هر انسانی می تواند قاتل باشد: تحلیلی روان شناختی، اجتماعی و نوروساینتیفیک از ظرفیت بالقوه خشونت در انسان

22 اردیبهشت 1404 - خواندن 14 دقیقه - 142 بازدید

آیدا مصطفوی، روان درمانگر

کارشناس ارشد روان شناسی بالینی، دانشگاه پنجاب، هندوستان

Lawpsy1@gmail.com

چکیده
این که «هر کسی می تواند قاتل باشد»، باوجود صراحت و سادگی ظاهری اش، نیازمند تحلیل های ژرف روان شناختی، اجتماعی و زیستی است. برخلاف دیدگاه هایی که قتل را صرفا به ویژگی های فردی یا اختلالات خاص نسبت می دهند، شواهد علمی نشان می دهند که ظرفیت خشونت ورزی در همه انسان ها وجود دارد و می تواند در نتیجه تعامل عوامل شخصیتی، فشارهای اجتماعی و آسیب های مغزی فعال شود. این مقاله با مروری بر یافته های نوروساینس، روان شناسی شخصیت و روان شناسی اجتماعی، به بررسی شرایطی می پردازد که در آن، این ظرفیت بالقوه می تواند به رفتاری خشونت آمیز مانند قتل منجر شود.

مقدمه
این پرسش که «چرا و چگونه انسان ها مرتکب قتل می شوند؟» یکی از مسائل پیچیده و مناقشه برانگیز در روان شناسی جنایی و علوم اجتماعی است. درحالی که این رفتار اغلب به ویژگی های فردی و اختلالات روانی خاص نسبت داده می شود، پژوهش های نوین نشان می دهند که پتانسیل خشونت، از جمله قتل، به صورت بالقوه در تمامی انسان ها وجود دارد و در شرایط خاص محیطی، اجتماعی یا زیستی می تواند بروز یابد. این مقاله با بهره گیری از رویکردی چندبعدی، فرضیه وجود این ظرفیت در همه انسان ها را بررسی کرده و نشان می دهد که رفتار خشونت آمیز لزوما نتیجه آسیب شناسی روانی یا انحراف شخصیتی نیست، بلکه می تواند پاسخی به شرایط خاص بیرونی یا درونی باشد.

ظرفیت بالقوه خشونت در انسان: نگاه زیستی و نوروساینتیفیک

از دیدگاه نوروساینس، شواهد نشان می دهند که بروز خشونت در برخی افراد به ویژه تحت استرس شدید و تحریکات اجتماعی، به طور مستقیم به ساختار مغزی مرتبط است. آسیب به بخش های خاصی از مغز، به ویژه نواحی مسئول کنترل تکانه و تصمیم گیری اخلاقی مانند قشر پیش پیشانی[1] می تواند منجر به کاهش توانایی فرد در کنترل رفتارهای خشن شود. مطالعه بر روی مجرمان خشونت ورز نشان داده است که ناهنجاری های مغزی به ویژه در افرادی که ویژگی های سایکوپاتی دارند، می تواند یکی از علل اصلی بروز رفتارهای خشن مانند قتل باشد (رین[2]، 2013؛ گلن[3] و رین، 2023). این آسیب ها معمولا با اختلالات در فرایندهای شناختی مرتبط با کنترل تکانه و درک عواقب رفتارهای خود در ارتباط است. مطالعات اخیر نشان داده اند که کاهش حجم ماده خاکستری در این ناحیه با افزایش رفتارهای خشونت آمیز در بیماران مبتلا به اسکیزوفرنی مرتبط است (سان و همکاران[4]، 2024).

در این راستا، برخی از پژوهش ها به ویژه مطالعاتی که روی افرادی با ویژگی های شخصیتی روان پریشانه انجام شده، نشان می دهند که این افراد بیشتر مستعد ارتکاب رفتارهای خشونت آمیز هستند. به طور خاص، در این افراد، آسیب به قشر پیش پیشانی مغز می تواند منجر به ناتوانی در ارزیابی دقیق پیامدهای اجتماعی رفتارهای خود شود (کوئنیگز و ترانل[5]، 2007)؛ بنابراین، باتوجه به یافته های اخیر، به نظر می رسد که خشونت در فرد به طور ویژه ای تحت تاثیر عوامل زیستی و مغزی قرار دارد که می تواند این پتانسیل را در هر فردی بیدار کند. علاوه بر این، پژوهش ها نشان می دهند که در افراد دارای ویژگی های سایکوپاتی، ناهنجاری های ساختاری و عملکردی در نواحی مانند قشر اوربیتوفرونتال[6] و آمیگدال مشاهده می شود. این ناهنجاری ها با کاهش توانایی در پردازش پیامدهای منفی و افزایش تمایل به رفتارهای خشونت آمیز مرتبط هستند (ستی و همکاران[7]، 2021).

