نظریات جدید جرم شناسی

3 دی 1403 - خواندن 19 دقیقه - 2497 بازدید
نظریات جدید جرم شناسی:

گفته شد که جرم شناسی علمی با ظهور مکتب انسان شناسی جنایی به جهانیان معرفی شد، تا سالهای 1920 میلادی تقریبا می توان گفت رویکرد غالب در جرم شناسی اصولا افکار مکتب انسان شناسی جنایی بود.اگر چه بعدها دیدگاه های این مکتب علمی در تلاقی با سایر ره آورهای علم جرم شناسی صیقل خورد و تعدیل گردد.مخصوصا اصل جبرگرایی و اعتماد به وجود مجرم بالفطره بطور کلی نفی گردید اما غالب قانونگذاران کیفری دنیا از ره آوردهای این مکتب جرم شناسی بهره بردند قانون اقدامات تامینی مصوب1339 با الهام از این مکتب جرم شناسی تصویب و اجرا شد. اما بعد از 1920 میلادی سه رویکرد جدید در عرصه مطالعات جرم شناسی ظاهر گردید، رویکرد اول ، تحت عنوان مکاتب علت شناسی جدید به مطالعه پیرامون علت شناسی در خصوص جرایم پرداخت.رویکرد دیگر تحت عنوان جرم شناسی پویا یا متحول و رویکرد سوم، جرم شناسی اجتماعی.

الف-رویکرد اول: در مکاتب علت شناسی جدید مطالعات جرم شناسان برای کشف علل بر دو عامل مهم متمرکز شد.

1-اهمیت یافتن عوامل درونی و تاثیرآنها در ارتکاب جرم.

2-اهمیت یافتن عوامل فرهنگی، اجتماعی و تاثیر آنها در تکوین و پیدایش جرائم

برخلاف جرم شناسی بالینی که انسان مجرم را بیمار تلقی می نمود و جرم را نوعی بیماری به حساب می آورد ، از سال 1920 میلادی بعد از این رویکرد مردود اعلام شد و دیدگاه غالب آن بود که جرم رفتار یک انسانی است، مشابه سایر رفتارهای شروع.(همچنین دیدگاه مجروز و مبنی بر آنکه جرم بیماری محسوب می شود مردود اعلام می شود.)

مطابق این دیدگاه ها هر رفتاری که از انسان صادر می شود اعم از رفتارهای مشروع مجاز و یا نامشروع دارای محرکهای روانی هستند و در حقیقت عامل و علت اصلی ارتکاب جرم، علل و عواملی روانی می باشند لذا شاهد ظهور روانشناسی جنایی هستیم.همچنین بعد از 1920 میلادی عوامل فرهنگی و اجتماعی مورد توجه جرم شناسان قرار گرفت ، اگر چه قبل از این تاریخ نیز بعضی از جرم شناسان مثل کیته بلژیکی که در سال 1930 میلادی و آنریکو فری ایتالیایی در 1881 میلادی و بعد از آن کارل مارکس در پایان قرن نوزدهم میلادی به عوامل اجتماعی و تاثیر در ارتکاب جرم پرداختند اما میتوان گفت ظهور مکاتب جامعه شناسی جنایی از 1920 میلادی بود. دیدگاه های مبنی بر علت شناسی نوین از 1920 میلادی تا 1940 میلادی حاکم بوده است.

اما از 1940 میلادی نظریات جدیدی در جرم شناسی ظهور کردند، تحت عنوان نظریات جرم شناسی پویا و متحرک.

ب-نظریات جرم شناسی پویا:

جرم شناسی پویا در خصوص چگونگی فعلیت یافتن اندیشه مجرمانه (اندیشه ارتکاب جرم )است در حقوق جزا مراحل ارتکاب جرم در طول زمان مستلزم عبور از چهار مرحله است که از نظر جرم شناسی فرایند ارتکاب جرم گفته می شود.

مرحله اول: اندیشه ارتکاب جرم.

مرحله دوم: تهیه مقدمات و وسایل.

مرحله سوم: شروع جرم.

