مناقب امیرالمومنین (ع) در شعر آزاد بلگرامی
مناقب امیرالمومنین (ع) در شعر آزاد بلگرامی
محمدحسین ایراندوست ، دانشگاه آزاد اسلامی واحد قم
*****
مقدمه :
شاعر و ادیب و مورخ هندوستانی جناب میر غلام علی بن نوح حسینی واسطی معروف به آزاد بلگرامی متولد ماه صفر 1116 قمری در شهرستان «بلگرام» است. او با تخلص «آزاد» شعر می گفت و به زبانهای فارسی، عربی و اردو آثار فراوان به نظم و نثر دارد. قصاید او در ستایش و مدح پیامبر اکرم (ص) و اهلبیت (ع) ایشان بسیار سوزناک و پر از احساس و عاطفه قوی است. تا جایی که به سبب قصایدی که به زبان عربی در ستایش پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) سروده است او را «حسان الهند» لقب داده اند. آزاد بلگرامی در اواخر عمر خود از حیدرآباد رهسپار «اورنگ آباد» شد و در این شهر انزوا اختیار کرد و تا پایان عمر در همانجا زیست. و نهایتا در 27 ذیقعده سال ۱۲۰۰قمری ، وفات یافت و در زمینی که در آرامستان معروف «خلدآباد» خریده بود مدفون گشت. وی خود را از نژاد زید بن علی بن حسین علیه السلام معرفی نموده و با اینکه حنفی مذهب بوده است، اشعار و قصاید زیادی در مدح و مناقب حضرت امیرالمومنین (ع) سروده است. به مناسبت سالروز درگذشت ایشان در این مقاله کوتاه ، مناقب امیرالمومنین (ع) در شعر آزاد بلگرامی مورد بحث و بررسی واقع شده است.
پیشینه زبان فارسی در هند:
زبان و ادبیات فارسی در هند پیشینه کهن دارد. برخی نویسندگان از سر عافیت طلبی ، و یا تقلید از برخی نویسندگان خارجی ، زمان ورود زبان فارسی به هند را به ورود سلطان محمود غزنوی به آن دیار گره زده اند. اما پژوهشگران تصریح نمودند که زبان فارسی سالها پیش از این رخداد به هند وارد شده بود و طی قرون بعد به زبان شعر و فرهنگ و دانش تبدیل شد.
شواهد تاریخی هم نشان می دهد که مدتها قبل از غزنویان عده زیادی در بخش مرکزی هند به زبان فارسی صحبت می کرده اند. و زبان رایج آنان پارسی بوده است. در آن زمان تقریبا تمام گفتارها و مراودات، مکاتبات، نامه نگاری ها و اسناد دولتی که توسط شاهان و درباریان و بزرگان حکومتی انجام می شد و به سراسر جهان فرستاده می شد، همه و همه به زبان فارسی بود. همین نکته موجب گسترش این زبان در هند شد. این زبان در مدارس و مکتب خانه ها و بین دانشمندان رواج داشت و لذا در زبان وادب محلی هند و بین قشرها مختلف جامعه نیز نفوذ پیدا کرده و ماندگار شد.
شاهان دوره سلطنت دهلی، بهمنیان، قطب شاهیان، عادلشاهیان، و حتی گورکانیان مغول، به زبان فارسی اظهار علاقه مینمودند. مثلا ظهیرالدین محمد بابر ، که بنیانگذار امپراتوری گورکانی هند است؛ زبان مادری اش ترکی بود اما فارسی را محترم میشمرد تا جایی که خود به فارسی اشعار ارزنده ای سروده است. این روند در حکومت همایون پس از بازگشت از ایران و فرزندش اکبر و سپس در دوره جهانگیر ادامه یافت به گونه ای که این دوران را می توان عصر طلایی زبان فارسی در شبه قاره دانست. در همین عصر است که کم و بیش شاعر برجسته ایرانی به هند مهاجرت میکنند. ابداع سبک هندی در ادبیات فارسی، پرورش شاعران پارسی گویی همچون بیدل دهلوی و امیر خسرو دهلوی و آزاد بلگرامی و تالیف آثار گرانبهای خطی در هند حاصل همین دوران است که فرهنگ دوستان و ادب پروران و اندیشمندانی از هند اکنون با تلا شهای ارزنده خود این گنجینه گرانبهای فرهنگی را حفظ و گسترش می دهند[i].
