تحقیق در اسم تصوف
خار ار چه جان بکاهد، گل عذر آن بخواهد
سهل است تلخی می در جنب ذوق مستی
حافظ
اولین گام در بررسی تصوف اسلامی، بررسی واژه ی «تصوف» است که این واژه از کجا گرفته شده است موضوعی که در کهن ترین کتب این قوم به آن پرداخته شده است. بر این اساس، بررسی این واژه در بستر زمان، نقاط تاریک و مبهم آن را روشن می کند و ما را در دستیابی به مفهوم دقیق تر آن راهنمایی می کند.
یکی از منابع بنام و دسته اول که باب این سخن را گشوده است، کتاب ارجمند «اللمع» نوشته ی ابونصر سراج است. پس از او نیز کتاب های دیگری نیز از همین موضوع سخن گفته اند و هر کدام از رهگذار خود به آن پرداخته اند. نخست باید به سخنان ابونصر سراج در این باب بپردازیم:
«شیخ گفت: کسی پرسید که اصحاب حدیث به حدیث منسوب اند و فقها به فقه. پس چرا صوفیه را صوفیه گویند و آنان را به احوال و علم نسبت نمی دهند و حالی از احوال را بدانان نمی افزایند؛ چنانکه اهل زهد را زاهد و اهل توکل را متوکل و اهل صبر را صابر؟ به او گفتم بدان جهت که صوفیه به یک علم خاص راضی نگشته اند و تنها یک حال را از انبوه احوال نگرفته اند. چه صوفیان معدن همه علوم اند و مخزن همه احوال نیک و پسندیده از آغاز تا به امروز. چون صوفیان چنین اند، شایسته نیست که آنان را فقط به یک نام بخوانیم و به همین دلیل، آنان نیز فقط یک نام را بر خود نگرفته اند و یک حال را به خود نسبت نداده اند و یک علم را از آن خود نخواسته اند. اگر همواره یک حال و مقام را بدان ها بیفزایم یا هر لحظه آنان را به نامی و حالی و دانشی و کرداری بخوانیم و بنامم، ناچارم که در هر حالتی در هر وقت آنان را به نامی بخوانیم و در هر حال حالتی را به آنان نسبت دهم و چون این امکان پذیر نیست، آنان را به جامه هایشان نسبت دادم، چون که جامه ی صوفیان ادامه شیوه جامه پوشی پیامبران است و شعار اولیا و اصفیا و در این باره روایات بسیار است و چون آنان را به جامه هایشان نسبت دادم، دیدم که نامی کوتاه و گویا و عام را برگزیده ام که همه علوم و اخلاق و احوال شریف ستوده را در خود دارد. آیا نمی بینی که خداوند گروهی از خواص یاران مسیح را یاد می کند و آنان را به ظاهر جامه هایشان منسوب می دارد و می گوید: آن گاه که حواریون گفتند (مائده/ 112)[1] و حواریون گروهی بودند که جامه های سپید بر تن می کردند. خداوند آنان را به جامه هایشان نسبت داد و آنان را به علمی از علوم یا عملی از اعمال یا حالی از احوالی که بدان شهره بودند، نخواند و به نظر من نام گذاری صوفیه نیز همین گونه است و خداوند داناتر است؛ چه پشمینه پوشی شیوه پیامبران و صدیقانا و پرهیزکاران است.»[2]
چنانکه دیدیم، سراج با این پرسش آغاز کرده است که چرا فقها به فقه و محدثان را به حدیث نسبت می دهند؛ ولی صوفیه را به یکی از صفات اخلاقی یا علم نسبت نمی دهند. خود او به این پرسش چنین پاسخ داده است که چون صوفیان جامع جمیع علوم و اخلاق پسندیده اند و نسل اندر نسل شریف اند و بر یک حال ثابت نیستند، سزاوار اسم خاصی نشده اند. حال این پرسش مطرح می شود که چرا به این اسم (صوفی) نامیده شده اند که چنین پاسخ می دهد: پشمینه پوشی شیوه ی پیامبران و صادقان و پرهیزکاران است.
