بررسی تطبیقی حکایت دباغی که در بازار عطاران بیهوش شد از مولوی و ) دەرمانیدەباغ( از استاد هەژار موکریانی
سال انتشار: 1402
نوع سند: مقاله کنفرانسی
زبان: فارسی
مشاهده: 247
فایل این مقاله در 15 صفحه با فرمت PDF قابل دریافت می باشد
- صدور گواهی نمایه سازی
- من نویسنده این مقاله هستم
استخراج به نرم افزارهای پژوهشی:
شناسه ملی سند علمی:
ICMHSR13_065
تاریخ نمایه سازی: 16 مهر 1402
چکیده مقاله:
ا ستفاده از تمثیل در روزگاران با ستان در میان برخی اقوام برای تعلیم و تبیین مقا صد، رایج بوده ا ست. از ویژگی های تمثیل، آن است که از آن به عنوان ابزاری بسیار کارآمد برای تدریس اندیشه های عرفانی استفاده می شود . مولوی بیان می کند کهدباغی که کارش پیراستن پوست حیوانات از مدفوع و کثافت بود ، روزی گذرش به بازار عطر فروشان افتاد . بوی خوش عطرهای مختلف ف ضای بازار راپ۹ربود . اما این دباغ بدبخت از آنجا که شامه اش به بوی مدفوع عادت کرده بود از بوی عطر ناراحت شد و همانجا بر زمین افتاد و مدتی روی زمین بی حرکت و بیهوش ماند . مردم از چپ و راست گرد او جمع شدند و هر یک از آنان می کوشید او را به هوش آورد . یکی گلاب به سر و صورتش می زد و دیگری عود و عنبر می سوزاند . این درمان ها هیچکدام حالش را بجا نیاورد و ۱ همچنان بیهوش بر زمین بود تا اینکه این جریان به گوش یکی از برادرانش رسید . او به محض اطلاع سرگسن سگ بدست گرفت و دوان دوان خود را به ازار ب عطاران رسانید و با زیرکیبرسر دباغ بیهوش رفت و آن مدفوع را به بینی وا نزدیک کرد . پس از مدتی دباغ تکانی خورد و بهوش آمد و از جا برخا ست . همه حض۶ار از این امر سخت تعجب کردند.ماخذ این دا ستان ، حکایتی ا ست که امام محمد غزالی در کیمیای سعادت باب محبت و رضا آورده است ،این مقاله با روش تحلیلی-توصیفی وبا رویکرد تطبیقی به بیان شباهت و تفاوت های دو داستان پرداخته است و بیان کرده است که مولانا به صورت نکره داستان را شروع کرده است و بیان کرده ( آن ) شخص به بازار عطاران رفت ، اما ا ستاد هه ژار ا شاره دارد که (پیر مردی) به بازار عطاران رفت و ناگهان بیهوش می شود . مولانا ا شاره دارد که وقتی که آن شخص افتاد و مردم دورش جمع شدند هر ک سی می گفت این به دلیلی بیهوش شده ا ست یکی میگفت شراب خورده است و دیگری می گفت ماده ی مخدر کشیده است و مردم وقتی که نتوانستند کاری انجام دهند به خویشاوندانش خبر دادند که کسی نمی داند چرا بیهوش شده است و مولوی اشاره دارد که برادری داشت و پیشش آمد ، اما استاد هه ژار اشاره دارد که طبیبی از آنجا رد می شد و وقتی دید که بیهوش شده است وی را معالجه کرد تا اینکه پرسید شغلش چیست. مولانا اشاره دارد وقتی که برادرش آمد و فهمید به خاطر آن بوی خوش بیهوش شده است کمی سرگین سگ آورد و به به مشامش نزدیک کرد وقتی بوی آن به مشامش رسید به هوش آمد ، اما استاد هه ژار اشاره دارد که وقتی گفتند آن مرد دباغ است آن پزشک گفت فضله ی پرندگان و زباله بیاورید وقتی که به بینی اش مالیدند به هوش آمد . مفهوم داستان این است ازنجاآ که مشام دل حق ستیزان با بوی جانبخش حقیقت ا۴نس ندارد . آن روایح جانفزا را برنمی تابند و از آن گریزان اند و دلدر گرو افکار بی ا ساس و مبتذل می نهند.
کلیدواژه ها:
نویسندگان
طاهر قاسمی
کارشناسی ارشد زبان و ادبیات عربی دانشگاه خوارزمی تهران ،دبیر عربی شهرستان بوکان