معماری به معنی دیاگرام
معماری به معنی دیاگرام
"تکلیف یکسره می شود؟"
محمدرضا محمودی
همه چیز از روشنگری و خردگرایی آغاز شد. ابتدا به ساکن اگر ادعا کنیم تا قبل از رنسانس1 دیاگرام برای ساختن وجود نداشت، در حق معماری جفا کرده ایم. برای مثال، همان زمانه که آدمیزاد در بین النهرین روی خشت های گلی طرحی انتزاعی از نقشهی بنا را با جزئیات اندک ترسیم کرد، جرقه هایی از منطق، هندسه، تصور از فضا و مقیاس در ذهنش زده شد. آن ها نیز شامل محل ورود، عملکرد فضای محصور شده، هندسهی درونی و بیرونی بوده است. این میزان از جزئیات و دقت مقتضی دانش و تسط انسان بر محیط اطرافش بود؛ این آگاهی نیز به طور طبیعی در طول چند هزار سال در حال رشد بوده مگر در دوره هایی که موضوع بحث ما نیست. با این مقدمه با طیب خاطر می توان ادعا کرد که انسان در عصر رنسانس و نوزایی با ریاضیات، منطق و هندسه با چاشنی بلند پروازی به ترسیم ایده های جدید روی آورد. نمونه مشخص آن دیاگرام مرد ویترویوسی2 در قرن پانزدهم است که توصیفی منطقی و ریاضیاتی است از تناسبات بدن انسان و نقاط مهم حاصل از امتداد خطوط آن جهات؛ لئوناردو داوینچی برای چنین دلایلی از خطوط، اشکال، رنگ و نوشته ها بر پایه منطق استفاده می کند و مشخصا سراغ اساطیر و داستان ها برای حل معمای تناسبات بدن انسان نرفته است. این یک روش برخورد بوده که حاصل زمان و زمین نوزایی است. در سایر ایده های داوینچی3، برولنسکی4، پالادیو5 و سایر معماران همین روش باز هم وجود داشته است. نمونه بی چون و چرای آن ویلا روتوندا6 یا ویلا کاپرا است که اهمیت دیاگرامش نه در داستان گویی بلکه در پلان و مقطع روشن می شود. ساختار متقارن و متوازن در چهار جهت روی یک سکو در پی پلکانی انسان را به یک نقطه در مرکز هدایت می کند. به واقع با این جریان ردپای تاثیر انسان محوری را می توان احساس کرد.
جهان بینی و تفکری که انسان را در مرکز می داند همان انسان را قادر به انجام هر کاری تشخیص می دهد؛ پس او می توانست بسازد و توسعه دهد. قصد ندارم در این مجال به تاریخ و اتفاقات اجتماعی بیش از ظرفیت یک یادداشت بپردازم. علی ای حال، مدرنیسم، سودمندگرایی، احتیاجات زندگی شهرنشینی و صنعتی و تاثیر جنگ های جهانی بیشتر از قبل معماران را متوجه ترسیمات دیاگرامی کرد. برای مثال، لوکوربوزیه طرح باز و تکرارشوندهی خانه دومینو7 را با بتن مسلح برای سرعت در ساخت، امنیت و گنجایش بیشتر پیشنهاد می کند و سرآغاز بسیاری از ایده های معماری خود و بعد از خود می شود. در واقع ایده های معماری مدرن همه برآمده از نیاز انسان پرتوقع و گاه مستاصل از خودش بود که تبدیل به آسمان خراش ها، طرح تفصیلی شهری و یا آثار آیکونیک مثل ویلا ساوا8 و خانه فارنزورث9 می شود. این ایده ها که اغلب هم اجرا می شدند با ترسیم روی کاغذ و تعیین جزئیات بنظر می رسید که دیگر حاشیه امنی برای انسان جنگ زده ساخته باشند؛ گویی که همه چیز به همان جا قرار به ختم داشته باشد. طولی نکشید که مدرن زدگی، پساسبک هایی را ایجاد کرد که سوالات، جواب ها و قواعد جدیدی برای دیاگرام طرح کرد. با یک نگاه کلی، زومتور10 معماری را از ایده های شکلی رها می کند و دیاگرام