حسان الهند :
بیش از هزار غزل و دهها قصیده و اشعار مختلف از میر غلام علی معروف به آزاد بلگرامی در اوایل قرن دوازدهم هجری در آسمان علمی شبه قاره هند درخشید، شعر فارسی او از حیث بیان، پختگی، ذوق و معنی آفرینی در مرتبه ای والا قرار دارد و در میان شاعران، مقام او ارجمند و پایه وی بسیار بلند است.
«بلگرام» شهرکی معروف در ایالت «اتراپرادش» فعلی در هندوستان است. در هر برهه زمان افرادی از خاک بلگرام برخاسته اند و در میدان علم و ادب کارهای فوق العاده انجام داده و باعث شهرت بلگرام شده اند. برخی از شاعران از آن جمله میر عبدالجلیل بلگرامی، میر سید محمد شاعر بلگرامی و سید فرزند احمد صفیر بلگرامی و غیره در وصف بلگرام اشعاری سروده اند. میر عبدالجلیل در مثنوی خود می گوید:
آب و گل من که فیض عام است - از خطه پاک بلگرام است
سبحان الله! چه بلگرامی - کوثر می و آفتاب جامی
خاکش گل نوبهار عشق است - آبش می بی خمار عشق است[ii]
آزاد بلگرامی علیرغم آنکه حنفی مذهب بود اما اشعار بسیار تاثیر گذاری در مدح و منقبت حضرت علی (ع) سروده است. قصاید او در ستایش و مدح پیامبر اکرم (ص) و اهلبیت (ع) ایشان بسیار سوزناک و پر از احساس و عاطفه قوی است. تا جایی که به سبب قصایدی که به زبان عربی در ستایش پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله سروده است او را «حسان الهند» لقب داده اند.
شایسته ذکر است که « حسان بن ثابت انصاری» از بزرگ ترین شاعران عرب قبل از ظهور اسلام و در آغاز دوره اسلامی است. او یمنی الاصل بود. و چند سال قبل از سال تولد پیامبر(ص) در یثرب به دنیا آمد[iii] او که در زمره صحابه رسول خدا (ص) می باشد اشعاری در دفاع از پیامبر(ص) و هجو دشمنان اسلام دارد. او را «حسان العرب» می گویند. در ادبیات فارسی ما نیز عنصر مدح و ستایش پیامبر ، بسیار قوی و پراحساس است. در این میان خاقانی شروانی چکامه های بسیاری از دیوان خود را به مدح رسول اکرم (ص) اختصاص داده است. به همین دلیل او را «حسان عجم» خوانده اند. و به همین دلیل آزاد بلگرامی را «حسان الهند» گفته اند.
