روایت پژوهی: خستگی ای که از هزار حرف بلندتر است

سال انتشار: 1404
نوع سند: مقاله کنفرانسی
زبان: فارسی
مشاهده: 20

استخراج به نرم افزارهای پژوهشی:

لینک ثابت به این مقاله:

شناسه ملی سند علمی:

CFTP11_0028

تاریخ نمایه سازی: 22 شهریور 1404

چکیده مقاله:

در یکی از روزهای معمولی، هنگامی که زنگ کلاس به صدا درآمد، فضای مدرسه پر از طراوت صبحگاهی بود. دانش آموزان نور ملایم میان پنجره ها عبور می کرد و عطر کتاب های تازه و جوهر در هوا پیچیده بود. من پشت میز نشسته و منتظر ورود دانش آموزان بودم. مثل همیشه با شور و هیجان وارد کلاس شدند و با صدای بلند سلام کردم. کم کم همان حال و هوای همیشگی را پیدا کردم. ناگهان توجهم به یکی از میزهای جلو جلب شد. دانش آموزی که همیشه به کلاس می آمد، حالتی متفاوت داشت. چشمانش تیره نماینده بود. یکی از سرش را روی دستانش گذاشته بود، گویی در دنیای خودش غرق شده و از محیط اطراف جدا است. و که معمولا با دقت در کلاس حاضر می شد، امروز نشانه ای از یک حال ناخوشایند داشت. آرام به سمتش رفتم و با لحنی ملایم پرسیدم: حالت خوبه؟ اتفاقی افتاده؟ او به سختی نگاهش را به سمتم چرخاند و با صدایی ضعیف پاسخ داد: خوبم... فقط کمی خواهم آمد. خانم، کافی است همین جمله که او چه حالی دارد نشان می دهد پدر است. چهره اش رنگ پریده بود و هر گاه چشمانش را می بالید، یادم آمد که زندگی دانش آموزان تنها به درس و تکالیف محدود نمی شود. گاهی آن ها نیاز دارند تا از فشارهای مدرسه فاصله بگیرند و فرصتی برای استراحت داشته باشند. با لحنی آرام پرسیدم: می خوای چند دقیقه استراحت کنی؟ او کمی چشمانش را باز کرد و با لحنی مردد گفت: نه، خانم، فقط اگر بشه کمی بیشتر تمرکز کنم... اما پیش از اینکه بتواند ادامه دهد، سرش روی میز خم شد و چشمانش بسته شد. لحظه ای مکث کردم. می دانستم که حفظ سلامت جسم و روح دانش آموزان از هر چیز مهم تر است. آرام گفتم: اشکالی ندارد، اما یادت باشد که برای یادگیری، بدنت هم نیاز به استراحت دارد. اگر خسته باشی، تمرکز کردن سخت می شود. او با صدایی ضعیف اما مصمم گفت:

نویسندگان

بهاره آزادی

کارشناسی ارشد الهیات و معارف اسلامی بندرعباس