را برای طراحی حواس و ذهنیات مردود می داند. کولهاس11 بالعکس به معماری با کانسپت و دیاگرام های فرمی پاسخ می دهد. به همین طریق نیز طرح کتابخانه ژوسیو12 را ارائه می دهد. او همه چیز را از پیش تعیین می کند و برای حرکت کردن کاربران از بیرون به درون کریدوری عریض و طویل طراحی می کند. کولهاس دیاگرام را ابزار رسیدن به هدف تعریف می کند و آیزنمن13 با گرایشات فرمالیستی آن را از عملکرد خالی می کند. در این بازه زمانیست که با پروژه های آیزنمن بیشترین توجه معطوف به دیاگرام می شود. جرا که به زعم من او معماری را خود دیاگرام استوار بر خودش دانسته است. دانایی آیزنمن برآمده از جسارت و کم توجهی به بیرون از متن معماری و همچنین فهم ساختار و ساختار شکنی14 بود، محصول آن نیز تجدید خوانش تاریخ معماری و نوع ساختن به پشتوانه فلسفه بود. انگار رنسانس دیاگرام با نمایشگاه معماری دیکانستراکشن در سال 1988 رخ می دهد، چرا که همچنان با گذشت سی و چند سال گرایشات و نظریات تازه ای در معماران آوانگارد ایجاد می کند. درباره نظریات جدید گراهام هارمن15 در مصاحبه با پویان روحی دلیل می آورد: چرا معماری باید به فلسفه فلان علاقه داشته باشد؟ ساده ترین پاسخ به این سوال احتمالا در تفاوت نسل ها ریشه دارد. با وجود انتقاد از این موضوع که مد های فکری و هنری برای انطباق با ضرب آهنگ بازار سرمایه داری، با سرعت بیشتری تغییر می کنند، به نظر می رسد که این موضوع تنها یک توهم است. یک ویژگی با ثبات تر انسانی است که مسئول تغییر مد هاست، و آن یک واقعیت است که جامعه بشری با توجه به نسل های مختلف سازماندهی می شود.16 هارمن که خود معماری را با هستی شناسی شی محور شناسایی می کند؛ با معماری فرمالیستی عاملیت را از انسان گرفته و به اشیا سپرده و از این دریچه دیاگرام را معنا کرده است. جمیع جهات، با چشم پوشی از جزئیات با قاطعیت می توان گفت که دیاگرام های معماری را با صلبیت نمی توان معنی کرد. در واقع معماران مولف با تمارین و پروژه های فکری جدید دیاگرام را هر بار به نحوی معنا می کنند و این خود از اهمیت و عمق این کلمه حکایت دارد. درسی که در آن تکلیف یکسره می شود نفی اضافه گویی با ترسیم هایی است که دیاگرام حساب نمی شوند و هیچ نسبتی با ایده معمارانه برقرار نمی کنند، از این رو در این حالت آن ترسیم در حد ارائه گرافیکی باقی می ماند.
در پایان برجسته می کنم این یادداشتی بود از کلیات آنچه دانستنش درباره دیاگرام بر معماران لازم است بنابراین برای کلیات نیز کوتاه و خلاصه نویسی واجب بود. از این رو از خوانندگان دعوت می کنم که پس از این، به سراغ منابعی که در پاورقی معرفی کرده ام، بروند. بعلاوه مشتاقانه از هر نوع واکنشی از سوی شما، چه جوابیه باشد به این متن یا نوشته ای باشد درباره موضوع دیاگرام استقبال می کنم.
Renaissance1.
Vitruvian Man2.
Leonardo da Vinci3.
Filippo Brunelleschi4.
Andrea Palladio5.
Villa la Rotonda6.
Dom-Ino House7.
Villa Savoye8.
Farnsworth House9.
Peter Zumthor10.
Rem Koolhaas11.
Jussieu Library12.
Peter Eisenman13.
deconstruction14.
Graham Harman15.
16. هستی شناسی شئ محور، نشر کسری، صفحه