شرح غزل ۱۱۹۲ دیوان کبیر شمس - برخیز و صبوح را برانگیز

3 آبان 1402 - خواندن 3 دقیقه - 650 بازدید



یزدانپناه عسکری


1- برخیز و صبوح را برانگیز - جانبخش زمانه را و مستیز

2- آمیخته باش با حریفان - با آب شراب را میامیز

3- یاد تو شراب و یاد ما آب - ما چون سر خر تو همچو پالیز

4- ای غم، اجلت درین قنینه ست- گر مردنت آرزوست مگریز

5- مرگ نفس است در تجلی- مرگ جعل است در عبر بیز

6- مجلس چمنی است و گل شکفته - ای ساقی همچو سرو برخیز

7- این جام مشعشع، آنگهی شرم؟! - ساقی چو توی، خطاست پرهیز

8- ما را چو رخ خوشت برافروز- غم را چو عدوی خود درآویز

9- هشتیم غزل که نوبت تست - مردانه درآ و چست و سرتیز

مولانا تجلی دوست را معادل فتینه «جام شراب» و یا صبوحی می داند که مشعشع و نورانی است و باعث از بین رفتن غم و مرگ نفس می شود و سر کشیدن جام مشعشع تجلی را معادل رفع تاریکی و شب و فرارسیدن روشنایی روز و جان بخشیدن به زمانه در هنگام روز می داند. و با تاکید فراوان تجلی را معادل مشک و عنبر پاشیده شده در راه می داند و نفس را معادل جعل یا سرگین غلطان قرار داده و می گوید سرگین غلطان نفس به آلودگی علاقه مند است و در هنگام برخورد با عنبر و بوی خوش تجلی دوام نیاورده و می میرد. [نک به مثنوی - دباغ و بازار عطاران]

1- بلند شو و با صبح خودت زمانه را جان بخش.

2- با ما باش.

3- ما هیچیم و تو باغ و بستان و شراب صبح انگیز.

4- ای غم مرگت با رسیدن این صراحی شراب صبح انگیز (تجلی) مانند سرگین غلطانی که در عطر و عبیر می میرد فرا رسیده است.

5- مرگ نفس در تجلی قرارگرفته و مرگ سرگین غلطان در عطر و عبیر.

6- طالب مرگ نفس است و مانند چمنی پر گل می باشد.

7- ساقی برای تو با این جام مشعشع تجلی که در دست داری، شرم کردن خطا است و از آن پرهیز کن.

8- با تجلی خودت ما را منور کن و غم را همچون دشمن خودت، معدوم کن.

9- به دو بیا ما دیگر ساکتیم نوبت تو است.