وی علاوه بر شعر و ادب ، در دیگر دانش ها نیز صاحب نظر بود و معاصران او غالبا مراتب فضل و کمال او را ستوده اند.[iv]
غزلیات «آزاد» بیش تر به شیوه معروف به سبک هندی است و مضامین عاشقانه دارد و گاهی تشبیهات و استعارات لطیف و نغزی در آن دیده می شود. مطالعات «آزاد» بسیار گسترده بود. چون او علاوه بر شاعر، تذکره نویسی هم بوده لذا با دیوان اشعار شعرای فارسی سر و کار داشت و آنها را با دقت مورد مطالعه قرار می داد و هرگاه بیتی یا غزلی از شاعران پیشین و یا معاصرین از نظر وی می گذشت و او را تحت تاثیر قرار می داد، او نیز بیتی یا غزلی در همان ردیف و قافیه می ساخته و در دیوان خود ثبت می کرد. آزاد از سخن پیشینیان بیش از همه از حافظ اثرپذیرفته است و جای جای اشعار حافظ را تضمین کرده است.[v]در مقطع های غزل خود همراه تخلص خود اسم حافظ را نیز برده است و بر غزل حافظ غزل سروده است. مثلا بر غزل معروف حافظ شیرازی که گفته است :
« سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد»
«آزاد» نیز غزلی دارد به این مطلع:
شب که دیدار خود آن شوخ، تمنا می کرد - خواب در دیده آیینه تماشا می کرد
یا به تبعیت از حافظ در غزل زیر که سروده است :
ساقی حدیث سرو و گل و لاله می رود - وین بحث با ثلاثه غساله می رود
شکر شکن شوند همه طوطیان هند - زین قند پارسی که به بنگاله می رود
آزاد بلگرامی چنین سروده است:
در کوی یار از دل من ناله می رود - دل نیز عنقریب به دنباله می رود
دارد شراب طرف دهان و دو چشم یار - هوشم ازین ثلاثه غساله می رود
اشکم ز بلگرام برآمد بسوی شرق - مانند رود گنگ به بنگاله می رود
مناقب امیرالمومنین (ع)در شعر آزاد بلگرامی
اشاره شد که اگرچه «آزاد» حنفی مذهب بوده است. ولی در مدح و منقبت رسول اکرم(ص) و اهل بیت اطهار علیه السلام خصوصا مولای متقیان حضرت علی (علیه السلام) بسیار محبت و عشق و ارادت داشت. مثلا از تخلص خود که «آزاد» است چنین استفاده کرده که «آزاد» غلام و برده علی (ع) است:
آزاد گرچه دام علائق گسسته است - باشد غلام شاه ولایت پناه را
و در جای دیگر شیوه خود را از ازل «خاکساری» می داند. «خاکساری» یعنی افتادگی، تواضع، خشوع، فروتنی و همین شیوه تواضع و فروتنی است که علی (ع) را ابوتراب کرده است :
خاکساری شیوه آزاد باید از ازل - می تواند شد ازین ره نام حیدر بوتراب
«آزاد» از نژاد زید بن علی بن حسین علیه السلام بود و لذا می گوید :
آزاد، من از نسل حسین بن علی ام - هرکس که در افتاد به من نسل یزید است
و در جای دیگر می گوید تا حوض کوثر هست و امید آب نوشیدن از دست ساقی کوثر است ، آب خضر را نمی چشد:
آزاد ما، که آب خضر را نمی چشد - امیدوار ساقی کوثر نشسته است
توضیح آنکه «حوض کوثر» نام نهری در بهشت است. این حوض که با نام حوض النبی نیز شناخته می شود در حدیث ثقلین و دیگر روایات به تصریح بیان شده است[vi]. بنا بر نقل روایات، قرآن و اهل بیت(ع) در کنار این حوض بر پیامبر اکرم(ص) وارد می شوند و پیامبر(ص) با مومنان امت خویش در کنار آن حوض دیدار می کند. بنابر روایات شیعه و اهل سنت، حضرت علی(ع) ساقی حوض یا ساقی کوثر است.
«آزاد» خودش را تحسین می کند چون به دامان آل عبا دست توسل دراز کرده است.
