خداوند به مثابه وجود ضروری: پاسخی به پرسش «چه کسی خدا را آفرید؟»
ذهن کنجکاو بشر، در مواجهه با جهان پیرامون، همواره به دنبال یافتن چرایی و علت پدیده هاست. این پرسشگری طبیعی، ما را در زنجیره ای از علت ها به عقب می راند تا به پرسش از علت نخستین یا سرآغاز همه چیز می رسیم. در چارچوب بسیاری از ادیان و نظام های فلسفی، پاسخ به این پرسش غایی، «خداوند» است؛ مبدایی که خود، علت دیگری ندارد. اما بلافاصله، ذهن پرسشگر ممکن است گامی فراتر نهاده و بپرسد: «اگر هر چیزی علتی دارد، پس علت وجود خداوند چیست؟ چه کسی خدا را آفرید؟». این پرسش، اگرچه در نگاه اول منطقی به نظر می رسد و به عنوان چالشی جدی برای خداباوری مطرح می شود، اما با تامل عمیق تر فلسفی و منطقی، مشخص می شود که بر پیش فرض ها و خطای مقوله ای استوار است که با تعریف کلاسیک خداوند به مثابه «وجود ضروری» سازگار نیست. این مقاله با بهره گیری از استدلال های فلسفی و مثال های انتزاعی، در پی تبیین این نکته است که چرا پرسش از خالق خداوند، فاقد مبنای منطقی است.
۱. تمایز بنیادین: وجود ممکن (Contingent) و وجود ضروری (Necessary)
نخستین گام برای فهم پاسخ، درک تمایز کلیدی میان دو نوع وجود در فلسفه است:
وجود ممکن (ممکن الوجود - Mumkin al-Wujud): موجوداتی که وجود داشتن یا نداشتن آن ها ذاتا یکسان است و وجودشان وابسته به علتی خارج از خودشان است. تمام پدیده های جهان تجربه پذیر ما (انسان ها، سیارات، ستارگان، قوانین فیزیکی شناخته شده) از این دسته اند. آن ها «می توانستند نباشند» و وجودشان نیازمند تبیین و علت است.
وجود ضروری (واجب الوجود - Wajib al-Wujud): موجودی که وجودش ذاتی اوست، عدمش محال است و قائم به ذات خود بوده و نیازمند هیچ علتی خارج از خود نیست. وجود او خودبنیاد و خودبسنده است.
استدلال: قانون علیت که می گوید «هر پدیده ای علتی دارد»، تنها در مورد موجودات «ممکن الوجود» صادق است. پرسش از علت، برای چیزی معنا دارد که وجودش ضروری و ذاتی نباشد. در الهیات و فلسفه کلاسیک، خداوند دقیقا به عنوان «واجب الوجود» تعریف می شود؛ تنها موجودی که وجودش ضروری است و علت غایی وجود تمام ممکنات دیگر است. بنابراین، اطلاق قانون علیت (که بر ممکنات حاکم است) به خود واجب الوجود، یک خطای منطقی و خروج از دایره شمول این قانون است.
۲. خداوند به مثابه علت نخستین نامعلول
بسیاری از براهین اثبات وجود خدا (مانند برهان امکان و وجوب یا برهان حرکت) به این نتیجه می رسند که زنجیره علت ها و معلول های ممکن، نمی تواند تا بی نهایت ادامه یابد (تسلسل محال است)، زیرا در آن صورت، هیچ گاه وجودی محقق نمی شد. برای تبیین نهایی وجود جهان ممکنات، باید به یک «علت نخستین» (First Cause) رسید که خود، معلول هیچ علت دیگری نباشد.
استدلال: این علت نخستین، برای آنکه بتواند نقطه پایانی بر زنجیره علیت باشد، باید ذاتا «نامعلول» (Uncaused) باشد. اگر خود علت نخستین نیز معلول علت دیگری بود، دیگر علت نخستین نبود و زنجیره ادامه می یافت. این علت نخستین نامعلول، همان واجب الوجود یا خداوند است. بنابراین، پرسش از «علت علت نخستین» یا «خالق خالق نامعلول»، ذاتا متناقض و بی معناست.
۳. ضرورت نامخلوق: مثال هایی از انتزاعیات و منطق
برای درک بهتر مفهوم «ضرورت نامخلوق»، می توان از مثال هایی در حوزه های دیگر بهره گرفت:
حقایق ریاضی و منطقی: عدد «۱» را در نظر بگیرید. آیا می توان پرسید «چه کسی عدد ۱ را آفرید؟». این پرسش بی معناست، زیرا عدد ۱ یک مفهوم انتزاعی و ضروری در نظام ریاضیات است. وجود آن پیش فرض شمارش و بسیاری از عملیات ریاضی است. یا معادله «وجود = وجود» (یا «الف = الف» در منطق) را در نظر بگیرید؛ این یک ضرورت منطقی مطلق است که نیازمند خالق نیست و نفی آن محال است.