هجویری نیز در کتاب ارجمند کشف المحجوب، باب لبس المرقعات، معتقد است که پشمینه پوشی سنت رسول الله و با استناد به احادیث و قول دیگر عارفان بر آن تکیه و تاکید می کند:
بدان که لبس مرقعه شعار متصوفه است و لبس مرقعات سنت است؛ از آنجاکه رسول علیه السلام فرمود: «علیکم بلباس الصوف تجدون حلاوه الایمان فی قلوبکم» و نیز یکی از صحابه گوید، رضی الله عنه: «کان النبی صلی الله علیه و سلم یلبس الصوف و یرکب الحمار» و نیز رسول صلی الله علیه و سلم مر عایشه را گفت، رضی الله عنها: «لاتضیعی الثوب حتی ترقعیه» گفت: «بر شما بادا به جامه پشمین تا حلاوت ایمان بیابید» و روایت کردند که: «وی علیه السلام جامه پشمین پوشید و بر خر نشست» و نیز گفت عایشه را رضی الله عنها که: «جامه را ضایع مکن تا رقعه یعنی پیوندها بر آن نگذاری.» و از عمر خطاب رضی الله عنه می آید که وی مرقعه ای داشت، سی پیوند بر آن گذاشته و هم از عمر خطاب می آید رضی الله عنه که گفت: «بهترین جامه ها آن بود که مئونت آن کمتر بود.» و از امیرالمومنین علی (رضی الله عنه) می آید که پیراهنی داشت که آستین آن با انگشت او برابر بود و اگر وقتی پیراهنی درازتر بودی، سر آستین آن فرو دریدی؛ و نیز رسول را صلی الله علیه فرمان آمد به تقصیر جامه: کما قال الله تعالی: «وثیابک فطهر (۴/المدثر)، ای فقصر»
حسن بصری گوید، رحمه الله علیه: «هفتاد یار بدری را بدیدم. همه را جامه پشمین بود»؛ و صدیق اکبر رضی الله عنه اندر حال تجرید جامه صوف پوشید؛ و حسن بصری رحمه الله گوید که: «سلمان را بدیدم گلیمی با رقعه های بسیار پوشیده»؛ و از عمربن خطاب و علی بن ابی طالب رضوان الله علیهما و از هرم بن حیان رضی الله عنه روایت آرند که ایشان مر اویس قرنی را بدیدند با جامه های پشمین با رقعه ها بر آن گذاشته؛ و حسن بصری و مالک بن دینار و سفیان ثوری رحمهم الله جمله صاحب مرقعه صوف بودند.
و از امام اعظم ابوحنیفه رضی الله عنه روایت آرند و این اندر کتاب تاریخ المشایخ که محمد بن علی ترمذی کرده است، مکتوب است که وی در اول صوف پوشیدی و قصد عزلت کردی تا پیغمبر را علیه السلام به خواب دید که: «تو را اندر میان خلق می باید بود از آن چه سبب احیای سنت من تویی» آنگاه دست از عزلت بداشت و هرگز جامه ای نپوشیدی که آن را قیمتی بودی و داود طایی را رحمهالله علیه لبس صوف فرمود و او یکی از محققان متصوفه بود.
