امید زاهد
49 یادداشت منتشر شدهبوشهر؛ آوردگاه افسانه های جنوب (به همراه بازگویی سه افسانه مردم روستای درودگاه(دشتستان))
بوشهر؛ آوردگاه افسانه های جنوب
(به همراه بازگویی سه افسانه مردم روستای درودگاه(دشتستان))
مقدمه
آنجا که تاریخ سکوت می کند، اسطوره آغاز می شود. اسطوره ها می آیند و افسانه ها شکل می گیرند و پایدار می مانند و به قول احمد شاملو«هر افسانه حاوی اتفاقی کوچک است که فشرده می شود و در آخر به صورت نتیجه ای روشن می شکفد. به همین سبب است که افسانه ها عمری دراز می یابند و شتابان از دهانی به دهانی، از سرزمینی به سرزمینی، از قرنی به قرنی، از دیروز به امروز و از امروز به فرداهای دور سفر می کنند، بی آنکه خسته شوند، بی آن که از پای در آیند و بی آنکه در قوت و قدرت آنها فتوری[سستی] رخ دهد».
از قدیمی ترین افسانه های استان بوشهر شاید اطلاع دقیقی وجود نداشته باشد. همانطور که ما نمی دانیم که مادران ایلامی در پرستشگاه ایلامی کیریریشه (لیان) برای کودکانشان چه افسانه هایی تعریف می کردند؟ یا اینکه در تائوکه هخامنشی در دشتستان مادران آن دوره چگونه افسانه سرایی می کردند؟ یا اینکه در دوره های اسلامی در ریشهر، توز، جنابه، سینیز، مهروبان، نجیرم و سیراف چه افسانه هایی معمول و مرسوم بود؛ اما می توان اذعان کرد که عناصر بومی در این افسانه ها حضور داشتند و بر اساس موقعیت های جغرافیایی و شخصیت پردازی های مرسوم متناسب با حضور انسان ها در این پهنه جغرافیایی به توان و همراهی اندیشه و جهان بینی انسان های گذشته، افسانه ها به سرعت شکل و قوام می یافتند و افسانه ها در بستر جغرافیایی خاص خود، یکی پس از دیگری در مرغ فکر انسان کهن به پرواز در می آمدند.
این در حالی بود که برخی افسانه ها در اثر مراودت تجاری و سفرهای دریایی ناخدایان استان بوشهر از هند و چین گرفته تا زنگبار، مالابار و شاخ آفریقا خودش را به کرانه های شمالی و جنوبی خلیج فارس می رسانید و با رنگ و لعابی دیگر در شب های انتظار مادران این سرزمین برای خواب و نوازش فرزندان ناخدایان و جاشوان مورد استفاده قرار می گرفت. در این راستا شاید کتاب های «عجایب الهند» ناخدا بزرگ شهریار رامهرمزی (قرن سوم و چهارم هجری)و کتاب «اخبار الصین و الهند» سفرنامه سلیمان سیرافی (قرن چهارم هجری) را می بایست در این شمار بیاوریم. پرداختن به مخلوقات عجیب و محیرالعقول از گیا و زیا گرفته تا رخدادهای خشکی و دریا، بخش مهیجی از این کتاب ها را در بر می گرفت. همچنین کتاب هایی که با عنوان «عجایب المخلوقات» نوشته می شد، خود به گونه ای سرشار از نمادها و بیانگر زبان رمزی افسانه هاست.
با این وجود چگونگی شکل گیری افسانه ها در یک منطقه و اصالت سنجی افسانه های جنوب به ویژه بندر بوشهر کمتر مورد توجه بوده است. در طول سالهای گذشته بسیاری کتاب ها با عنوان افسانه های جنوب منتشر و روانه بازار کتاب شده است. در پاره ای از کتاب ها، افسانه های محلی گردآوری شده با افسانه های ملی در آمیخته و تناسبی با افسانه های محلی استان بوشهر و حتی جنوب ندارد؛ چرا که فضای عمومی حاکم در افسانه یک فضای بومی و محلی نیست و راوی آنچه را شنیده روایت کرده و ثبت کننده به اصالت افسانه کمتر توجه جسته است.
جغرافیای استان بوشهر و برانگیخته شدن افسانه ها
در استان بوشهر با سه نوع جغرافیا و در پی آن با روحیات و باورهای سه نوع انسان گوناگون روبرو هستیم. دریا، دشت و کوه این سه جلوگاه زیست محیطی موجب پاره ای اختلافات و کشمکش های زندگی مردم با طبیعت در این سامان هم بوده است. یک نمونه روشن در موسیقی استان بوشهر قابل ملاحظه است. موسیقی بزمی (بندرنشینان)، موسیقی حزنی (دشت نشینان) و موسیقی رزمی(کوهستان نشینان) که اینها نشان دهنده سه نوع تفکر و اندیشه برای سازگاری انسان با محیط پیرامونی است. انسانی که در یک شهر بندری چشم به جهان می گشاید، تا یک انسانی که در دشت و یا کوه پا به عرصه گیتی می نهد، دارای تفاوت های گوناگون و جذابی است. از این رو برای یک بندر نشین؛ دریا نشان دریادلی، برای یک دشت نشین؛ نخلستان نشان سربلندی و برای یک کوهستان نشین؛ کوه نشان پایداری و استقامت است.