مرحله چهارم: ارتکاب تام جرم است.

جرم شناسی پویا در نظر دارد در زمان نزدیک به زمان وقوع جرم علل و عوامل روانی و فیزیکی را که موجب آن میشود که انسان از موانع مختلف داخلی و بیرونی عبور کند و اندیشه ارتکاب جرم را به ظهور برساند مورد بررسی قرار می دهد.

1-تئوری (نظریه)کف نفس:

یکی از نظریات مکتب جرم شناسی پویا یا متحول، تئوری کف نفس است.این تئوری متعلق به دانشمندی است به نام رکلس، این تئوری به نظریه خویشتنداری و یا خود سانسوری شهرت دارد و مبنی بر دو محور مهم است:

-محور اول: این که در هر جامعه تعدادی عوامل بازدارنده ، وجود دارد که در مهار و کنترل جرم نقش اساسی دارد.

-محور دوم: این است که بر حسب قوت و ضعف موانع یا عوامل بازدارنده در جوامع مختلف نرخ جرم نیز متفاوت است.

در خصوص محور اول یعنی بازدارنده های جرم ایشان اعتقاد دارند که در هر جامعه دو دسته عوامل بازدارنده وجود دارد:

الف-عوامل بازدارنده درونی

ب- عوامل بازدارنده بیرونی.

اول: به موانع یا عوامل بازدارنده درونی اشاره می کند: ایشان معتقد است که در انسان نوعی حائل درونی وجود دارد که به غرایز، خصوصیات روانی ، میزان پایبندی او که به اخلاق و مذهب مربوط میشود این حائل درونی که بتوان از آن به وجدان تعبیر نمود انسان را در مسیر ارتکاب جرم حفظ می نماید و از نقض هنجارها و قانون جزا باز می دارد قبل از ایشان نیز فروید، روانکاو مشهور اروپایی، بازدارنده های درونی را در قالب بهتری ترسیم نمود.فروید اعتقاد داشت، شخصیت هر انسان دارای سه چهره است «من» «نهاد » «من برتر»

ایشان اعتقاد داشت «من » با رشد و آشنایی او با حقایق محیط تشکیل میشود هسته ی اصلی شخصیت انسان است «من» حلقه ی اتصال میان «نهاد» و « من برتر» است، به هر میزان که تعلیم و تربیت و آموزش کودک بهتر باشد این چهره از شخصیت انسان دارای استحکام بیشتری می گردد. از نظر ایشان «نهاد» سرچشمه بی انتهای نیروی انسانی است و از منشاء بی پایانی در وجود انسان سرچشمه می گیرد، « نهاد» هیچ قید و بندی نمی شناسد تابع اصل لذت است و تلاش و میل زیادی در جهت میل به همه خواسته های غریزی میدهد، خواسته هایی مانند طمع و سایر شهوات انسانی. « نهاد» در برخورد با ارزش های اجتماعی تفاوت می کند و تلاش در هنجار شکنی و زیر پا نهادن ارزشهای جامعه دارد.اما «من برتر» یا «سوپر من» که چهره ی سوم شخصیت انسان از نظر فروید است، موانع ارزش ها و هنجارهای حاکم بر جامعه است که شامل ارزش های اخلاقی و اجتماعی است. « من برتر» به نظم و انضباط، احترام به قانون و ارزش های دینی توجه دارد و در مقابل خواسته های بی منتهای نهاد تفاوت می کند شخصیت سالم از نظر فروید شخصیتی است که میان خواسته های « نها» و « من برتر» او تعادل و هماهنگی وجود داشته باشد.