و ابراهیم ادهم به نزدیک ابوحنیفه آمد رحمهما الله با مرقعه ای از صوف. اصحاب، وی را به چشم تصغیر نگریستند. بوحنیفه گفت: «سیدنا، ابراهیم ادهم» اصحاب گفتند: «بر زبان امام مسلمانان هزل نرود. وی این سیادت به چه یافت؟» گفت: «به خدمت بردوام که وی به خدمت خداوند مشغول شد و ما به خدمت تنهای خود، تا وی سید ما گشت.[3]
عزالدین محمود کاشانی در کتاب «مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه»[4] مشهور به مصباح الهدایه می گوید:
«سبب اختصاص اهل کمال بدین اسم آن است که اکثر ایشان از قدمای مشایخ به محبت تقلیل و تزهد و اقدا به انبیا لباس صوف پوشیده اند و از برای تواضع و سترحال نسبت خود را به صفت لباس و سمت ظاهر کرده اند و یکدیگر را صوفی خوانده اند و این اسم در میان ایشان متعارف شده و شهرت یافته و در زبان ها متداول گشته است.»[5]
چنانکه از نقل مطالب که از اجله این قوم اند در می یابیم، صوفیه تاریخ تفکر و مسلک خود را به زمان پیامبر می رسانند؛ ولی آنچه از منابع به دست می آید و مسلم و مسجل است، این است که کاربرد واژه ی «صوفی» در روزگار حضرت ختمی مرتبت (ص) رایج نبوده است. این در حالی است که در روزگار پیامبر افرادی بوده اند که زاهد و عابد و اهل فقر بود ه اند و پرسشی که در اینجا مطرح می شود، این است که چرا این افراد نام صوفی نگرفته اند. این پرسش را سراج چنین پاسخ می دهد:
«اگر کسی بپرسد چرا اسم صوفی درباره یاران پیامبر (ص) و نه نیز بعد از آنان نیامده است و چرا عابدان و زاهدان و سیاحان و فقیران بعد را بدین نام نخوانده اند و چرا به هیچ یک از یاران او صوفی نگفته اند، می گوییم که هم نشینی با رسول خدا احترام و ویژگی هایی دارد که که هر کس آن ها را دار شد، روا نیست نام دیگری بدو داده شود؛ چه والاتر و بالاتر از هم نشینی رسول خدا چیزی نیست. آیا نمی نگری که یاران رسول، پیشوایان زاهدان و عابدان و متوکلان و فقرا و خشنودان و صابران و شیدایان و نظایر آنانند و به هرچه رسیدند از برکت همنشینی با پیامبر (ص) بود و اینان جز صحابی نامی دیگر نیافتند.
و اما آن که می گوید صوفی نام تازه ای است که بغدادیان آن را ساخته اند یاوه می گوید؛ چون که در زمان حسن بصری این اسم معروف بوده است و از حسن بصری هم که برخی از یاران پیامبر را دیده است روایت شده است که گفت: یک صوفی را در طواف کعبه دیدم و چیزی بدو دادم و نپذیرفت و گفت: با من چهار دانگ است که بسنده ام است. و از صوفیان ثوری روایت شده که گفت: اگر ابوهاشم صوفی نبود، مفهوم دقیق ریا را نمی شناختم. و در کتابی که اخبار مکه در آن گردآوری شده آمده است که محمد بن اسحاق بن یسار و دیگران حدیثی را نقل کرده اند که: پیش از اسلام روزگاری مکه خالی شد تا جایی که کسی کعبه را طواف نمی کرد؛ اما از دیار دور، مردی پشمینه پوش آمده کعبه را طواف کرد و بازگشت. اگر این سخن درست باشد بیانگر آن است که حتی پیش از اسلام کلمه ی صوفی شناخته شده بود و اهل فضل و صلاح را بدان نسبت می داده اند. [6]
بر این اساس هرگاه به سخن سراج تامل کنیم که گفت، صوفی اسمی قدیمی است و این گفته او را از کتاب اخبار مکه نپذیریم و بگوییم بر فرض صحت و سقم آن خبر، آنچه در آن آمده است، بیان حال فردی است که به طواف می آمده است و اگر هم خبری نباشد که پیشینه کاربرد واژه صوفی را نشان دهد، آنچه مهم است، این گفته ی سراج است که می گوید، حسن بصری، واژه ی صوفی را به کار برده است و می دانیم که حسن بصری در سال 110 هجری درگذشته است و سپس آنچه از سفیان ثوری 161 هجری نقل کرده است که ابوهاشم صوفی را به کار برده قابل تامل است؛ زیرا اگر این دو نقل قول درست باشد و آن دو عینا چنین الفاظی به کار برده باشند، می توان نتیجه گرفت، واژه ی صوفی در اوایل سده دوم هجری یا اندکی پیش از آن کاملا شایع و معروف بوده و به افراد زاهد و عابد اطلاق می شده است و در نیمه نخست سده دوم هجری برخی افراد به این اسم نامیده می شده اند.[7]