در نمونه ای دیگر؛ افسانه کوه گیسکان در شهرستان دشتستان و نیز ماجرای کشف دو قبر سنگی در «دو دختران» جزیره خارگ که گریشمن – باستان شناس فرانسوی – آن را گزارش کرده است، قابل توجه است. افسانه کوه گیسکان از این قرار است که دختر فرمانروای این سامان، دل به فرمانده دشمن می بندد و پس از پیروزی به عنوان خیانت کار شناخته شده و از سوی فرمانروای فاتح، کشته می شود. با کشته شدن او اعضای بدنش بعدها هر یک، نام منطقه ای می شود. گیس دختر در « کوه گیسکان»، خون او در «خون»، سینه او در «انارستان» قلم پای او در «کلمه» می افتد و جالب آنکه امروزه به عنوان وجه تسمیه شهرها و روستای بخش دشتستان استان بوشهر هم مورد توجه است. همچنین نام بلند آوازه بندر باستانی سیراف که ثروت مردمانش و ذکر معماری خانه های آنان به افسانه نزدیک می شود و نیز وجه تسمیه و نامگذاری آن پا به پای افسانه می زند که بر این اساس تقسیم بندی تاریخ سیراف را از تاریخ افسانه ای آن قرار داده اند.
عناصر و شخصیت های افسانه ای استان بوشهر
قصه ها و افسانه های مخاطب اصلیشان کودکان و نوجوانان هستند. افسانه سرایان چه بسا افسانه ای را با رنگ و لعاب بومی و محلی آمیخته باشند و از ملی به محلی تبدیل کرده باشند. یا اینکه هر روز به دنبال یافتن قصه ای و افسانه ای نو برای جذاب کردن کار خود و نیز در دل تاریک های شب های پر ستاره برای آسایش کودکی که به همراه مادر چشم به راه آمدن پدر از دریاست، پرواز مرغ فکر مادر را در بی کرانه ها در پی داشته و بر رونق و مدت افسانه می افزوده است. پدری که در تش(آتش) بادها و در کمرکش کوهها و بلندی ها مشغول کار است و فرزندش بی قراری می کند، چشم ها و گوشهایش را به نوای مادرانه می سپارد و خوش خیالی می کند. پیدایش بسیاری افسانه ها نیز برای هشدار دادن و پرهیز از خطراتی بود که در محیط جغرافیایی وجود داشت و از وسوسه رویارویی با آن خطر، افسانه ای شکل می گرفت.
شناسایی و پژوهش درباره عناصر و شخصیت های افسانه ای در استان بوشهر کاری است که کمتر مورد توجه قرار داشته است. آنگونه که مثلا صادق هدایت در کتاب «نیرنگستان» به معرفی بیست و چهار عنصر تشکیل دهنده افسانه های عامیانه ایران پرداخته، نیاز است در افسانه های جنوب نیز این عناصر بومی و محلی بیش از پیش شناخته شوند. اما برخی عناصر و شخصیت های افسانه های مردم استان بوشهر شامل: اهل اونا، اهل غرق(غرق شدگان دریایی)، از ما بهترون، پری دریایی، ننه ماهی، زار، بوسلامه، غولک، کرزنگرو، بچه برو، دی زنگرو(خرچنگ) سنگرو و منگرو، اورباد یا کره اورباد (اسبی افسانه ای در جنوب)، درختان کنار، بابل و گز، دریاها و رودخانه ها، پرنده های بومی: شالو، تی ترون یا تی تروک، انواع ماهی ها و ... را می توان نام برد. در این میان داستان نویسان هم استانی از جمله ایرج صغیری، منیرو روانی پور و دیگران با نگارش داستان هایی گوناگون، جان تازه ای به این شخصیت های افسانه ای داده و آن ها را بازآفرینی کردند. در اینجا لازم است به معرفی چند افسانه محلی (افسانه های: کاکا یوسف، سنگرو و منگرو و دی عید(مادر عید) ) در روستای درودگاه – زادگاه نگارنده - اشاره نمایم.
