سعید کیوان پور:شیرانی بیدآبادی
361386 : Researcher ID نویسنده و پژوهشگر مبانی جرم شناسی و روانشناسی اجتماعی Author and resear
192 یادداشت منتشر شدهاندیشه ای از علامه محمد تقی جعفری؟ بدون عبرت بینایی نیست و بدون اندیشه عبرتی
اندیشه ای از علامه محمد تقی جعفری ترجمه و تفسیر نهج البلاغه جلد هیجدهم صفحه ۱۳۸ در خصوص بدون عبرت بینایی نیست و بدون اندیشه عبرتی ؟

در این خصوص می فرماید: نگوئید زندگی به هر حال در گذر است چه بیندیشیم و چه نیندیشید ، زیرا این سخن مستلزم آن است که زندگی آدمی قانونی ندارد که نیازمند آموختن به وسیله ی تجربه و عبرت بوده باشد و چون زندگی قانونی ندارد پس بینائی به چه کار آید ؟!! گوینده چنین سخنی حتما مدتها پیش از آنکه آن را به زبان بیاورد ، زندگی را وداع نموده است و باری از حرکت های کورانه و احساس های
بی علت و نتیجه را به نام زندگی به دوش می کشد ، زیرا زندگی بی عبرت ، یعنی حرکت و احساس تسلیم به عوامل قوی تر بدون اینکه آگاهی و بینایی و اراده ای از خود داشته باشد . اگر یک لحظه هشیاری و اندیشه برای اینگونه اشخاص روی دهد ، و بتواند هویتی از زندگی ، اگرچه دورنمایی از آن را برای خود مطرح کنند ، از این زندگی ای که دارند شرمنده خواهند گشت ، می گویند : یک انسان بیدار ؛ روزی به محاسبه با خویشتن پرداخت و روزهای عمرش را از مقدار سالیان عمرش استخراج کرد ، گویا سالیان عمر ۷۵ بوده است . نتیجه گرفت که با فرض ارتکاب یک گناه در هر روز 《حداقل》۲۱۶۰۰ گناه از او صادر شده است [ ۱۵ سال ماقبل بلوغ از رقم ۷۵ منها شده است ] . با احساس این مقدار گناه از شدت شرمندگی فریادی زد و قالب تهی کرد .
هرکه او آگاه تر با جان تر است ؟
این که میگوئیم: بدون بینایی و هشیاری ، زندگی حقیقی وجود ندارد ؛ یک قضیه ذوقی را مطرح نمی کنیم ، بلکه حقیقتی را با نظر به ماهیت حیات تا آنجا که برای بشر از این پدیده ( حیات ) قابل شناخت است ، مطرح می نمائیم: شاید شما در تعریف رسمی زندگی از دانشمندان و فلاسفه قدیم و جدید شنیده باشید که می گویند : حیات یعنی احساس و حرکت و اراده (خواستن). یعنی تا آنجا که برای ما قابل درک است، دارای سه رکن اساسی مزبور است و با فقدان هر یک از آنها ، یا تضعیف و تقویت آن ، رکنی از حیات مفقود ، یا ضعیف یا قوی می گردد ، زیرا حیات اگرچه امری بسیط است ، ولی نوع بساطت آن می تواند با شدت و ضعف سازگار بوده باشد ، مانند بساطت دو رکن از ارکان سه گانه (احساس ، اراده ) که برای حیات ضروری است زیرا ، احساس قابل تجزیه و ترکیب فیزیکی نیست، چنانکه اراده هم قابل تجزیه و ترکیب فیزیکی نمی باشد . و اما حرکت که دارای دو بعد است :
بعد یکم : جریان عینی و محسوس . حرکت از این بعد قابل تجزیه و ترکیب است ، مانند تجزیه حرکت به امتداد یک کیلومتر به حرکت در. یکی از دو پانصد متر و ترکیب حرکت در پانصد متر با پانصد متر دیگر که مجموعا حرکت در یک کیلومتر را تشکیل می دهند.