با سیری در گروه هایی که در طول تاریخ شعارشان نوع پوششان بوده است و به نامی متناسب با پوششان شهرت یافته اند، مانند سپید جامگان (پیروان مقفع، هاشم بن حکیم یا حکیم بن عطاء، صاحب ماه نخشب)، سیاه جامگان (عباسیان) و سرخ جامگان (المحمره) احتمال پیدایش و رواج نام صوفی را پیش از اسلام قوت می بخشد؛ زیرا وجود ناسکان مسیحی با زی خاص (پشمینه پوشی) و در اعراب بادیه بودن ایشان و اختلاط و مراده ی آنان با اعراب، این احتمال را تقویت می کند که اعراب جاهلی، آنان را با نام صوفی می خوانده اند که متناسب با نوع پوشش ایشان بوده است و شاید شعری که ابن فرج ثعلبی نقل کرده است، از اشعار جاهلی باشد که در آن به این نام تصریح شده است. ابن فرج پس از بیان داستانی، ابیاتی را آورده است که دو بیت نخست آن چنین است:
و دیر العذاری فضوح لهن
و عند القسوس حدیث عجیب
خلونا بعشرین صوفیه
و نیک الرواهب امر غریب[8]
در این صورت گفته سراج قوت و قدرت می گیرد و می توان با استناد به این مطلب، مدعای بر گفته ی او باشد.[9]
به هرروی در باب واژه ی صوفی، نظرات گوناگونی ارائه شده است و بین پژوهندگان اختلاف است: در زمان رسول مردم را به ایمان و اسلام نسبت می دادند و مومن و مسلم می گفتند؛ سپس عنوان زاهد و عابد پیدا شد، بعدها گروه هایی پیدا شدند و به زهد و پارسایی روی آوردند و از دنیا بریدند و منحصرا به عبادت پرداختند و برای این کار روش ویژه ای برگزیدند و رفتار خاصی پیش گرفتند و به نظر اینان چون اولین کسی که خود را وقف خدمت خدا کرد و در بیت الحرام به این کار مشغول شد، مردی بود به نام غوث بن مر معروف به «صوفه» لذا کسانی را که از دنیا بریدند و تنها به عبادت نشستند، در انتساب به «صوفه»، «صوفیه» نامیدند.
طبق روایتی از ولید بن قاسم، «صوفه» نام قومی بوده است در جاهلیت و از زبیر بن بکار نقل است که اجازه ی شروع حج از عرفه مخصوص غوث بن مر بود که بعدا به ارث به اولادش رسید و طایفه ی او را «صوفیه» می نامیدند و مقع حج عرب ها خطاب به ایشان می گفتند «اجز صوفه».
ابوعبید گفته است: صوفه و صوفان به کسانی گفته می شود که متصدی امر مناسک یا امری از امور کعبه شوند، به شرط آنکه از اهل مکه نباشند.
ابن کلبی گوید: غوث بن مر را از آن جهت «صوفه» لقب دادند که مادرش را پسر زنده نمی ماند، نذر کرد که اگر پسرش بماند به سرش تکه پشمی بیاویزند و وی را به کعبه ببندد و وقف کعبه کند و پسرش بزیست، از آن پس آن پسر و فرزندان وی را صوفه نامیدند. در روایت دیگری آورده اند، مادر غوث دختر می زایید، نذر کرد که اگر پسری بزاید، وی را غلام کعبه قرار دهد و غوث را زایید؛ پس چون او را نزد کعبه بست و رفت، بچه از شدت گرما بی هوش شده و افتاده بود. چون بر او گذشت، گفت: پسرم «صوفه: پشم گوسفند» شده است و از آن پس صوفه نامیده شد و اجازه ی حج و حرکت از عرفه به منی و از منی به مکه مخصوص صوفه و فرزندان او بوده است تا آنکه طایفه ی «عدوان» آن را گرفتند و با اینان بودند تا قریش آن مقام را به دست آورد.