دوم ، عوامل بازدارنده خارجی: رکلس اعتقاد داشت که بهتر است جوامع ابتدائا در جهت نهادینه ساختن ارزش ها در دید مردم اقدام کنند به نحوی که موانع درونی تقویت شوند، اما تردیدی نیست که جرم بهر حال ذاتی زندگی جمعی است نمی توان انتظار داشت جامعه ای را که عاری از جرم است.بهر حال ضروری است که در هر جامعه بازدارنده خارجی یا بیرونی هم موجود باشد این موانع بیرونی که موجب پیشگیری از وقوع جرم می شود، ساختار کنترل اجتماعی هر جامعه است که در جوامع مختلف با هم متفاوت است.نهادهایی مانند خانواده ، دانشگاه، پلیس، دادسرا، دادگاه، دوستان و شهروندان.در خصوص چگونگی عبور از موانع و ارتکاب جرم(فرایند تکوین جرم، یا فرآیند گذر از اندیشه ارتکاب جرم به عمل مجرمانه) توضیح میدهد که موانع و عوامل بازدارنده داخلی و بیرونی در همه افراد و همه جوامع به نحو یکسان عمل نمی کند.ایشان اعتقاد داشت هرگاه این بازدارنده ها قویا نقش خود را ایفاء کنند احتمال وقوع جرم ضعیف است و هر زمان که عوامل و موانع بازدارنده وجود نداشته باشند یا تضعیف شوند احتمال وقوع جرم بیشتر می شود.بعنوان مثال: در محله هایی که گشت و کنترل پلیس وجود دارد این عامل به عنوان یک عامل بازدارنده بیرونی، فرصت های ارتکاب جریمه را کمتر می کند.اما در جامعه هایی و یا بهتر بگوییم در محله هایی که نظارت پلیس ضعیف است و یا بطور کلی از قلم و کنترل پلیس خارج است آمار و احتمال وقوع جرم بیشتر می شود، این عامل ناشی از تضعیف یا فوران عوامل بازدارنده بیرونی است.به عقیده رکلس با مطالعه دقیق میتوان کمیت ارتکاب جرم در هر جامعه ای را پیش بینی کرد.ایشان اعتقاد داشت در جوامع شرقی و سنتی و ایدئولوژیک و کمونیستی سابق ، به دلیل قوی بودن ساختار کنترل اجتماعی و ساختار اقتدار گرای حاکمیت در این جوامع که موجب استفاده زیاد از نیروهای قهرآمیز و سرکوب گر مانند پلیس، محاکمه و مجازات می شود در این جوامع همچنین به دلیل پایین بودن سطح فرهنگ عمومی و نهادینه شدن ساختار ارزش جامعه، به مرور زمان عوامل بازدارنده درونی تضعیف شده نقش اصلی در مهار و کنترل جرم را ابزارهای قهرآمیز و سرکوب گر موجود در دست حاکمیت ایفاء می کند.اما در جوامع غربی و اروپایی یا به قول نیروی «من برتر» تقویت شده و نتیجتا ارزش ها نهادینه شده و عامل اصلی در مهار و کنترل جرم بازدارنده های درونی است.

اشکالات وارده بر نظریه رکلس(تئوری کف نفس): 1-ایشان هر انسان مجرم را عاقل و سالم فرض میکند و برخوردار از قوه تعقل سالم در حالی که تا حد زیادی در مقابل این اشخاص(مجانین و...)نیستند. 2-دوم اینکه بازدارنده های درونی و بیرونی تا حد زیادی درمقابل این اشخاص (مجانین و...)خلع سلاح بوده و قادر به کنترل و مهار جرم نیستند.

1-تئوری شخصیت جنایی:

یکی دیگر از نظریات جرم شناسی پویا، تئوری شخصیت جنایی...است.ژان پیناول جرم شناس فرانسوی تحت تاثیر افکار دانشمند دیگری بنام « دوگرف» در خصوص چگونگی فعلیت یافتن اندیشه مجرمانه، نظریه گرا ارائه نمود که البته در ارائه این تز از عقاید دانشمندان دیگری همچون «شلدون» و « مونه ریدر» استفاده کرده است.تا قبل از 1920 میلادی در خصوص علت شناسی جرم روان شناسان مطالعات اندکی را انجام داده بودند.به جز آقای مونه ریدر که افکار ایشان الهام بخش آقایان دوگرف و پیناول بود، شخص دیگری در خصوص روانشناسی جنایی مطالعه چشمگیری انجام نداده است.اصولا واژه شخصیت در علم روانشناسی بسیار بکار میرود اساس رشته ای از روانشناسی به نام « تفاوت های فرد» است.در ارائه معنای واحدی از شخصیت روانشناسان دارای اتفاق نظر نیستند و حتی دانشمندی به نام « آلفرد» در سال 1937 بیش از 50 معنای متفاوت برای شخصیت برشمرده است.اجمالا میتوان گفت شخصیت عبارت است از تماسیت جسمی روانی و اساسا شخصیت هر انسان معرف وجود یک سری صفات پایدار در وجود اوست که موجب متمایز شدن او از دیگران می شود. درعلم جرم شناسی ، شاخه ای از این علم یعنی روانشناسی جنایی به این سمت هدایت شده است که علل ارتکاب جرم را در خصوصیات روحی و روانی بزهکار جویا می شود.پیرامون شخصیت و نقش آن جرم ممکن است این سوال پیش آید که آیا شخصیت مجرمانه وجود دارد؟ آیا شخصیت یک جنایتکار یا شخصیت انسان ها متعارف متفاوت دارد؟آیا شخصیت هر انسان در از قوه به فعل در آمدن اندیشه مجرمانه موثر است؟ چه عاملی باعث میشود بعنوان مثال در یک منازعه که ده نفر در آن شرکت دارند فقط یک نفر با چاقو به شکم دیگری می زند؟آیا این امر ناشی از خصوصیات شخصیتی اوست؟ روانشناسان جنایی در پاسخ به این سوالات ، نظریات متفاوتی ابراز نموده اند.

الف-تئوری شخصیت جنایی از دیدگاه دوگرف:

«به نظر من جنایی امور روانشناختی هستند و نظر من جنایتکار همیشه یک انسان است و نه یک هیولا». اما ایشان اعتقاد داشت میان انسان بزهکار و انسانهای ناکرده بزه تفاوت هایی وجود دارد که ریشه در شخصیت آنها دارد. دوگرف اعتقاد داشت بر حسب درجات شخصیت و همچنین برخورداری از مولفه های شخصیت جنایی انسان ها به چهار دسته تقسیم می شوند.

دسته اول: ناکرده بزه هستند اینها کسانی هستند که مرتکب جرم نشده اند ، این امر (عدم ارتکاب جرم) یا ناشی مقاومت موانع درونی آنهاست یا ناشی از بازدارنده های بیرونی است.در این طبقه از افراد، بزهکاران ناشناخته هم قرار دارند(کسانی که جرم آنها کشف نشده است).

دسته دوم: بزهکاران موقت هستند به بزهکار موقت تقریبا نزدیک به همان مفهوم مجرمین احساساتی است (در طبقه بندی مکتب تحققی)اینها بزه کارانی هستند که آنچه آنها را به سمت جرم هدایت می کند شهوت است.

دسته سوم: بزهکاران کاذب هستند .جنایتکار کاذب کسی است که پای بند به نظام ارزش گروه خاصی است(مثلا دارای یک خرده فرهنگ ویژه است)و از نظام ارزشی هیات اجتماع فاصله دارد مانند مجرمین سیاسی.

دسته چهارم: بزهکاران راستین هستند: ایشان بر این طبقه بندی آن دسته از جنایتکاران را که برخورد از شخصیت جنایی هستند جنایتکاران راستین نام نهاده است، این جنایتکاران راستین چه کسانی اند؟ از نظر دوگرف، جنایتکار راستین کسی است که منافع خود را در جدایی و خروج از پیکره اجتماع و نظام ارزشی آن می داند رضایت او زمانی جلب می شود که ارزش های جمعی را نقض کند.ایشان در صدد الحاق به جامعه خود که با ارتکاب جرم از آن فاصله گرفته است بر نمی آید.افرادی مانند کلاهبرداران حرفه ای، مجرمین مکرر گانگسترها، راهزنان ، خرابکاران و اوباش....