ا

فسانه ی سنگرو و منگرو
«روزی روزگاری در زمانهای قدیم، دختری به تنهایی به کنار رودخانه می رود، تا شنا کند. ناگهان غولکی – که در حفره ای نزدیک رودخانه زندگی می کرد - پای او را می گیرد و به اعماق آب رودخانه می برد. او پس از مدتی با دختر عروسی می کند و از دختر صاحب فرزندانی می شود. «سنگرو و منگرو» نام فرزندان غولک بود. در این میان دختر بیچاره حال و هوای خانه و کاشانه را همیشه در سر داشت و به دنبال فرصتی بود تا شاید بتواند از دست غولک رهایی یافته به نزد پدر و مادرش برگردد. غولک هم که از اعمال و رفتار دختر فهمیده بود که خیالاتی در سر دارد، هر وقت که می خواست از خانه خارج شود، با طناب محکم دست و پای دختر را می بست تا خیال فرار به سرش نزند.
روزی دختر وقتی دید غولک از خانه خارج شده است، با سعی و تلاش بسیار طناب ها را باز کرد و در چشم به هم زدنی از آب بیرون آمد و با شوق و ذوق بسیار رهسپار خانه ی پدری شد. پدر و مادرش که انتظار نداشتند فرزندشان را درست و سالم ببینند، سر از پا نمی شناختند و اشک شوق ریختند. دخترک هم آنچه گذشت را برای آنها تعریف کرد.
غولک وقتی به خانه بر می گردد، اثری از دختر نمی بیند و بسیار ناراحت می شود و درصدد پیدا کردن دختر بر می آید. از قضا و حکم خدا، غولک خانه ی دختر را پیدا می کند. او شب ها به پشت دیوار خانه ی دختر آمده و یک شب برایش می خوانده : دی سنگرو، منگرو می گرو = مادر سنگرو، منگرو گریه می کند. و شبی دیگر: دی منگرو، سنگرو می گرو = مادر منگرو، سنگرو گریه می کند.
دختر و خانواده اش که از آمدن غولک در شب ها به پشت دیوار خانه خبر دار شده بودند. تصمیم می گیرند که شبانگاه به همراه اهالی، وقتی که غولک به پشت دیوار آمد او را دستگیر کنند. غولک از همه جا بی خبر مثل هر شب به پشت دیوار خانه آمده و شروع به خواندن می کند. اهالی روستا هم با هزار ترفند بدون اینکه غولک بویی ببرد به او نزدیک شده و در غافلگیری او را دستگیر می کنند. آنها تصمیم می گیرند برای اینکه او را به سزای اعمالش برسانند، غولک را به دستگاه خرد کردن کنجد که قبلا توسط الاغ چرخانده می شد، ببندند، تا بدین وسیله با گردش شبانه روزی غولک بدور آن، سودی هم برده باشند». (قصه ما خشی خشی دسته گلی روش بکشی)
افسانه ی ککی سو( کاکا یوسف)
از جمله ی پرندگان در دشتستان، نوعی پرنده از خانواده کبوتران به نام محلی «ککی سو» می باشد که در نخلستانهای سرسبز دشتستان با نوایی حزن انگیز و البته دل انگیز، آدمی را در جای خود میخکوب می کند. آواز او، ناله ی پرنده ای است که گمشده ای دارد و او را می خواند.«ککی سو – کاکا یوسف کبوتر، قمری، کبوتر یاکریم، مردم دشتستان عقیده دارند که این کبوتر، برادرش را می خواند تا سهم خود را هم به او بدهد. کاکا یوسف را به فارسی «یاکریم» گویند و از خانواده ی کبوتر است. قمری مرغی است از فاخته کوچکتر و گفته اند که لفظ یاکریم، کامل الحروف از صوت آن ظاهر می گردد».
« ککی سوها خواستند تا چیزی را بین خود قسمت کنند. شاید غذا و یا چیز دیگری بوده باشد. یکی از آنان سهم بیشتری را برای خود نگه می دارد و سهم کمتری را برای دیگری کنار می گذارد. یکی از ککی سوها که سهم کمتری دریافت کرده آزرده خاطر می شود و به حالت قهر پرواز می کند. اکنون ککی سو طماع پشیمان شده و به همراه دیگر ککی سوها با آهنگی حزین، هر کدام به سویی می روند، البته در سوی عکس یکدیگر و روی شاخه های نخلها می نشینند و نوبت به نوبت زمزمه می کنند : ککی سو، ککی سو، دوتاش تو، یکیش م، یعنی: کاکا یوسف، کاکا یوسف، دو تا برای تو و یکی برای من». (به گمانی افسانه کاکا یوسف، بر گرفته از داستان حضرت یوسف(ع) بوده که مقدس شده است و به همین خاطر کسی حق تعرض به آن را نداشت).