همچنین، مطالعات نشان داده اند که در افراد مبتلا به اختلال شخصیت ضداجتماعی، عدم تعادل در نسبت گلوتامات به گابا در ناحیه استریاتوم[8]مغز وجود دارد. این عدم تعادل ممکن است به اختلال در تصمیم گیری و افزایش رفتارهای خشونت آمیز منجر شود (هیزک و همکاران[9]، 2024). در نهایت، تحقیقات اخیر نشان داده اند که تحریک غیرتهاجمی قشر پیش پیشانی مغز با استفاده از [10]tDCS می تواند رفتارهای پرخطر را در مجرمان خشن کاهش دهد. این یافته ها نشان دهنده نقش کلیدی قشر پیش پیشانی در تنظیم رفتارهای پرخاشگرانه است (ویدلر و همکاران[11]، 2024).

ویژگی های تاریک شخصیت و تمایل به خشونت

مباحث مربوط به ویژگی های تاریک شخصیت[12] نیز در این زمینه از اهمیت زیادی برخوردار است. خودشیفتگی، ماکیاولیسم و سایکوپاتی به عنوان ویژگی های شخصیتی با تمایلات ضداجتماعی شناخته شده اند که در شرایط خاص می توانند منجر به خشونت و قتل شوند. افراد با ویژگی های خودشیفتگی و ماکیاولیسم بیشتر تمایل به سلطه جویی دارند و قادر به نادیده گرفتن درد و رنج دیگران برای پیشبرد اهداف خود هستند. در واقع، ویژگی های این افراد نه تنها تمایل به بهره برداری از دیگران را افزایش می دهد، بلکه آن ها را به سوی خشونت ورزی هدایت می کند تا اهداف شخصی خود را تامین کنند (جانسون[13]و همکاران، 2015).

از سوی دیگر، افراد مبتلا به سایکوپاتی که به ویژه با ناتوانی در احساس همدلی و فقدان شرم مشخص می شوند، بیشتر در معرض ارتکاب رفتارهای ضداجتماعی و خشونت آمیز قرار دارند. مطالعات مختلف نشان می دهند که این ویژگی ها می توانند به طور قابل توجهی رفتارهای خشونت آمیز مانند قتل را تحریک کنند، به ویژه زمانی که افراد در شرایط استرس زا قرار می گیرند (پالهاوس و ویلیامز[14]، 2002؛ کاستا و مک کری[15]، 1992).

این ویژگی ها به ویژه در هنگام بروز شرایط بحرانی اجتماعی و روانی می توانند زمینه ساز اعمال خشونت آمیز شوند. در حقیقت، بر اساس تحقیقات اخیر، افراد با ویژگی های تاریک شخصیت معمولا از کمترین حس مسئولیت اجتماعی برخوردارند و در مواجهه با شرایطی که نیاز به تصمیم گیری اخلاقی دارند، تمایل دارند از راه حل های خودخواهانه و خشونت آمیز استفاده کنند (مورفی[16] و همکاران، 2022).

نقش فشارهای اجتماعی و موقعیت های محیطی

اما از منظر اجتماعی، نظریه های فشار اجتماعی[17] مانند نظریه رابرت مرتن به طور مستمر نشان داده اند که نابرابری های اجتماعی، فقر و ناتوانی در دستیابی به اهداف مشروع می تواند افراد را به سمت استفاده از راه حل های غیرقانونی و خشونت آمیز سوق دهد. به ویژه در جوامع با ساختارهای اجتماعی فشرده، جایی که افراد احساس کنند دسترسی به منابع یا قدرت در اختیارشان نیست، ممکن است تمایل به ارتکاب جرم و حتی قتل به عنوان یک راه حل نهایی برای حل مشکلات اجتماعی بروز کند (مرتن[18]، 1938؛ اگنیو[19]، 2001).