ب-صفات عمومی شخصیت جنایی(مولفه های شخصیت جنایی)از دیدگاه مونه ریه:

برای آنکه اندیشه های مجرمانه از قوه به عمل درآید آقای مونه ریدر چهار شرط لازم دانسته است:

1-شرط اخلاقی 2-شرط کیفری 3-شرط مادی 4-شرط عاطفی

منظور ایشان آن است که جرم زمانی اتفاق می افتد که شرایط چهارگانه فوق همگی موجود باشد.منظور ایشان از شرط اخلاقی این است که ترس از الصاق بر حسب مجرم ، سارق، قاتل، مانعی بر راه ارتکاب جرم نباشد.یعنی عیب و ننگ و خفت ناشی از ارتکاب جرم برای مرتکب بی اهمیت باشد.یعنی به راحتی بپذیرد که او را سارق و کلاهبردار بنامند.شرط دیگری که برای از قوه به عمل درآمدن اندیشه مجرمانه لازم است این است که انسان زمانی مرتکب عمل مجرمانه می شود که ترس از کیفر و مجازات نداشته باشد یعنی دور نمای اعمال مجازات بر خود را پیش بینی نکرده و یا در صورت پیش بینی از این موضوع هراسی نداشته و بیمناک نباشد.

شرط دیگری که از نظر آقای مونه ریدر برای گذار از اندیشه به عمل مجرمانه ضروری است، مهیا بودن امکانات مادی و فیزیکی برای ارتکاب جرم است و ایشان می گوید جرم زمانی واقع می شود که : موانع مادی مانند قفل و زنجیر، دیوارهای مرتفع، قدرت بدن قربانی، دفاع شروع ایشان ، مقاومت پلیس، کارگر واقع نشود و دوم امکانات مادی لازم و ضروری در اختیار مباشر باشد.

شرط دیگری از نظر ایشان برای گذار از اندیشه به عمل مجرمانه لازم و ضروری است، مرگ عواطف و احساسات بشری در دل مجرم است که در نتیجه آن ترحم، این رافت و نوع دوستی از مرتکب بیرون می رود و به جای آن شقاوت و قصاوت قلب جایگزین می گردد و در نتیجه اینها(وجود شرایط چهارگانه)گریه و زاری و التماس مبنی علیه در جرم قتل عمدی و یا تجاوز به عنف در دل مباشر کارگر واقع نشده و جرم واقع شود از نظر این دانشمند بزرگ برای گذار از اندیشه مجرمانه به فعل مجرمانه اجتماع این شرایط همگی لازم است.(صفات مذکور بیشتر در شخصیت جنایی بزهکار راستین وجود دارد و ممکن است در سایر مجرمین وجود نداشته است.)

ج-تئوری شخصیت جنایی از دیدگاه ژان پینادل: وی گفته است نخستین کسی که در فرایند گذار از اندیشه به عمل مجرمانه را بررسی کرده است آقای مونه ریدر است.پیناول اعتقاد داشت که صفات چهارگانه مذکور در نظریه آقای مونه ریدر هسته مرکزی شخصیت جنایی هستند.ایشان اعتقاد داشت که افراد ناکرده بزه فاقد هسته مرکزی شخصیت جنایی هستند.سابقا در بحث حالت خطرناک گفتیم که حالت خطرناک دو نشانه مهم دارد: یعنی با توجه به دو معیار ظرفیت جنایی یا استعداد مجرمانه و همچنین درجه سازش پذیری یا قابلیت انطباق مجرمین به طبقات مختلف تقسیم می شود.ظرفیت جنایی خود دو نشانه دیگر دارد:

1-اخافه ناپذیری 2-زیان بخشی

اگر اخافه ناپذیری کسی بالا باشد تهور و گستاخی او زیاد می شود و به اصطلاح انسانی سرکش ، عاصی و خطرناک و شرور می شود، اگر زیان بخشی مرتکب بیشتر شود با الحاق به اخافه ناپذیری ظرفیت جنایی فرد تکامل می یابد.در خصوص سازش پذیری یا قابلیت انطباق نیز کمال پذیری و قابلیت سازش با ارزش ها واجد اهمیت است.کمال پذیری یعنی امکان اصلاح و درمان و قابلیت انطباق با ارزش ها یعنی امکان هماهنگ شدن فرد با نظام ارزش جامعه.

