سیرتحولات نهاد آموزشی در غرب

13 آبان 1403 - خواندن 8 دقیقه - 405 بازدید

نظام آموزشی مدرن و تحولات آن:

نظام آموزشی مدرن یا همان تربیت رسمی و عمومی یا مدرسه ای که به یک نظام اندیه وابسته است؛ ویژگی هایی دارد:

1- همگانی و عمومی است؛ حق عموم به حساب می آید و این طور نیست که مربوط به طبقه یا گروه خاصی هست.

2- الزامی است؛ یعنی مردم باید بچه ی خود را حتما به مدرسه بفرستند.

3- رسمی است؛ ساختارمند و سازمان یافته است و این طور نیست که هر وقت بخواهید به مدرسه بروید یا نروید.

4- حکومتی است؛ دولت و حکومت عهده دار آن است و بر آن مدیریت می کند.

محور اول: نمودها، زوایا و ابعاد نظام آموزشی مدرن:

1- مدرسه مهم ترین نماد آن است؛ آن ساختاری است که نظام آموزش و پرورش در درست می شود.

2- حرفه معلمی؛ معلم بالاتر از یک حرفه به آن نگاه می شود.

3- ساختار مدیریتی مرتبط با بدنه حکومتی است.

4- طراحی آموزشی و برنامه درسی

5- شکل گیری علوم تربیتی؛ مساله تربیتی و نظریه پردازی تربیتی.

محور دوم: بسترها و بنیادهای تکوین آموزش و پرورش مدرن:

چه ذهنیتی در غرب باعث و زمینه ساز این نهاد گردید؟

1- یک تحول اساسی در آرمان ها و ذهنیت مردم در دوره رنسانس در اروپا درست گردید:مردم اروپا از زمان رنسانس ذهنیت جدیدی در مورد انسان و جهان پیدا کردند و معتقد بودن که جامعه باید بر پایه ی این ذهنیت از انسان و جهان سازماندهی گردد و با این دیدگاه آموزش و پرورش جدید لازمه ی کار بود. بنابراین کانت بحث روشنگری را مطرح کرد و برناد بازد مدرسه ای جدید بنیاد نهاد.

2- بی اعتمادی به نهادهای تربیتی سنتی (نهاد خانواده و نهاد دین): کانت در مقاله ی خود خروج انسان از نابالغی را تاکید کرد؛ نابالغی را خارج رفتن از دین هدفش بود. فیتشه دیگر فیلسوف آلمانی : چنین تعلیم و تربیتی نمی تواند در خانه آغاز، استمرار و کامل گردد.

3- آموزش سازی یا صورت بندی آموزشی تربیتی در مسائل سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و غیره: این جهت گیری محوری ترین و اصلی ترین بحث آموزش مدرن بود. یعنی بر این عقیده بودند که آموزش و پرورش تمام مشکلات را برطرف می کند.

4- کشف دوره کودکی (اهمیت یافتن دوره ویژه کودکی): نخبگان و اندیشمندان غربی این مساله را بیان کردند که ما باید به عنوان یک موجود مستقل نه به عنوان یک موجود وابسته به بزرگسالی نگاه بکنیم.

5- تحولات اجتماعی و سیاسی گسترده در غرب (قرن 17 تا 18): که یکی از مهم ترین آنها ایجاد دولت ها و ملت ها بود. و به دنبال آن جهت سیاسی جدید درست گردید و از جهت دیگر همه مردم باید وفادار به قانون اساسی و به ملت و دولت جدید باشند. مثال انقلاب صنعتی مشکلات خاصی با خود آورد که آموزش و پرورش باید آنها را اصلاح می کرد.