تحقیقات جدیدتر نیز بر این نکته تاکید دارند که افراد در شرایط اجتماعی با استرس بالا، مخصوصا زمانی که احساس بی عدالتی و انزوا کنند، به راحتی می توانند ظرفیت ارتکاب رفتارهای خشونت آمیز را در خود بیابند (بارکر و همکاران، 2022). به ویژه در جوامعی که ساختارهای حمایتی ضعیف است و شکاف های طبقاتی شدید است، افراد بیشتر مستعد بروز خشونت هستند.

در کنار نظریه های فشار اجتماعی، رویکرد یادگیری اجتماعی نیز نقش موثری در فهم رفتارهای خشونت آمیز ایفا می کند. بندورا (1977) در نظریه یادگیری مشاهده ای خود تاکید دارد که انسان ها از طریق مشاهده رفتار دیگران، به ویژه در محیط های پرتنش و خشونت آمیز، رفتارهای مشابه را فرا می گیرند. کودکانی که در معرض خشونت خانوادگی، بی ثباتی محیطی یا الگوهای ضد اجتماعی قرار می گیرند، بیشتر در معرض خطر درونی سازی و بازتولید این رفتارها در آینده هستند. پژوهش هایی نیز نشان داده اند که تجربه مکرر خشونت در محیط زندگی می تواند به شکل گیری نگرش های مثبت نسبت به خشونت منجر شود (بوکسر[20] و همکاران، 2009).

همچنین، نظریه های دلبستگی و انسجام اجتماعی نیز به خوبی نشان می دهند که ناتوانی در ایجاد روابط انسانی پایدار می تواند زمینه ساز بروز خشونت شود. برای مثال، بر اساس نظریه کنترل اجتماعی هیرشی[21](1969)، افرادی که دلبستگی کافی به نهادهای اجتماعی مانند خانواده، مدرسه و جامعه ندارند، بیشتر مستعد نقض هنجارهای اجتماعی هستند. از سوی دیگر، محرومیت اجتماعی، احساس طرد و انزوای مزمن می تواند زمینه ساز رشد خشم درونی و تخلیه آن به صورت رفتارهای خشونت آمیز باشد (میکولینسر و شاور[22]، 2019). این یافته ها نشان می دهند که ظرفیت خشونت ورزی می تواند حاصل ترکیبی از فشارهای بیرونی، الگوهای مشاهده شده و محرومیت های اجتماعی باشد.

نتیجه گیری

شواهد پژوهشی در حوزه های نوروساینس، روان شناسی اجتماعی، شخصیت نشان می دهند که ظرفیت بالقوه برای خشونت، از جمله قتل، در تمامی انسان ها وجود دارد و این توانایی نه پدیده ای صرفا فردی، بلکه حاصل کنش متقابل میان عوامل زیستی، محیطی، روان شناختی و اجتماعی است. آسیب به ساختارهای مغزی موثر در کنترل تکانه، قرار گرفتن در معرض فشارهای اجتماعی شدید، تجربه انزوای اجتماعی، و برخورداری از ویژگی های شخصیتی مانند سایکوپاتی می توانند نقش کلیدی در فعال سازی این ظرفیت بالقوه ایفا کنند.

این یافته ها تلنگری جدی به نهادهای تربیتی، سیاست گذاران اجتماعی و روان شناسان است تا از منظر پیشگیرانه، به جای تمرکز صرف بر سرکوب فردی یا انگ زنی، به درک ریشه های چندعاملی رفتارهای خشونت آمیز بپردازند. طراحی مداخلات روان اجتماعی مبتنی بر تقویت ساختارهای حمایتی، آموزش مهارت های تنظیم هیجان، مداخله زودهنگام در اختلالات روان پزشکی، و اصلاح نابرابری های اجتماعی می تواند به کاهش زمینه های بروز خشونت در جوامع کمک کند. بنابراین، پذیرش این واقعیت که "همه انسان ها در شرایط خاص می توانند مرتکب قتل شوند" نه به معنای تسلیم در برابر خشونت، بلکه نقطه آغاز سیاست گذاری های آگاهانه تر و علمی تر در مسیر پیشگیری است.

References:

- Agnew, R. (2001). Building theory about crime and social control: Clarifying and expanding the strain theory. Criminology, 39(1), 47-88. 

- Barker, G., Mora, C. V., & Durrant, J. E. (2022). Social and psychological factors of crime: Insights from criminology and neuroscience. Psychological Science, 33(2), 234-247.