آقای پیناول اعتقاد داشت:اخافه ناپذیری موجب خود محوری یا خویشتن بینی انسان می شود یا موجب خودخواهی او می شود.منظور از خود محوری یا خویشتن بینی آن است که هر انسانی برخوردار از چنین صفتی باشد خود را مرکز ثقل منافع قرار میدهد.و فقط برآورده شدن نیازها و خواسته های خود اهمیت میدهد مثلا ایشان مثال می زنند ک لوئی چهاردهم می گفت این: که بعد از من طوفان نوح خواهد آمد .از نظر ایشان لوئی چهاردهم فردی خویشتن بین بود.اخافه ناپذیری از نظر پیناول موجب مهیا شدن شرط اخلاقی مونه ریدر می شود.او (پیناول)مولفه ای را برای شخصیت جنایی که معرف این واقعیت باشد اعلام می دارد و به نام «خود محوری» یا « خویشتنداری» از نظر آقای پیناول اخافه ناپذیری که خود یکی از نشانه های سنجش ظرفیت جنایی و حالت خطرناک است، شرط دیگری از شروع نظریه آقای مونه ریدر (یعنی شرط کیفری)را نیزفراهم میکند پس اخافه ناپذیری با خنثی کردن ترس از کیفر در دل مجرم او را به سمت ارتکاب جرم هدایت می کند. او از این باب مولفه دیگری برای شخصیت جنایی ترسیم می کند.این مولفه تلون مزاج است یا « گه گیری هیجانی» یا « بی ثباتی روانی» که خود معلول اخافه ناپذیری مجرم است ظرفیت جنایی او را بالا برده است لذا شرط کیفری را فراهم نموده و مانع دیگری از موانع جرم حذف می شود ، ایشان اعتقاد داشت اگر نشانه دیگر ظرفیت جنایی(یعنی زیان بخشی)بالا رود مرتکب از شروط مادی وعاطفی نیز عبور کرده و مرتکب مجرم می شود لذا زیان بخشی، موجب ایجاد مولفه دیگری در شخصیت جنایی می شود(یعنی پرخاشگری)و همچنین زیان بخشی منجر به آخرین مولفه شخصیت جنایی می شود که با تحقق آن شرط عاطفی گذر از اندیشه به عمل مجرمانه فراهم می شود.پس از نظر پینادل شخصیت جنایی چهار مولفه دارد:

1-خود محوری:خودخواهی یا خویشتن بینی موجب می شود که حقوق دیگران و غیره برای انسان مجرم بی اهمیت باشد.مجرم طرق مختلف ارتکاب جرم را برای خود مباح و مشروع می سازد.مثلا استعمال مواد مخدر را برای خود به این طریق شروع می کند که بیکار است، سلب مالکیت از دیگران را با تمسک به فقر خود مشروع می سازد.ارتکاب منافی عفت با این ادعا که توان ازدواج ندارد مشروع قلمداد می کند و نهایتا خود محوری موجب زایل شدن قبح اخلاقی جرم می شود و جرم عاری از عیب و خفت و ننگ میشود(برای مجرم).

2-تلون مزاج یا بی ثباتی روانی یا گه گیری هیجانی: که ترس از کیفر را در دل مرتکب خنثی میکند.دور نمای وحشتناک اجرای مبارزات اعدام شلاق و یا حبس را از ذهن او حذف نماید.

3-پرخاشگری : پرخاشگری نیز موجب میشود مجرم بر موانع مادی ارتکاب جرم فائق آید.مثلا با ریسک پذیری بالا(خطر پذیری بالا)از سیم خاردارعبور می کند و به سمت مجنی علیه که مسلح است حمله ور می شود.

4-بی اعتنایی عاطفی یا بی عاطفی جنایی نیز مولفه ای است که شرط نهایی نظریه مونه ریدر را فراهم کرده و جرم انجام می شود.

منابع:

خلاصه و برشی از تدریسهای بازپرس محترم جناب آقای دکتر امیرحسین جوانبخت