رویکردی بر زیبایی و هنر از دیدگاه ارسطو
محل انتشار: چهارمین کنگره بین المللی فرهنگ و اندیشه دینی
سال انتشار: 1397
نوع سند: مقاله کنفرانسی
زبان: فارسی
مشاهده: 11,869
فایل این مقاله در 13 صفحه با فرمت PDF قابل دریافت می باشد
- صدور گواهی نمایه سازی
- من نویسنده این مقاله هستم
استخراج به نرم افزارهای پژوهشی:
شناسه ملی سند علمی:
ICCRT04_395
تاریخ نمایه سازی: 30 شهریور 1397
چکیده مقاله:
مبانی فلسفی هنر در یونان باستان به عنوان یک جریان فکری منسجم با افلاطون و ارسطو آغاز شد. این دوفیلسوف بزرگ سالهای سال درکنار یکدیگر زیستند و رابطه استاد و شاگردی بین آن دو برقرار بود. درخصوصزیبایی شناسی و هنر، آرای ارسطو را می توان به نوعی حاصل بازخوانی و اصلاح برخی آرای افلاطون دانست.نظریه ارسطو در باب هنر در حدود دو هزار سال پیش، زمینه کلیه نظریه پردازیهای فلسفی درباره هنر بوده است.بدیهی است که رویکرد او به زیبایی، مبهم، گیج کننده و گاهی تعارض آمیز به نظر میرسد؛ زیرا نظریات او دراین باره، پراکنده، کوتاه و غیر صریح است و مورخان هنر به ناچار با تکیه بر نوشته های مختلف او کوشیده اند تاآموزهای منسجم را در این خصوص تدوین نمایند. ارسطو به عنوان یک فیلسوف دغدغه مشترکی با افلاطونداشت و آن هم دغدغه حقیقت و منشاء حقیقت و البته چگونگی رسیدن به آن بود. اما وی پیش فرض مهم واساسی افلاطون درباره توضیح حقیقت را که نظریه مثل وی بود از پایه نفی و رد کرد و آنرا محصول اوهام وخیالات افلاطون می دانست. ارسطو به نفی هرگونه عالم مثالی ورای جهان پرداخت و منشاء حقیقت را در همیندنیای مادی جستجو نمود. تفاوت مبنایی میان افلاطون و ارسطو درباره مفهوم هنر این است که از نظر افلاطونهنر نمی تواند انسان را به دانش و معرفت حقیقی برساند و به اصطلاح هنر معرفت آفرین نیست؛اما ارسطومعتقد است که شعر به ویژه تراژدی میتواند انسان را به معرفت و شناخت برساند. افلاطون معتقد به عالم مثلاست. در مورد زیبایی یک ایده متعالی وکلی و مطلق را میپذیرد که منشاء زیبایی است و همه اشیاء زیبا،زیبایی خود را از آن می گیرند. در مقابل ارسطو مخالف سرسخت ایده افلاطونی است و وجود زیبایی آرمانی (یاایده آل) را بیرون از زندگی زمینی رد می کند. به همین دلیل بر روی مفهوم تقلید تاکید میکند تا نشان دهد کهنهایتا هنر را باید محصول زندگی زمینی دانست. برای ارسطو فلسفه و هنر (علی رغم اختلافی که در منشا و غایتدارند)، هدف مشترکی را دنبال می کنند و آن را تامل درهستی و بازنمایی حقیقت میداند. فلسفه، حقیقت را دروجه کمالش می بیند و هنر آن را در قالب امر محسوس به تصویر می کشد. به عبارتی، فلسفه با جهان حقایقثابت سروکار دارد و هنر با جهان متغیر، اما ارسطو هنر را به نفع فلسفه سرکوب نمی کند؛ کاری که افلاطونانجام داد. برای ارسطو هنر غایتی فی نفسه است، همان طور که حتی موجودات پست نیز غایتی فی نفسه بهحساب می آیند. در مجموع نزد ارسطو، برخلاف افلاطون، فلسفه و هنر (و نیز اخلاق) مکمل یکدیگرند هر چندهر یک واجد ارزش های خاص خود می باشند. در این مقاله سعی شده استکه ضمن شرحی از دیدگاه ارسطو درخصوص حقیقت هنر و معیار زیبایی به ارزیابی و نقد آن توجه شود. و برای تبیین موضوع، برخی تفاوت وشباهت هاینظریات او با استادش افلاطون ذکر شده است.
کلیدواژه ها:
نویسندگان
سعیده معصومی
دانشجوی دکتری فلسفه هنر دانشگاه آزاد اسلامی تهران شمال