- Costa, P. T., & McCrae, R. R. (1992). Revised NEO Personality Inventory (NEO-PI-R) and NEO Five-Factor Inventory (NEO-FFI). Psychological Assessment Resources.

- Glenn, A. L., & Raine, A. (2023). The neurobiology of psychopathy and violent behavior: Implications for treatment and prevention. Current Opinion in Psychiatry, 36(3), 227-235. 

- Jonason, P. K., Slater, M. D., & O’Connor, D. B. (2015). The role of the Dark Triad in predicting malevolent behaviors in everyday life. Journal of Research in Personality, 57, 4-14. 

- Koenigs, M., & Tranel, D. (2007). Neural correlates of the decision to deny responsibility for one’s actions. Proceedings of the National Academy of Sciences, 104(31), 13411-13416. 

- Merton, R. K. (1938). Social structure and anomie. American Sociological Review, 3(5), 672–682. 

- Murphy, K. R., Lilienfeld, S. O., & Watts, A. L. (2022). The dark side of personality: Science and practice in forensic settings. In T. A. Widiger (Ed.), The Oxford Handbook of the Five Factor Model (2nd ed., pp. 423–438). Oxford University Press. 

- Paulhus, D. L., & Williams, K. M. (2002). The Dark Triad of personality: Narcissism, Machiavellianism, and psychopathy. Journal of Research in Personality, 36(6), 556–563.

- Raine, A. (2013). The anatomy of violence: The biological roots of crime. Pantheon Books.

- offenders with antisocial personality disorder. PsyPost.

- Sethi, A., Gregory, S., Dell’Acqua, F., Thomas, E., Simmons, A., Murphy, D. G., & Craig, M. C. (2021). Emotional detachment in psychopathy: Neural and structural correlates. Frontiers in Psychology, 12, 703231. 

- Sun, C., Zhou, M., Xu, Y., Xu, T., Yang, Y., & Wang, Z. (2024). Gray matter reduction in the prefrontal cortex is associated with violence in patients with schizophrenia. BMC Psychiatry, 24(1), Article 57. 

- Weidler, C., Schuster, V., Habel, U., & Pahnke, J. (2024). Modulating aggressive behavior through prefrontal transcranial direct current stimulation (tDCS) in violent offenders. Neuropsychologia, 190, 108606. 

- Agnew, R. (2001). Building on the foundation of general strain theory: Specifying the types of strain most likely to lead to crime and delinquency. Journal of Research in Crime and Delinquency, 38(4), 319–361. 

- Bandura, A. (1977). Social learning theory. Prentice-Hall.

- Boxer, P., Huesmann, L. R., Bushman, B. J., O'Brien, M., & Moceri, D. (2009). The role of violent media preference in cumulative developmental risk for violence and general aggression. Journal of Youth and Adolescence, 38(3), 417–428. 

- Hirschi, T. (1969). Causes of delinquency. University of California Press.

- Merton, R. K. (1938). Social structure and anomie. American Sociological Review, 3(5), 672–682. 

- Mikulincer, M., & Shaver, P. R. (2019). Attachment, intergroup conflict, and coexistence: Theory, research, and practice. Springer.

- Barker, G., Ricardo, C., Nascimento, M., Segundo, M., & Pulerwitz, J. (2022). Evolving norms and men’s violence against women: Voices from global research. Promundo Press.

-

***اگر به این گونه مطالب علاقه مند هستید، می توانید نوشته های من را در کانال تلگرام «روان | مغز | قانون» با آیدی @mostafavi_psy دنبال کنید.

[1] prefrontal cortex

[2] Raine

[3] Glenn

[4] Sun et al

[5] Koenigs & Tranel

[6] Orbitofrontal cortex

[7] Sethi et al

[8] striatum

[9] Hysek et al

[10] (تحریک مغزی از طریق جمجمه) یک روش غیرتهاجمی است که از جریان الکتریکی ضعیف برای تحریک نواحی خاص مغزی به منظور تغییر فعالیت مغزی و بهبود عملکردهای شناختی یا درمانی استفاده می کند.

[11] Weidler et al

[12] Dark Triad

[13] Jonason

[14] Paulhus & Williams

[15] Costa & McCrae

[16] Murphy

[17] strain theory

[18] Merton

[19] Agnew

[20] Boxer

[21] Hirschi

[22] Mikulincer & Shaver