آزاد ما تلاش بجا کرد آفرین - خود را به آستانه آل عبا رساند
در بخش رباعیات نیز «آزاد» در مدح امیر المومنین (ع) رباعیات زیبایی دارد:
حیدر که فشرد پا بدوش شه دین - در خاتم بی نظیر جا کرد نگین
آن وقت جهانیان ندا در دادند - سبحان الله زهی مکان و چه مکین
و در رباعی دیگر می گوید:
دو شنبه ، به خواب خوش بدیدم بر پا - دربان ارم ستاده در دست ، عصا
رفتم که اجازت طلبم، گفت: که ای؟ - گفتم : که غلام علی ام، گفت: بیا
«ارم» در این رباعی از «آزاد» به معنای بهشت است. در برخی روایات آمده که شهر یا باغی که «شداد» بنا کرد و به منزله بهشت زمینی بوده ، «ارم» نام داشت. و همین نام در ادب و شعر فارسی به معنای بهشت روی زمین وارد شد . چنانچه فردوسی می گوید :
زمین گشت پرسبزه و آب و نم بیاراست گیتی چو باغ ارم
و در بخش قصاید از دیوان اشعار «آزاد» ، قصیده شماره 3 بطور کامل در مدح و مناقب امیرالمومنین (ع) است. این قصیده دارای 31 بیت است. 12 بیت آن به عنوان پیش درآمد و توجه مخاطب به اصل مدح و منقبت حضرت علی(ع)است. با فعل امر «ببین» آغاز می شود که توجه و تامل شنونده را به خود جلب کند[vii]:
ببین در گلستان ، غصون موایل که خواند به ایما ، ترا این انامل
غصون اسم و جمع «غصن» به معنای شاخه های درخت است.[viii]و «انامل» اسم عربی و جمع «انمله» یا «انمله» است به معنای سرانگشتان. «ایما» یعنی چیزی را با حرکت دست یا چشم و ابرو نشان دادن ، و منظور بیان موضوعی به طور رمز یا خلاصه است. با این واژه ها «آزاد» می خواهد موضوع مهمی را به رمز و اشاره بگوید. جان سخنش این است که در گلستان معرفت ، شاخه های درخت مثل سرانگشتان یک راهنما، می خواهد به رمز و اشاره موضوع مهمی را بگوید. و آن موضوع ، غنیمت شمردن زمان و فرصتهای زندگی است :
غنیمت شمر فرصت وقت خود را که را چشم امید از عام قابل
«عام قابل» یعنی «سال آینده» و مراد این است که آینده مرهون همین لحظات و فرصتهای زمان حال است. اشاره به این سخن «امیرالمومنین علیه السلام»: ان ماضی یومک منتقل و باقیه متهم فاغتنم وقتک بالعمل[ix]. دیروز که گذشت و به فردا هم اطمینان نیست، امروزت را با اعمال صالحه غنیمت شمار! . علاوه بر اینکه تمام فرصتهای عمر غنیمت است و باید مراقب آن بود، اما فرصتهای کار خیر برای افراد به مراتب ارزشمندتر و مهمتر است و از دست دادن آن اندوه فراوان دارد. به همین دلیل رسول خدا (ص) فرمود: «من فتح له باب من الخیر فلینتهزه ؛ فانه لا یدری متی یغلق عنه[x] ». یعنی هر کس که دری از خیر به رویش گشوده شود، باید آن را غنیمت شمرد؛ زیرا که نمی داند آن در چه وقت به رویش بسته می شود.
سپس در ابیات 12 به بعد در توصیف حضرت علی (ع)می سراید:
امیر ولایت، کفیل هدایت بسوی خدا ، بهترین وسایل
«آزاد» گرچه حنفی مذهب است ولی معتقد است چنگ زدن به امام علی (ع) از بهترین وسایل بسوی خداست. و این تفسیری از آیه 35 سوره مائده است که فرمود: « یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله وابتغوا الیه الوسیله» حضرت علی (ع) از نگاه «آزاد» بهترین وسیله بسوی خداست.
