تاثیر پذیری مولانا از معارف بهاءولد
با وجود ناهمگونی هایی که بعدها میان اندیشه ی مولانا و بهاءولد به وجود آمد، باز نمی توان انکار کرد که بزرگترین سرچشمه ی اندیشه های مولانا همانا آرا و افکار پدرش بوده است که در روزگار نوجوانی در مجلس وعظ پدر، در سفر و در حضر با آن انس داشت و یکی از آبشخورهای عمیق فکری، بینش و نگرش او شمرده می شود. با اینکه جناب مولانا بعد از آشنایی با شمس تبریزی و تحول و دگرگونی که در بنیاد فکر و اندیشه ی ایشان ایجاد شد و پای اندیشه و تعقل را در سپردن راه حقیقت، چوبین و بی تمکین معرفی فرمود،
عقل ،سرتیز است لیکن پای سست زانکه دل ویران شده ست و تن ،درست
عقلشان در نقل دنیا پیچ پیچ فکرشان در ترک شهوت ،هیچ هیچ
(6/120_119)
اما با مطالعه در اندیشه وآثارمولانا بخصوص در مثنوی شریف، درخواهیم یافت با وجود ورود به دنیای حال، آموخته های دنیای قال را کاملا از یاد نبرد، و برای بیان اندیشه های خود از این منابع استفاده فرموده است. چنانکه از روایات مناقب نویسان مستفاد میگردد حضرت مولانا با کتاب پدرش،بهاءولد انس و الفت فراوان داشته است و افلاکی از قول جناب مولانا در این باره می فرماید:«در اوایل حالات و اوقات کلمات مولانای بزرگ را مطالعه می کردم ولایزال در آستینم بدی » ؛بنابر گفته ی افلاکی ،مولانا در اوان احوال،سخنان پدرش را پیوسته در آستین داشت و تکرار میکرده؛ و چون با شمس آشنا شد، شمس به تحکم، مولانا را از خواندن آن منع می کرد؛ چنانکه در مناقب العارفین نیز به این مساله اشاره شده است:
« در مبادی حال... مولانا سخنان بهاءولد را به جد مطالعه می فرمود... ناگاه شمس الدین، از در در آمد که:
- مخوان، مخوان! ».
بین مثنویی و معارف بهاء ولد مناسبت بینامتنی گسترده ای یافت می شود بدیع الزمان فروزانفر از جمله محققانی است که مانند مناقب نویسانی چون افلاکی و سپهسالار معتقد است معارف بهاء ولد بر مثنویی تاثیر فراوانی داشته است. از نظر استاد فروزانفر کمتر مطلبی در معارف وجود دارد که در مثنویی نیامده باشد.به هر روی کشف روابط بینامتنی میان مثنویی و متون تاثر گذار برآن، می تواند ما را با چگونگی تفکر جناب مولانا و هم چنین نحوی خوانش وی از متون آشنا سازد. دکتر زرین کوب نیز در کتاب جستجو در تصوف ایران، تنها مقالات شمس را از نظر تاثیر گذاری بر مثنویی هم پایه ی معارف میداند. (1369،ص274)
گرچه مثنویی به عنوان یک اثر گرانسنگ عرفانی ،((آگاهانه و با نیت قبلی سروده شده است و هدف از آن ،تعلیم اعتقادات عرفانی بوده است[1].(غلامرضایی،155:81) اما در جای جای مثنویی کلام مولانا درساحت کلام مغلوب که«مولد تجربه ی درونی و اندر یافت شخصی و از شمار شطحیات و متون ساخت شکن»(فتوحی،39:1386) قرار می گیرد.
کتاب معارف هم از جمله آثار مهم در حیطه ی کلام مغلوب است که در آن نویسنده به تقریر تجربه های درونی و افکار و اندیشه ها و تصورات خود از مطالعه در آیات و احادیث و ... با زبانی استعاری، ومجازی و تشبیهی می پردازد. اکنون به بررسی برخی از مشابهات مثنویی و معارف از منظر ویژگی هایی که یک اثر عرفانی را در حیطه ی کلام مغلوب قرار می دهد می پردازیم. دریافت الهام و وحی، بی خویش نویسی،پراکنش معنای، ایدیولوژی پنهان درمتن، استعاری بودن اثر عرفانی، تناقض گویی و نیز وجود حالاتی همچون مشاهده، تجلی، وجد، قبض و بسط، شطح و... (سنچولی، شکیبایی،13:1391).
دریک اثر مغلوب «نویسنده از شعور ظاهری غایب می شود، وخود را به دست فراموشی می سپارد، و دست وزبان را در اختیار دل می گذارد تا هر چه برآن می گذرد بر لفظ و بیان بیاورد »(زرین کوب،130:1377)
[1] :نیز ر.ک : با کاروان حله،(1386)، ص233