بعد دوم : حرکت با نظر به عامل درونی آن ، مثلا اشتیاق به انتقال از نقطه ای به نقطه دیگر . قطعی است که اشتیاق و مشاهده ی درونی ، جریانی قابل تجزیه و اضافه و تراکم ترکیبی نمی باشد ، بلکه همانطور که گفتیم اشتیاق مانند دیگر پدیده های کیفی و روانی قابل شدت و ضعف می باشد . تعریف مزبور برای حیات از دیدگاه علمی و ذهنی در همه ی دورانها تا این لحظه که این جانب این کلمات را می نویسم مورد قبول است . البته میدانیم که با گذشت قرون اعصار در باره منشا حیات و میدان مادی آن و همچنین در باره تکامل و انواع تکامل حیات و غیر ذالک صدها مسائل مهم وارد میدان تحقیق شده است ، ولی در اینکه سه رکن مزبور ( احساس ، حرکت ، اراده ) ارکان اساسی حیاتند ، هیچ احدی تردید قابل توجه منطقی ننموده است . ما در اینجا برای اثبات اینکه انسان فقط با بینایی و آگاهی است که میتواند اثبات کند که او زنده است ، احساس و حرکت و اراده را مورد برسی قرار دادیم ، و الا هر یک از امور سه گانه مسائل بسیار زیادی دارد که در علوم مربوطه مورد تحقیق قرار می گیرد . احساس مقدمه اصلی آگاهی و بینایی است و بدون احساس ، آگاهی و بینایی قابل تحقق نیست .
اکنون برای توجه و تحقیق بیشتر مطالبی را که مولوی در باره آگاهی و اینکه رکن اساسی جان آدمی آگاهی است ، آورده را متذکر می شویم .:
چون سر و ماهیت جان مخبر است
هرکه او آگاه تر با جان تر است...
مولوی در این بیت ، مطلب واقعا بسیار مهمی را مطرح نموده است که باید به طور جدی مورد توجه قرار بگیرد و آن این است که بدانجهت که خبر مهمی به سر (درون ) و ماهیت جان داده شده است ( از طرف خدا ) و جان آدمی به جهت داشتن آگاهی ، آن خبر را شنیده و فهمیده است ، پس آگاهی در ماهیت جان وجود دارد و ملاک پستی و عظمت یک جان بسته به کمیت و کیفیت آگاهی می باشد.
اقتضای جان چو ای دل آگهیست
هرکه آگه تر بود جانش قویست
روح را تاثیر آگاهی بود
هرکه را این بیش ، الهی بود...
ما باید بیت دوم ( روح را تاثیر آگاهی بود.....هرکه را این بیش الهی بود ) را چندین بار مورد دقت قرار بدهیم و از این بیت به سادگی نگذریم . اگر این جمله که به پیامبر اکرم (ص ) و من الشعر لحکمه ( و از شعر حکمتی است ) نسبت داده شده است ، ده تا مصداق داشته باشد ، قطعا یکی از آنها همین بیت است . آیا باز جایی برای تردید در اینکه اساسی ترین و منحصر ترین عامل الهی بودن انسان آگاهی و هشیاری و بینایی است ، باقی میماند؟ بیاییم این حیاتی ترین مسئله ی بشری را مقداری با انصاف و اخلاص و دور از هر گونه انگیزه های خلاف واقع بینی ، مطالعه کنیم . آری ای نونهالان باغ معرفت ، ای تازه به راه افتادگان مسیر دانش و بینش ، یقین بدانید که.... روح را تاثیر آگاهی بود
هرکه را این بیش ، الهی بود..
یعنی با افزایش آگاهی کمیت و کیفیت تاثیر روح در جهان هستی و در باره شخصیت و موجودیت آدمی افزایش می یابد و انسانی الهی می گردد .