استدلال: همان طور که این حقایق در قلمرو خودشان (ریاضیات و منطق) ضروری، بنیادین و نامخلوق هستند، خداوند نیز در قلمرو «وجود» (هستی شناسی)، به عنوان «وجود ضروری مطلق» در نظر گرفته می شود. او نه تنها مخلوق نیست، بلکه خود، مبنا و خالق نظام علیت، منطق و قوانینی است که بر جهان حاکم اند و بنابراین، خود فراتر از این نظام ها قرار می گیرد. پرسش از خالق او، مانند پرسش از خالق قوانین منطق یا مبنای عدد ۱ است؛ این پرسش، سطح وجودی خداوند را با سطح مخلوقات اشتباه می گیرد.
۴. خداوند به مثابه وجود محض (Pure Being): فراتر از خلق شدن
در نگاهی عمیق تر، به ویژه در فلسفه اشراق و حکمت متعالیه، خداوند نه فقط یک «موجود» (هرچند ضروری)، بلکه «خود وجود» (وجود محض - Wujud Mahḍ) یا «نور الانوار» است. موجودات دیگر، تنها تجلیات، مراتب یا بهره مند از این وجود محض هستند.
استدلال: تمایز کلیدی میان «وجود» (Being/Existence) و «موجود» (An existent thing/A being) در اینجا راهگشاست. موجودات (ممکنات) وجود را «دارند» و وجودشان عرضی و نیازمند علت است. اما خداوند، خود «وجود» است؛ وجود برای او ذاتی است، نه صفتی عارضی. پرسش «چه کسی خدا را آفرید؟» در این نگاه، تبدیل می شود به پرسش «چه کسی وجود را آفرید؟». این پرسش ذاتا متناقض است، زیرا «آفریدن» و «علت بودن» خودشان پیشاپیش «وجود» را مفروض می گیرند. نمی توان از علت خود وجود پرسید. خداوند به مثابه وجود محض، شرط امکان خود مفهوم «آفرینش» و «علیت» است. او مانند خورشیدی است که ذاتش نورافشانی است (فیض یا Emanation)؛ پرسش از اینکه چه کسی خورشید را روشن کرده، بی معناست، زیرا او خود منبع نور است. برخی فیلسوفان از مفهوم Causa Sui (علت خود) استفاده کرده اند، نه به معنای اینکه خداوند خود را در زمان خلق کرده، بلکه به این معنا که ضرورت وجودش از ذات خودش برمی خیزد و نیازمند هیچ عامل بیرونی نیست.
۵. خطای مقوله ای (Category Mistake): خلاصه بحث
ریشه اصلی پرسش «چه کسی خدا را آفرید؟»، ارتکاب یک خطای مقوله ای آشکار است. این پرسش، قواعد و ویژگی های حاکم بر موجودات «ممکن، حادث، معلول و زمان مند» را بر موجودی اطلاق می کند که در تعریف بنیادین خود، «ضروری، ازلی، ابدی، علت العلل و فراتر از زمان» است.
استدلال: این مانند آن است که بپرسیم «رنگ عدد ۷ چیست؟» یا «قبل از آغاز زمان، ساعت چند بود؟». این پرسش ها بی معنا هستند، زیرا مفاهیمی مانند «رنگ» یا «ساعت» را به حوزه هایی (اعداد، پیش از زمان) تسری می دهند که آن مفاهیم در آن حوزه ها کاربرد یا معنا ندارند. به همین ترتیب، مفهوم «آفریده شدن» یا «داشتن خالق»، تنها برای موجودات ممکن الوجود معنا دارد و اطلاق آن به واجب الوجود، از اساس نادرست است.
نتیجه گیری
پرسش «چه کسی خدا را آفرید؟» اگرچه ممکن است در ابتدا یک چالش عقلی جدی به نظر برسد، اما با تحلیل دقیق فلسفی و درک صحیح از مفهوم خداوند به مثابه «واجب الوجود» یا «وجود محض»، مشخص می شود که این پرسش بر یک سوءتفاهم بنیادین و خطای مقوله ای استوار است. خداوند، در چارچوب الهیات و فلسفه کلاسیک، نه یک موجود در میان زنجیره علت و معلول ها، بلکه خود، مبدا نامعلول، قائم به ذات و ضرورت بخش کل این زنجیره است. او شرط امکان خود وجود، علیت و آفرینش است. بنابراین، پرسیدن از خالق او، به لحاظ منطقی، مانند پرسیدن از علت خود علیت یا آفریننده خود آفرینش است؛ پرسشی که در ذات خود متناقض و بی معناست. درک جایگاه منحصر به فرد «وجود ضروری» در نظام هستی شناسی، کلید عبور از این چالش ظاهری است.