تحلیلی بر دیدگاه لوح سفید جان لاک: جان لاک نخستین کسی است که به مخالفت با فطری بودن عقل و یادگیری از راه پرورش نیروهای روانی پرداخت. به نظر او کمتر افراد یا جامعه ای پیدا می شوند که دارای طبع و سرشتی یکسان یا فکر و عقیده ای مشترک باشند. ذهن آدمی هنگام تولد همانند لوح سفیدی است که هیچ گونه فکر ذاتی در آن نقش نبسته است. هر فکر و عقیده ای از راه تجربه و حواس حاصل می شود. این برداشت جدید به عنوان تجربه گرایی یا مسلک تجربی شناخته شد. تجربه گرایی فلسفه خردگرایی افلاطون و دکارت را هدف حمله های مستقیم خود قرار دارد. زیرا این دو فیلسوف عقل را مایه سرچشمه معلومات می پنداشتند. لاک یادگیری را ادراکی می دانست که از راه تجربه ها به دست آمده باشد. چون ذهن از عالم اشیاء جداست، بنابراین اشیایی که ادراک می شوند، فقط تصورات یا مثلی از اشیاء می باشند. اندیشه ها و عقیده ها از اندیشه ه ی ساده تشکیل شده و آنها نیز به نوبه خود از عناصر تازه تری به وجود آمده اند که به وسیله تداعی با یکدیگر پیوند یافته اند، ذهن آدمی نیز همانند ماشین از دستگاه های وابسته به هم شکل گرفته و سازمان یافته است. برای اینکه تداعی روانی ایجاد شود لاک به وجود نوعی حواس درونی معتقد بود. اگر ذهن آدمی فقط تاثرات حسی را دریافت می داشت این تاثرات به وضع مبهمی روی یکدیگر انباشته می شدند، اما دستگاه ذهنی علاوه بر تاثیر پذیری، خاصیتی دارد که می تواند تاثرات را شناسایی کند، بسنجد و آنها را تعمیم دهد؛ یعنی، از راه مجاورت، مشابهت و تضاد اندیشه ها و تصورات ذهنی را با یکدیگر پیوند دهد. اندیشه ها و آثار لاک سبب شد که دید آموزش و پرورش از نظریه ورزش روانی به روش ایجاد عادت تغییر یابد. در واقع لوح سفید از طرف لاک متضمن این نکته است که طبع آدمی بر خلاف تصور پیشینیان ذاتا خوب یا بد و یا فعال نیست، بلکه از لحاظ اختلافی خنثی و از نظر روانی تاثیرپذیر است. برداشت های لاک راه تازه ای را به روی روان شناسان گشود و سبب شد که از وراثت به محیط توجه کنند. از نظر آموزش و پرورش مفهوم نظر لاک این است که در مدرسه معلمان، معماران و سازندگان روان کودکان هستند. وظیفه اصلی آنها تهیه و اجرای برنامه هایی است که در شاگردان عادتهای مطلوب و شایسه به وجود آورد. دستگاه های آموزشی به جای اینکه مانند گذشته به پرورش نیروهای ذهنی بپردازند باید متوجه تربیت حواس شوند.چشم انداز لاک در شناخت رفتار نقطه عطفی در منظق یادگیری پدید آورد. تا قرن هفدهم کار مربیان غالبا تعبیر و تفسیر همان نظریه یادگیری گذشته، یعنی ورزش روانی بود که با وجود انتشار عقاید لاک تا پایان قرن هیجدهم ادامه داشت.جان لاک معتقد است که کودکان مثل لوح سفید هستند.کودکان ذاتا شرور نیستند.در ابتدا هیچ چیزی نیستند،بلکه تجربه ها شخصیت آن ها را شکل می دهد.جان لاک والدین را به مانند مربیان منظقی می داند که می توانند فرزندان خود را به هر شکلی که دوست دارند شکل دهند. لاک رشد را به صورت پیوسته در نظر می گیرد.به اعتقاد او رفتارهای بزرگسالانه به تدریج از طریق آموزش های صمیمی و مداوم شکل می گیرند. برداشت لاک از کودکان به عنوان لوح سفید او را مدافع دیدگاه تربیت کرد.به عبارت دیگر او معتقد است که محیط در تعیین این که کودکان خوب باشند، یا با هوش یا کودن و مهربان یا خود خواه شوند نقش دارد.اعتقاد به مساله ی تربیت نشان دهنده ی اعتقاد او به دوره های متعدد رشد و تغییر در سنین بعد به خاطر تجربه های تازه می باشد. فلسفه ی لاک کودکان را به صورت موجوداتی منفعل توصیف می کند که در ساختن سرنوشت خود نقش کمی دارند، چرا که سرنوشت آن ها توسط دیگران و آنچه که روی لوح سفید حک می کنند، تعیین می شود. این دیدگاه از دور خارج شده است.در عوض همه ی نظریه های جدید، فرد در حال رشد را به صورت موجوداتی فعال و هدفمند در نظر می گیرند که به مقدار زیادی در رشد خود مشارکت دارند.