیایی که حتی انسان های خوب هم در اجتماع، ناگزیر به داشتن نقاب هستند تنها در تنهایی می توان بدنبال آزادی گشت؛ بله انسانهای خوب هم نقاب می زنند؛ گاهی نقاب عدم خستگی، گاهی نقاب صبوری، گاهی نقاب عدم خشمگینی، گاهی نقاب رضایت و.... در حالی که در تنهایی انسان، همه نقاب ها کنار می روند؛ در تنهایی؛ انسان خسته،خسته است، انسان خشمگین،خشم دارد و... 

چه کسی می تواند بگوید در اجتماع، هیچ نقابی از هیچ نوعی بر چهره ندارد؟! کسی که چنین ادعایی می کند، همین لحظه نقاب راستگویی به چهره دارد چرا که دروغگویی بیش، نیست. تنها دیوانگانند که در اجتماع نقابی به چهره ندارند. اینکه انسان درون شگفت آور خود و تنهایی خود را بی اهمیت دانسته و برای شادی و آرامش در پی عوامل بیرونیست؛ جای بسی تاسف دارد. اگر کسی نتواند از درون و تنهایی خود به شادی و آرامش برسد یعنی از آزادی خویش رضایت ندارد و تنها در جبر می تواند خود را آرام کند؛ برای درک بیشتر دیدگاه شوپنهاور به یک مثال نزدیک اشاره می نمایم: ما ایرانیان خودمان را در مهمان نوازی شهره شهر می دانیم اما اگر مهمانی بیشتر از حد تحمل ما در خانه امان بماند، کم کم صدای پچ پچ اعضای خانواده با هم شروع می شود که پس کی می روند و کم کم سیگنال هایی از این دست رصد می شود که: فردا صبح زود باید سر کار برویم و... و البته کسانی هستند که نقاب تحملشان را همچنان به چهره اشان می فشارند، گویی مهمان را تحمل می کنند تا یک روز هم خودشان مهمان شوند و خوشیشان را در این دورهم بودنها دریافته اند، دورهمی هایی که اکثرا غیبت، استهزا و تهمت... هم از دل آنان بر می خیزد؛ اگر کسی چنین حرفی را قبول ندارد لااقل در همین لحظه، نقاب راستگویی به چهره زده وگرنه یا دروغگویی بیش نیست و یا جزو آن استثناهایی است که بحث در موردشان در این مقال نمی گنجد؛ انگار این دور همی ها تسکینی است برای دل ناآرام انسان وقتی هنوز آرامش درونی خود را درنیافته است؛ اما انسانی که به درک درون و تنهایی خویش رسیده به چنین عوامل بیرونی بی نیاز می شود؛ شاید این پرسش پیش بیاید که پس تکلیف انسان دوستی، همدردی و ...چه می شود؛ در پاسخ به چنین پرسشی باشد گفت: انسانی که اهمیت تنهایی را دریافته بخوبی در تنهایی خود به دیگران کمک می نماید؛ یکی با خواندن کتاب و درک بیشتر دیگران، دیگری با نوشتن اندیشه هایش، آن یکی با غیبت نکردن و به استهزا نگرفتن دیگران و یکی دیگر با....؛ یا فیلسوفان و نویسندگان بزرگی مانند شوپنهاور و... که تنهایهایشان منجر به خلق آثار ماندگاری شده که سالهای سال اثرش به یادگار می ماند بی آنکه کمرنگ شود و آثارشان چنان در زندگی انسانهای بسیاری، اثرگذار بوده که هیچ دورهمی و... چنین اثری را نداشته و چنین انسانها را متحول نکرده؛ چنان که این فلاسفه و نویسندگان با تنهایشان انگار تمام وظیفه انساندوستی و... را بخوبی ادا کرده اند و چه کسی می تواند اثر آثار انسان دوستانه بجا مانده از هر یک از فلاسفه و نویسندگان و... را که در تنهایی خویش بجا گذاشته اند را انکار کند؟! و از همه والاتر خدایی که در تنهایی خود؛ چنان خلقتی شگفت آوری داشته است که همچنان همه از خلقتش در شگفتی اند!!! 

سخن آخر! در جبر شرایط محیطی، ژنها، سرزمین مادری، پدر و مادر و... که ما در هیچکدامشان حق انتخاب نداشته ایم کمی هم به تنهایی خود،به آزادی های خود ارج بگذاریم و از آن استفاده کنیم؛ شادیمان را، رضایتمان را و... را اینقدر مشروط به عوامل بیرونی ننماییم!!! در جبر زمان و مکان، تنهایی؛ تنها آزادی کوچکمان را تا دیر نشده دریابیم.