افسانه دی عید و مراسم نوروز
مردم روستا اعتقاد دارند که در شب عید «دی عید = مادر عید» بر سر سفره آمده و دعا می کند که از چیزهایی که در سفره وجود دارند تا سال آینده کم نشود و سفره همچنان پر باشد و برکت و رزق و روزی این خانه کم نشود و روز به روز افزایش یابد. «دی عید» بعد از دعا کردن، موهایش را در آینه ای که در سفره است، شانه می کند و سپس به خانه های دیگر می رود.
به گفته آگاهان محلی «دی عید» وقتی بر سر سفره ی عید می آید، محتویات سفره را بوییده کمی از آن خورده و دستی بر روی آن می کشد. فردای روز عید محتویات سفره خورده می شد و مردم به دیدار یکدیگر می رفتند.
افسانه دی عید شاید بر اساس داستانی واقعی به دست ما رسیده باشد. هر چند در هیچ ماخذی نام و یادی از « دی عید» نیامده است. مثلا بابا نوئل که شخصیتش بر اساس داستانی واقعی شکل گرفته، هنوز در میان اروپائیان سمبل عید کریسمس به شمار می رود و نشانه ی شادی مردم اروپاست. در ایران نیز شخصیت های بابا نوروز و حاجی فیروز، نشانه ی شادی و عید نوروز به شمار می آیند.
نگارنده به دنبال رد پایی از «دی عید» یا افسانه های همانند در استان بوشهر به مورد مشابهی برخورد نکرده است، لیکن در استان فارس داستانی مربوط به پیرزنی که در شب عید، چشم به راه بابا نوروز است وجود دارد.« پیرزن در شب عید چشم به راه بابا نوروز، سفره ای رنگین را تدارک می بیند و حتی قلیان را نیز مهیا کرده و تا پاسی از شب چشم انتظار بابا نوروز می ماند. اما خواب چشم های پیرزن را گرفته و او به خواب فرو می رود و صبح که بیدار می شود، متوجه شده که باز هم مثل سالهای گذشته خواب مانده و بابا نوروز هم آمده و رفته است. این داستان در چند منطقه ی استان فارس هم آمده است».
در شهر هندیجان از توابع استان خوزستان و روستاهای اطراف آن نیز شخصیتی خیالی به نام « دی عید » وجود دارد که وضع ظاهر افراد و تمیزی منزل را در هنگام عید رسیدگی می کند و چنانچه فردی برای عید آمادگی نداشته و به وضعیت ظاهر و منزل خود نرسیده باشد، می گویند دی عید آن فرد را مجازات می کند». باید این نکته را نیز در نظر داشت که روستاهای درودگاه، جتوط و... از روستاهایی هستند که آثار تاریخی فراوانی را از دوران باستان، هخامنشیان گرفته تا ساسانیان، در خود جای داده اند و شاید وجود برخی آداب و سنت های خاص در این مناطق متاثر از تاریخ پر فراز و نشیب این روستاها بوده باشد.
سخن پایانی
هر چند انسان امروز، بر خلاف انسان عصر حجر، مفرغ و آهن، افسانه نمی سازد و روزگار انسان امروز، پایانی بر افسانه ها و باورهاست؛ با این وجود همچنان مردم دوست دارند افسانه بسازند. تا همین صد سال پیش هم در استان ما افرادی بودند که مردم درباره آنها افسانه سرایی می کردند. مثل محمد مهدی ملک التجار بوشهری و ماجرای عروسی فرزندش و جوش آوردن سماور با اسکناس، ماجرای عاشق شدن حاجی بشیرخان (کاکا سیاه محمد مهدی ملک التجاربوشهری و دختر آقا محمد رحیم خبرنویس کنسولگری انگلیس در بندر بوشهر و گریز عاشقانه آن دو، در عین واقعیت ماجراها، با یاری و پشتوانه همین افسانه های مردم بوشهر، دهان به دهان نقل می شد. شخصیت پردازی هایی مثل شیر محمد تنگسیر، علی سمیل (علی فرزند اسماعیل) برای مردم اسیر ظلم و ستم بارقه امیدی به شمار می رفت و ذکر نام مبارزان جنوبی همچون رییسعلی دلواری یا غضنفر السلطنه برازجانی به عنوان شیر نر هم فتح کردن هم هنر به آنان روحیه می داد. شخصیت هایی که در عین واقعیت در یاد و خاطره جنوبی ها به یاری همین پشتوانه غنی افسانه ای که در فرهنگ مردم جنوب و به ویژه بوشهر موجود بوده است، قوت و قدرت می یافت و برخورد و مواجهه انسان در این جغرافیا، با الهام گرفتن از طبیعت کوه، دشت و دریا، خمیرمایه افسانه های مردم جنوب را شکل می داد. افسانه هایی که پس از گذشت سالیان دراز همچنان جذاب، خواندنی و در واقع بازتابی از باورها، غم ها و شادی های فرهنگ مردم کهن این سرزمین در کرانه شمالی خلیج فارس به شمار می آید.