روایت پژوهی: وقتی نظارت، نردبانی برای رشد شد

سال انتشار: 1403
نوع سند: مقاله کنفرانسی
زبان: فارسی
مشاهده: 21

فایل این مقاله در 10 صفحه با فرمت PDF و WORD قابل دریافت می باشد

استخراج به نرم افزارهای پژوهشی:

لینک ثابت به این مقاله:

شناسه ملی سند علمی:

CSECONFE01_4638

تاریخ نمایه سازی: 1 تیر 1404

چکیده مقاله:

صبح زود، مثل هر روز، در تاریکی کوچه خاکی روستا راه افتادم. هنوز آفتاب از پشت کوه سر نزده بود و صدای پارس سگ ها سکوت صبح را می شکست. کلید فلزی را از کیفم بیرون آوردم و در مدرسه ی زید شهید را باز کردم. سکوتی سنگین، نمور و سرد، در فضای مدرسه پیچیده بود؛ فقط صدای افتان و خیزان بخاری نفتی از کلاس شنیده می شد (کد: ۱ - فضای فیزیکی مدرسه روستایی).مدرسه ما زنگ ندارد. زنگ را خودم با ضربه ای روی در آهنی می زنم تا بچه ها از خانه هایشان بیرون بیایند. امسال فقط ۱۴ دانش آموز داریم، در سه پایه اول، دوم و سوم. همه در یک کلاس. معلم، مدیر، خدمتگزار، مشاور... همه اش منم، معصومه ساده (کد: ۲ - شرایط خاص مدرسه چندپایه و نقش چندگانه معلم).همه چیز طبق روال پیش می رفت، تا اینکه روزی متوجه شدم یکی از دانش آموزان پایه دوم، "یاسر"، در هیچ فعالیتی شرکت نمی کند. او گوشه ی کلاس می نشست، حتی وقتی بقیه با چینه و شکلک بازی می کردند، به سقف نگاه می کرد. تمریناتش خالی بود، مدادش همیشه نصفه و پاک کنش گم. اما عجیب تر اینکه نه سوال می پرسید، نه شکایت می کرد (کد: ۳ - مشاهده رفتار غیرعادی و افت تحصیلی).او را بعد از کلاس نگه داشتم. با نگاهی خاموش گفت: «خانم، من شب ها چراغ نداریم، نمی تونم مشقامو ببینم...» دلم شکست. واقعیتی تلخ پشت سکوتش پنهان بود. خانه شان برق نداشت، مادرش مریض بود، و پدرش هم از صبح تا شب در زمین های اطراف کار می کرد (کد: ۴ - گفت وگوی خصوصی و شناخت عوامل بیرونی مشکل).آن شب تا دیروقت فکر کردم. از فردا تصمیم گرفتم کلاس را به دو بخش تقسیم کنم. صبح ها درس رسمی، و نیم ساعت آخر را «تمرین در کلاس». به جای تکلیف خانه، تکلیف در کلاس! دفتر تمرین جداگانه ای برای یاسر تهیه کردم، با چراغ مطالعه کوچکی که با باطری کار می کرد (کد: ۵ - طراحی راهکار مناسب با شرایط دانش آموز).با کمک دیگر بچه ها، گروه های کوچکی ساختیم. هر گروه یک «دوست یار» داشت. یاسر عضو گروهی شد که لیدرش سحر بود، دختر باهوش و حمایت گر کلاس سوم. سحر داوطلب شد تا به او در تمرین ها کمک کند. این مشارکت کوچک، کلاس را دگرگون کرد (کد: ۶ - ایجاد محیط مشارکتی و همیاری میان پایه ای).بعد از دو هفته، یاسر اولین جمله ی فارسی اش را روی تخته نوشت. با خط کج و معوج، ولی پر از شجاعت: «من می خواهم یاد بگیرم». کلاس دست زد. من اشک ریختم (کد: ۷ - بروز نشانه های پیشرفت تحصیلی).از آن پس، در هر گوشه ی کلاس چیزی بود که از دل محرومیت، فرصت می ساخت: بطری های پلاستیکی برای آموزش جمع و تفریق، تکه های چوب برای هندسه، سنگ های رنگ شده برای تمرین املا (کد: ۸ - خلاقیت در آموزش با وسایل بومی).یاسر حالا با اشتیاق به مدرسه می آید. حتی گاهی خودش تکالیف داوطلبانه می نویسد. وقتی مادرش به مدرسه آمد، گفت: «خانم، یاسر دیگه گریه نمی کنه وقتی دفترشو باز می کنه...» (کد: ۹ - تغییر رفتاری در محیط خانه).این تجربه به من آموخت که گاهی پیشرفت تحصیلی، نه با تکنولوژی و منابع زیاد، بلکه با دیدن و شنیدن شروع می شود. دیدن کودکی که در سکوت نشسته، و شنیدن حرف هایی که گفته نمی شود (کد: ۱۰ - درک نقش انسانی معلم).امروز، هنوز هم مدرسه زنگ ندارد. اما هر روز، وقتی با ضربه ای آرام در را می زنم، صدای دویدن پاهای کوچک، خنده های کودکانه، و امیدی تازه در هوای خاکی صبح می پیچد... (کد: ۱۱ - پیوند عاطفی معلم با مدرسه و دانش آموزان).

نویسندگان

معصومه ساده

کارشناسی دبیری الهیات و معارف اسلامی،مدیر-آموزگار (همزمان مدیر و معلم)، مدرسه زید شهید (چندپایه، مختلط، روستایی و محروم)