زهی آفتابی که از پرتو او هزاران مه نو به دور کوامل
«زهی» از ادات تحسین است. به معنای آفرین بکار می رود. معنای بیت این است که آفرین بر آفتابی که از پرتو نور علی (ع) می درخشد . همچون هزاران ماه نو که به دور ماههای کامل و تمام می چرخند. سپس می گوید خاک درگاه علی (ع) جمع شده ذرات عنبر است و غبار راهش، سائیده شده و نرم شده از «صندل» یعنی چوب خوش بوی و گرانقیمت است. و هر رنج و تلخی در ذیل ولایت علی (ع) شیرینی و حلاوت است:
تراب درش کرده ای از عنابر غبار رهش سوده ای از صنادل
مرارت ز تاثیر عهدش حلاوت عسل از مریدان زهر هلاهل
سپس می گوید علی (ع) «حرزبازو» بود پس هیچ واهمه ای از جمع شدن جنگجویان به گرد او نیست.
کسی را که نامش بود حرز بازو چه یارا که گردد به گردش نوازل
نوازل، جمع نازل است. اما به نظر می رسد واژه «نواضل» بهتر است و منظور تیراندازان و جنگجویان است. «یارا» به معنای استطاعت، تاب، تحمل، توان و طاقت، است. می گوید جمع تیراندازان و جنگجویان چگونه توان مقابله با حضرت علی (ع) را داشته باشند. او حرز بازو نامیده شده است.
«حرز» در لغت، به معنای جایگاهی است که انسان وارد آن شود و از همه خطر ها در امان باشد. «حرز» در اصطلاح، به معنای دعا های دینی است که برای رفع چشم زخم و برطرف شدن سختیها به کار می رود. منظور «آزاد» از «حرزبازو» تلمیح و اشاره ای است به «حرز امیرالمومنین» . زیرا معروف است که امیرالمومنین(ع) حرزی را بر روی کاغذی نوشته بودند و بر بازوی راست خود می بستند. بقیه قصیده چنین است:
چنان ،عدل او کرد تنبیه ظالم - که برق درخشان گریزد ز حاصل
به شمشیر برد سر بدسگالان - به اکسیر برد زبان ارامل
به میدان ناورد هم رنگ جوزا - نگردد از او دور تیغ حمایل
حلیمی که از دشمنان چشم پوشد - مبادا زند خامه بر جرم قاتل
نیفتد رهش روز محشر بر آتش - کسی کو رود بر پی شیر باسل
اگر او نمی ریخت رنگ افادت - که می کرد پیدا علوم اوایل
دم تازه او نسیم مبارک - که وا می کند غنچه های مسایل
مرا مورد پرتو لطف فرما - اگر یابیم از غلامان قابل
------------------------------
[i] - آزادبلگرامی ، میرغلام علی ، کلیات آزاد بلگرامی ، با مقدمه دکتر سیدحسن عباس، دهلی نو، 1393، پیش گفتار ، به قلم علی فولادی
[ii] - آزادبلگرامی ، میرغلام علی ، کلیات آزاد بلگرامی ، با مقدمه دکتر سیدحسن عباس، دهلی نو، 1393، ص33
[iii] - بطرس بستانی، ادباءالعرب، بیروت، ۱۹۸۸م .ج۱، ص۲۷۲
[iv] - حاکم لاهوری، عبدالحکیم، تذکره مردم دیده، لاهور، ۱۳۳۹ق ، ج۱، ص۳۴-۳۵
[v] - آزادبلگرامی ، میرغلام علی ، کلیات آزاد بلگرامی ، با مقدمه دکتر سیدحسن عباس، دهلی نو، 1393، ص115
[vi] - مجلسی، بحارالانوار، ۱۴۰۳ق، ص۱۶-۲۹.
[vii] - آزادبلگرامی ، میرغلام علی ، کلیات آزاد بلگرامی ، با مقدمه دکتر سیدحسن عباس، دهلی نو، 1393، ص595
[viii] - دهخدا، علی اکبر ، لغتنامه ، تهران : موسسه انتشارات وچاپ دانشگاه تهران، 1377.
[ix] - شرح غررالحکم ، ج ٢، ص ٥٠٧
[x] - المجلسی ، بحارالانوار ، ج ٧٧، ص ١٦٥