جایگاه نظام آموزشی در مناسبات تمدن غرب
آموزش و پرورش کارش فقط آموزش سواد عمومی و آماده کردن فراگیران برای کار نیست. غایت آن عادی سازی نظم ها است.
- آموزش و پرورش در نظم اجتماعی پنج تا کار انجام می دهد:
1- طرح و فهمی خاص از انسان و جهان در ذهن ها جا می اندازد به عبارتی نگاه انسان ها را با تصور خاصی از جهان باز می کند و به نسبت انسان با جهان می پردازد به نوعی یک فهم ایدئولوژیک از انسان و جهان می پروراند و توجیه عمومی سازی و انتقال بین نسل ها در آن ایجاد می کند.
2- نسبت انسان با ملت ها را معین می کند. امپریالیستی و استعماری را توجیه و عادی سازی می کند.
3- علم رسمی را معین می کند، نسبت انسان را با علم تنظیم می کند، تبیین می کند کدام علم ها درست و کدام یک نادرست است؛ به عبارتی کدام علم موجه است.
4- روابط درون یک جامعه را باز تولید می کند؛ یعنی در درون یک ملت آموزش و پرورش معلوم می کند که طبقات مختلف یا گروه های مختلف چه نسبتی با همدیگر دارند؟
5- یک مفاهیم از علم تربیتی جا می اندازد؛ مثلا آیا جامعه از افراد با استعداد و بی استعداد جمع گردیده است؟
- نسبت نظام رسمی آموزش و پرورش با نظم اجتماعی:
در جامعه سه حیطه ی اصلی وجود دارد که این سه حیطه به همدیگر کمک می کنند و نظم را می سازند:
1- سیاست: تنظیم روابط قدرت اجتماعی
2- اقتصاد: توزیع مواهب و منابع اجتماعی
3- فرهنگ (الهیات) : فرهنگ معین می کند که انسان ها چه جور منابع اقتصادی را توزیع می کنند و می پسندند و چگونه تنظیم روابط سیاسی را می پذیرند.
این سه حیطه باید خود را 1- توجیه 2- گسترش و عمومی سازی 3- و به نسل بعد منتقل کنند. که درست کردن این موارد کار فرهنگ است.
این سه حیطه جامعه را کنترل و سر و شکل می دهند.
اگر بخواهیم در باب رابطه اقتصاد، سیاست و فرهنگ سخن به میان بیاوریم به زبان ساده و حداقل این است که قطعا منابع ای در جامعه وجود دارد و آن منابع را باید تقسیم کرد که تنظیم این منابع اقتصادی یک نظم سیاسی را می طلبد و یک ساختار قدرت می خواهد و آن ساختار باید یک نرم افزاری تحت عنوان فرهنگ بر روی آن نصب کرد تا توجیه و مورد قبول قرار بگیرد.
نکته ی دیگر این که هر کدام از اینها یک جایی جلوه پیدا می کند؛ مثلا وقتی ما می گوئیم نظم سیاسی؛ پس نیاز به پارلمان هست، انتخابات نیاز هست، تفکیک قوا می خواهد و ... همچنین به کار گیری این سه حیطه در هر کوری با کور دیگر متفاوت است ؛ مثلا در آموزش و پرورش ایران اگر بخواهند یک پول را تقسیم کنند باید یک سلسله مراتب از وزیر تا مدیر مدرسه طی کرد. ولی همین مورد در سوئد فرق دارد؛ مثلا در سوئد کمون ها (شواری محلی) تصمیم می گیرند که چه کسی مدیر مدرسه آن محله گردد.
با این وصف اگر در نگاه یک جامعه اصالت با فرد یا جمع یا هر دو باشد؛ وظیفه مدرسه و آموزش و پرورش متفاوت خواهد بود.
تحلیل مطالب:
- گروهی از فلاسفه پیرو اصالت فرد هستند و جامعه را مجموعه ای از افراد می دانند، این گروه همواره منافع و مصلحت افراد را بر منافع جامعه مقدم می دانند و در برنامه ریزی های فرهنگی و اقتصادی و مثل آنها به منافع و ترقی فرد توجه دارند و در سیاست نیز معتقد به لیبرالیسم هستند که تامین کننده آزادی فردی است.
