اسماء و صفات خداوند از دیدگاه حضرت ثامن الائمه
اسماء و صفات خداوند از دیدگاه حضرت ثامن الائمه
نوشتاری از حجت الاسلام والمسلمین حسین عشاقی عضو شورای علمی گروه فلسفه پژوهشگاه
صدوق در کتاب «التوحید» حدیثی را از حضرت امام علی بن موسی الرضا (ع) روایت کرده است که آن حضرت در باره چیستی صفات خداوند و نسبت آنها با ذات خداوند این چنین فرمود:
«و اصل معرفه الله توحیده و نظام توحید الله نفی الصفات عنه لشهاده العقول ان کل صفه و موصوف مخلوق و شهاده کل مخلوق ان له خالقا لیس بصفه و لا موصوف و شهاده کل صفه و موصوف بالاقتران و شهاده الاقتران بالحدث و شهاده الحدث بالامتناع من الازل الممتنع من الحدث» (صدوق، التوحید، ص ۳۴).
بر اساس مفاد این حدیث شریف، اصل شناخت خداوند به توحید او است «اصل معرفه الله توحیده»؛ ولی نظام توحیدی بر اساس نفی صفات از ذات حق تحقق می یابد «و نظام توحید الله نفی الصفات عنه»؛ آن حضرت در ادامه، این ادعا را با اقامه برهان اثبات می کند؛ می فرماید این که هر صفتی را باید از ذات حق نفی و سلب کرد برهانش این است که عقل ها دلالت دارند و شهادت می دهند که هر صفتی و هر موصوفی، مخلوق و معلول علتی است، «لشهاده العقول ان کل صفه و موصوف مخلوق»؛ توضیح این بخش از فرمایش حضرت این است که هر صفت و موصوفی به گونه ای با هم متغایرند و امکان ندارد صفت و موصوف عینیت و همسانی صد در صدی داشته باشند؛ زیرا عینیت صد در صدی صفت و موصوف، لازمه اش این است که صفت بودن صفت، مرجحی نداشته باشد و نیز موصوف بودن موصوف مرجحی نداشته باشد؛ چون طبق فرض این دو هیچ فرقی نداشته و صد در صد عین همدیگرند؛ پس هر ملاکی موجب می گردد که مثلا «الف» موصوف باشد، در «ب» که صفت آن است، هم هست؛ و هر ملاکی موجب می گردد که «ب» صفت باشد در «الف» که موصوف آن است، هم هست؛ لذا موصوف بودن «الف»، نه «ب» به ترجح بلا مرجح منجر می گردد و نیز صفت بودن «ب»، نه «الف» به ترجح بلا مرجح منجر شود؛ و این ناممکن است؛ پس امکان ندارد صفت و موصوف صد در صد عین هم باشند و محال است که هیچ اختلافی نداشته باشند؛ پس صفت و موصوف به گونه ای با هم متغایرند؛ از سویی هر یک از متغایرین برای امتیاز از دیگری، محدود به حدی است و برای جدائی از دیگری در مرزی، پایان می یابد؛ پس هر چه موصوف به صفتی باشد محدود است و مرز پایانی دارد؛ و نیز هر چه صفتی برای موصوفی باشد محدود است، و برای جدائی از دیگری در مرزی پایان می یابد؛ و بدیهی است هر حقیقت محدودی، مخلوق است؛ و امکان ندارد همان خدای نامحدود و نامخلوق باشد؛ و هر مخلوقی از مخلوقات، در نهایت علتی و آفریننده ای دارد، که خود نه صفت موصوفی است، و نه موصوف به صفتی است (زیرا تسلسل محال است) لذا آن حضرت فرمود: «و شهاده کل مخلوق ان له خالقا لیس بصفه و لا موصوف» یعنی هر مخلوقی دلالت می کند بر این که آفریننده ای دارد که او نه صفت موصوفی است و نه موصوف صفتی است (و گرنه طبق بیان مذکور، خود مخلوق می شود).
در ادامه، آن حضرت اصل ادعای صفت نداشتن خداوند را با بیان دیگری تبیین می کند؛ می فرماید صفت نداشتن خداوند بخاطر این است که هر صفت و موصوفی باید در کنار دیگری قرار گیرد «و شهاده کل صفه و موصوف بالاقتران»؛ زیرا طبق مقدمات یادشده هر یک، مرز پایانی دارد تا از دیگری متمایز گردد؛ ولی کنار چیزی بودن، خود دلالت بر حادث بودن آنها دارد «و شهاده الاقتران بالحدث»؛ زیرا هر موجود محدودی، مخلوق و بالتبع حادث است؛ ولی حادث بودن چیزی، از ازلی بودن امتناع می کند؛ همانگونه که ازلیت هم از حدوث، امتناع می کند «و شهاده الحدث بالامتناع من الازل الممتنع من الحدث»؛ بنابراین طبق این حدیث شریف هر صفتی را باید از مرتبه ذات حق سلب و نفی کرد.
نظیر فرمایش یاد شده، از حضرت امیر المومنین نیز نقل شده که فرمود «و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه لشهاده کل صفه انها غیر الموصوف و شهاده کل موصوف انه غیر الصفه فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه…» (نهج البلاغه ص ۳۹) توافق محتوای دو حدیث مروی از دو امام همام نشان دهنده این نکته است که این دو حدیث و دعاوی مذکور در آن از وثاقت و اعتبار خوبی برخوردارند.
لازم به ذکر است این که خداوند در مرتبه ذاتش صفتی ندارد معنی اش این نیست که گزاره هایی مثل «خداوند قادر است» یا «خداوند عالم است» یا «خداوند حی است» باطل باشند زیرا اولا آنچه در این حدیث نفی شده، این است که حقائقی مثل علم و قدرت و حیات … صفت حضرت حق باشند؛ اما مثلا علمی که هیچ تمایزی حتی تمایز مفهومی با ذات حق نداشته باشد نفی نشده است؛ پس حضرت حق همان حقیقت علم است نه این که دارای صفت علم باشد و نیز همان قدرت است نه این که دارای صفت قدرت باشد؛ و ثانیا در بسیاری از متون دینی چنین گزاره هایی ناظر به تجلیات خداوند است که در مراتب متاخر از ذات حق رخ داده و شرع و عقل، هر دو آنها را می پذیرند.