صلح در فلسفه 1؛ فلسفه 2؛ فلسفه 3

سال انتشار: 1398
نوع سند: مقاله کنفرانسی
زبان: فارسی
مشاهده: 840

نسخه کامل این مقاله ارائه نشده است و در دسترس نمی باشد

استخراج به نرم افزارهای پژوهشی:

لینک ثابت به این مقاله:

شناسه ملی سند علمی:

NCPD03_023

تاریخ نمایه سازی: 15 دی 1398

چکیده مقاله:

معمولا برخی بر این باورند که در روزگار ما، عصر فلسفه گذشته است و در عصر جدید دیگر در موضوعات متعدد، از جمله صلح، دانش فلسفی، گره گشا نیست. اما اینگونه اظهار نظرها دقیق نیست. به نظر میرسد که فلسفه در سه معنا میتواند با علوم انسانی پیوند وثیق و گسترده داشته باشد و در نتیجه با صلح نیز به جد مرتبط باشد: 1) فلسفه و فیلسوف در همین معنای متداول که به مباحث وجود بما هو موجود و هستی عریان میپردازد و عالم و آدم را تفسیر میکند. این معنای از فلسفه در ایران قدیم و یونان قدیم و.... وجود داشته و در غرب جدید به نظر میرسد که فیلسوفان فلات قاره ای اروپا ادامه دهندگان این سنت اند، چنانکه اغلب بزرگان در حوزه های علمیه شیعی قدیم و جدید عمدتا بر روی همین معنای از فلسفه متمرکز بوده و هستند و درس و بحث دارند. در این معنا فلسفه، یکی از رشته های علوم انسانی است. نسبت این معنای فلسفه با صلح را می توان در آرای فلاسفه در قرون و اعصار، درباره جنگ و صلح جست. بسیاری از فلاسفه درباره جنگ و صلح و زندگی ایده دارند. طرح آن مباحث به ویژه به صورت تطبیقی بحثی جذاب، عمیق و مفیدی خواهد بود. 2) فلسفه مضاف معنای دوم فلسفه است که از محصولات جهان مدرن است و خاستگاه آن هم اروپای انگلوساکسن است از دستاوردهای فلسفه تحلیلی است.برخلاف فلسفه در معنای بالا که از جنس معرفت درجه اول بود، این معنای از فلسفه از جنس معرفت درجه دوم است. در این معنا لفظ فلسفه به عنوان مضاف ، می تواند بر روی همه رشته های علوم انسانی بیاید: فلسفه حقوق، فلسفه سیاست، فلسفه کلام، فلسفه روانشناسی، فسلفه جامعه شناسی، فلسفه اقتصاد و.... واضح است که این معنای فلسفه دیگر به وجود، انسان و جهان مستقیما کاری دارد، و بلکه از بیرون درباره روند، تاریخ، تطورات، بسترهای اجتماعی، متدلوژی بحث و.... هر رشته دانش، به داوری می نشیند. در این معنا فلسفه همانگونه که اشاره رفت با همه رشتههای علوم انسانی می تواند کار داشته باشد و فلسفه هر رشته ای را می توان تقریر نمود. در این معنا نیز می توان نشان داد که هر یک از رشته ها چه کارکردی برای صلح در بعد فردی و یا جمعی، مادی ویا معنوی، بالقوه و یابالفعل و... دارند. بررسی تطبیقی در فلسفه بدین معنا نیز بسیار سودمند است. 3) فلسفه به معنای سوم، که به چند و چون و دلایل پدیده ها با یک نگاه مساله محور (و یا غیر مساله محور) بپردازد. در این جا دیگر کلیت رشته ای از دانش (مثلا علوم سیاسی و جامعه شناسی و...) مورد توجه نیست، بلکه موضوعی از موضوعات،مورد توجه پژوهشگر است. مثلا در محور صلح ، نکات زیر می تواند مورد بحث و فحص قرار گیرد: فلسفه خشونت؛ فلسفه مدارا؛ فلسفه عدالت؛ فلسفه آشتی؛ فلسفه نقد؛ فلسفه همدلی؛ فلسفه گفتگو؛ فلسفه حقیقت؛ و.... در این معنای سوم به تعداد مسایل علوم انسانی، می توان بحث فلسفی داشت و مباحث مربوط به صلح نیز دامنه بسیار وسیعی می یابد. نکته قابل ذکر در معنای سوم فلسفه آن است که برخی از موضوعات این معنای از فلسفه در قدیم هم مطرح بودند. مثلا فلسفه حقیقت، فلسفه عدالت و... ولی نباید فراموش نمود که عدالت و حقیقت در جهان امروز با عدالت و حقیقت به معنایی که قدما می گفتند، تفاوت های اساسی و جوهری یافته است. برای همین با اینکه افلاطون و ارسطو از این مفاهیم مبسوط سخن می گفتند و مثلا از اقسام عدالت طرح بحث می کردند، ولی برآیند مباحثشان دفاع از سلسله مراتب آدمیان در حکومت، دفاع از برده داری (یعنی انسانهای درجه 1 و 2 و 3)، نفی حقوق شهروندی زنان و... بود، مباحثی که در گفتمان عصر جدید اصلا مقبول نمی افتد و ظالمانه قلمداد می شود. پس حق، حقیقت و عدالت، فلسفه دیگری یافتند که مساله محور بوده و با نفی تبعیض بیشتر سازگار است، حال آنکه قدما به بهانه دفاع از عدالت، ظلم را تئوریزه می نمودند. به گونه دیگری هم می توان فرق فلسفه اول، با فلسفه سوم را توضیح داد. فلسفه اول زمانی محور و مادر همه علوم بود که اصلا علوم اجتماعی که به موضوعات نگاهی مساله محور دارد، وجود نداشت. در جهان جدید فلسفه به جامعه و مردم نزدیک شد و به دردهای مردمی پرداخت که به حقوقشان آشنا شده اند. این غایت را میتوان با این شعار مارکس ؛ هم توضیح داد که میگفت: دیگران گفته اند فلسفه تفسیر جهان است، اما من میگویم که فلسفه تغییر جهان است . متناسب با بحث صلح هم میتوان از نکات بالا نتیجه گرفت که فلسفه در معنای سوم و امروزی با دوستی، آشتی، همدلی، همراهی و اعتماد به هم نزدیکتر هم شده است.

نویسندگان

محمد منصورنژاد

دکتری علوم سیاسی و دین پژوه