- گروهی دیگر پیرو اصالت جمع و معتقدند که افراد یک جامعه هویت مستقلی ندارند و افکار و تصمیم گیری های آنان تابع شرایط اجتماعی آنان است و برنامه های فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی آنان، سمت و سویی اجتماعی دارد و منافع جمع را در اولویت قرار می دهند و در سیاست نیز به سوسیالیسم اعتقاد دارند که تامین کننده ی منافع جمعی است.
- در این میان گروه سومی نیز وجود دارد که معتقد است هم افراد اصالت دارند و هم جامعه. این گروه معتقدند که گر چه افراد تحت تاثیر عوامل اجتماعی قرار می گیرند، اما هیچ گاه قدرت اختیار و تصمیم گیری خود را از دست نمی دهند و توانایی تاثیر گذاری بر جامعه و حتی تغییر جامعه را دارند. همچنین معتقدند که جامعه صرفا جمع افراد نیست، بلکه با گرد هم آمدن افراد و زندگی طولانی آنان با یکدیگر، یک روح جمعی در جامعه کل می گیرد که می تواند بر افراد جامعه تاثیر بگذارد و آنها را تابعی از ویژگی ها و ساختار جامعه قرار دهد. این دیدگاه فلسفی قائل به اصالت فرد و جامعه، توامان است. و دیدگاه اسلام با این سومی همخوانی دارد.
این سه دیدگاه تاثیر زیادی در بررسی مسائل اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و به طور جدی در آموزش و پرورش یک ملت دارد.
استدلال اینجانب در جهت ناکارآمدی نام آموزشی غرب:
در غرب اقتصاد با مفهوم کنونی آن سلطان بلا منازع عصر جدید و محور تعیین کننده ی خط مشی های سیاسی، اجتماعی، علمی، فرهنگی و هنری است و اقتصاد بر سایر وجوه حیات انسانی غلبه یافته است و انسان را صرفا از زاویه ی نیازهای مادی می سنجند. آموزش در جهان امروز غربی دقیقا به معنای آموزش کادرهای تخصصی مورد نیاز برای توسعه ی اقتصادی به روش های معمول است و حتی اگر روش های دست یابی به توسعه ی اقتصادی را تغییر دهیم، دیگر این نظام آموزشی به درد نخواهد خورد و با تغییر دادن غایات و اهداف، معلوم است که نظام های آموزشی نیز تغییر خواهد کرد. در تفکر امروز غرب و تفکری که به تبع غرب زدگی در سراسر کره ی زمین اشاعه پیدا کرده است تکامل بشر اصولا در توسعه ی اقتصادی انگاشته می شود.
حال آنکه در اسلام تکامل انسان در رسیدن به مقام عبودیت الهی است. البته از جانب دیگر نباید پنداشت که عبودیت الله و توسعه ی اقتصادی نقیض یکدیگر هستند و با هم جمع نمی شوند. در تکمیل آن و برای جلوگیری از هر سوء تفاهمی باید تکرار کنیم که رفاه مادی فی نفسه امری مذموم نیست و حتی حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه یکی از وظایف موالیان و استانداران خویش را تلاش در جهت توسعه بخشیدن به معاش مردم قرار داده اند.
ولی از آنجا که کمال انسانی لزوما در توسعه ی اقتصادی نیست، اگر ما غایت تعلیم و تربیت را رسیدن به کمال انسانی بدانیم، نظام آموزشی غربی نه تنها نظامی متناسب و مطلوب نیست بلکه در اکثر موارد نتیجه ای معکوس دارد. این سیستم آموزشی فقط برای دستیابی به توسعه ی اقتصادی - آن هم با روش های معمول - متناسب است و لاغیر؛ چرا که در آن ماهیت حقیق و فطرت الهی انسان مورد بی توجهی و غفلت قرار گرفته است. در یک کلام سیستم آموزشی غربی محصول جدایی علم از دین است و این با رسالت انسانی و الهی ما منافات دارد.