کعبه وجود انسان

[مولانا]
بیا، کامروز شه را ما شکاریم - سر خویش و سر عالم نداریم
بیا کامروز چون موسی عمران - بمردی گرد از دریا برآریم
همه شب چون عصا افتاده بودیم - چو روز آمد چو ثعبان بی قراریم
چو گرد سینه خود طوف کردیم - ید بیضا ز جیب جان برآریم
بدان قدرت که ماری شد عصایی - بهر شب چون عصا و روز ماریم
پی فرعون سرکش اژدهاییم - پی موسی عصا و بردباریم
به همت خون نمرودان بریزیم - تو این منگر کچون پشه نزاریم
برافزاییم بر شیران و پیلان - اگرچه در کف آن شیر زاریم
اگرچه همچو اشتر کژ نهادیم - چو اشتر سوی کعبه راهواریم
به اقبال دو روزه دل نبندیم - که در اقبال باقی کامکاریم
چو خورشید و قمر نزدیک و دوریم - چو عشق و دل نهان و آشکاریم
برای عشق خون آشام خونخوار - سگانش را چو خون اندر تغاریم
چو ماهی وقت خاموشی خموشیم - بوقت گفت ماه بی غباریم (1)
***
[یزدانپناه عسکری]
همه نعمت های الهی طواف می کنند در سینه و کعبه وجود آدمی.
___________________
1 - کلیات دیوان شمس تبریزی ، مولانا جلال الدین محمد بلخی به کوشش دکتر ابوالفتح حکیمیان – تهران: انتشارات پژوهش 1383 غزل 1531 ، ق