عده ای بر آنان هستند که تصوف منسوب به اهل صفه است؛ چون اهل صفه برای خدا از دنیا بریده بودند و قرین فقر شده بودند. این ها مسکینانی بودند بدون خانه و کاشانه و زن و فرزند که در مسجد پیامبر بر آنان صفه ای ساخته شد و مسلمانان همان جا به ایشان کمک می کردند و پیامبر (ص) به ایشان سلام می داد: السلام علیکم یا اهل الصفه، کیف اصبحتم؟
ابوذر (رضی الله عنه) گوید: من از اهل صفه بودم، عصرها جلوی اتاق پیامبر (ص) جمع می شدیم، هرکدام از ما را به یکی از مسلمانان می سپرد و ده نفر یا کمتر باقی می ماندند، آن عده را هم خودش می برد و خوراک خودش را به ایشان می داد و بعد از شام می فرمود: بروید در مسجد بخوابید.
البته این عده از روی ضرورت در مسجد می نشستند و صدقه می خوردند؛ هنگامی که خداوند کار مسلمانان را گشایش داد، آنان نیز از آن اوضاع بی نیاز شدند و از مسجد خارج شدند. به هر روی نسبت صوفی به اهل صفه اشتباه است؛ زیرا در این صورت باید می گفتند: صفی.
نیز نسبت صوفی از «صوفانه» گرفته اند که نوعی گیاه صحرایی است که این گروه با آن قناعت و زندگی می کردند. این نیز اشتباه است؛ زیرا در این صورت باید نسبتشان «صوفانی» می شد. برخی می گویند که صوفی منسوب است به «صوفه القفاک موی پشت گردن» که گویی که با آن به سوی حق کشیده می شود و از خلق منصرف می گردد. برخی هم گفته اند «صوفی» منسوب است به صوف.
.[1] اذ قال الحواریون یا عیسی ابن مریم هل یستطیع ربک ان ینزل علینا مائده من السماء قال اتقوا الله ان کنتم مومنین: (یاآور) هنگامی که حواریین گفتند: ای عیسی مریم، آیا خدای تو، می تواند که برای ما از آسمان مائده ای فرستد؟ عیسی در جواب گفت: اگر ایمان آورده اید از خدا بترسید (و شک در قدرت خدا نکنید).
[2] . سراج،
[3] . هجویری، 1392: 61 63.
[4] . این ده باب دارد که هر باب آن ده فصل است و در مجموع، یک صد فصل دارد. ابواب دهگانه ی کتاب عبارت اند از: «اعتقادات، علوم، معارف، اصطلاحات صوفیان، مستحسنات متصوفه، آداب، اعمال، اخلاق، مقامات، احوال». چنانکه از فهرست مطالب و باب ها و فصل های کتاب برمی آید، عزالدین در این کتاب، از نخستین پایه ی دین که اعتقاد به وجود خالق و توحید است تا آخرین مقام و منزل سالکان که مرتبه ی فنا فی الله و بقا بالله و اتصال است همه ی مراحل را به همراه مسائل اعتقادی و اصول و فروع دین و آداب و رسوم شرح داده است. این کتاب در نوع خود، همتا ندارد و یکی از نفایس ادبیات عرفانی به زبان فارسی است. این کتاب ارجمند را استاد جلال الدین همایی در سال ۱۳۲۵ خورشیدی تصحیح کرده است. عماد فقیه کرمانی (۶۹۰ه.ق/ ۷۷۲ یا ۷۷۳ه.ق) آن را در اثرش، طریقت نامه در حدود ۲۷۷۰ بیت، به نظم درآورده است.
[5] . عزالدین محمود کاشانی، 1372: 6.
[6] . سراج،
[7] . رک: بدوی، 1388: 33؛ نیز رک: زرین کوب، 1385: 39؛
[8] . دیر الغذرای (نام یکی از عبادتگاه های کهن مسیحیان است که درباره ی ان داستان ها گفته اند و ذکر آن در اشعار عرب بسیار آمده است) مکان رسوایی و بی ابرویی زنان عابد است و نزد کشیشان داستان شگفتی است. ما بیست نفر از زنان دیرنشین پشمینه پوش خلوت کردیم ...
[9] . رک: رنجبر، 1385: 112.