خلاصه رمان نام تمام مردگان یحیاست از عباس معروفی( ازنگاه اگزیستانسیالیستی)

10 تیر 1403 - خواندن 5 دقیقه - 192 بازدید

این داستان به نوعی، سال های قبل از رمان سال بلوا است. برداشتی با تصرف، از زندگی حضرت زکریاء، که تفاوتی های اندکی با آن دارد. داور، مردی مرموز که برای هیچ کس شناخته شده نیست. انسانی بی آزار، که نه رفیق دزد است و نه شریک قافله. عده ای او را گبر و بی دین می پندارند و عده ای پیامبر معجزه گر. تمام تلاشش جهت رفع مایحتاج خانواده است و شب و روز بدون حاشیه برای خانوده اش کار می کند.

٬٬ بعضی می گفتند کافر است، نماز نمی خواند، مسجد نمی رود، دخیل نمی بندد، سیاه نمی پوشد، دین ندارد، گبر است. برخی می گفتند اگر دین ندارد، شرف که دارد، دروغ نمی گوید، مال مردم نمی خورد، تهمت نمی بندد، طمع ندارد، قضاوت نمی کند. اما تمام مردم در یک مسئله اتفاق نظر داشتند که داور صاحب کرامت است و معجزه می کند.٬٬ (معروفی، ۱۳۹۷: ۱۰)

داور همسر مهربان و بسیار عاشقی دارد به نام« دولیلی» که می توان گفت این نام اشاره دارد به لیلی در داستان لیلی و مجنون و «دو» پیش از نام او دوبرابر بودن عشق او نسبت به شوهر و خانواده اش را نشان می دهد. داور و دولیلی شاهد مرگ شش فرزند عزیز و دردانه ی خود بوده اند. نام فرزندان ایشان که برگرفته از نام پیامبرانی است که در سوره مریم آمده است. داغ این شش فرزند ناکام به دلشان می ماند و دایم گله آن ها را در پی دارد. ابراهیم و اسماعیل را سیل سنگسر در خود بلعید، مسیحا زیر تلی از خاک ماند و نورسا در شبی بیاد ماندنی و ببعد از بله گفتن به یک آهنگر با تیری که معلوم نبود از کجاست به دیدار برادرانش شتافت. هر کدام به نحوی مردند و این باعث شد که همه مردم، داور را در نقش فردی که خدا دوستش دارد و دائم او را می آزماید ببینند. داور در سن بالا به مانند حضرت زکریاء صاحب فرزندی می شود که نامش یحیی است و نام دیگرش مندل. داستان در اواخرش از نگاه مندل روایت می شود. او شبیه اصحاب کهف، در زیر بهمن می ماند و پس از چندین سال از زیر بهمن رهایی می یابد. وقتی به خودش می آید می بیند که زنش، خنسا، مرد و خانه اش به دخترش ارث رسیده، که البته چون کسی او را نمی شناخت، وقتی خودش را معرفی کرد، به گمان دزد و عوضی بودنش، توسط داماد و برداران دامادش حسابی کتک خورد.

٬٬ «من مندلم. پسر داور.»

« مندل؟ مندل پسر داور؟ خدا پدرت را بیامرزد. یک سال پیش از انقلاب زیر آن بهمن معروف رفت که رفت.»

...... دوباره سرک کشید و داد زد: «صنم!»

یک مشت نشست زیر چانه اش:« یک بار دیگر اسم زن مرا بیاوری لهت می کنم. عوضی!» .....

مردها ریختند بیرون و آنقدر کتکش زدنذ که این اسم ها را فراموش کرد.٬٬ ( همان، ۲۰۳)

مندل در جستجوی خودش است و تلاش می کند که خودش را بشناسد. نهایتا با توجه به اینکه کسی اورا نشناخت و باور به زنده بودنش نداشتند، توانست جایی برای خواب و استراحت خود پیدا کند و به دریوزگی و گدایی بپردازد تا بتواند زندگیش را ادامه دهد. معروفی در این رمان به مانند، سال بلوا و سمفونی مردگان، موضوع مرگ و اندیشه مرگ را تم اصلی داستان قرار داده است. جوان دیدن عزراییل، تمایل به مرگ داور و دولیلی را نشان می دهد. «واقعیت انسان گونه ای شناور بودن در نیستی است و مرگ آگاهی ویژه انسان است. «لنفسه» یعنی خبر از مرگ داشتن. بودن یعنی آگاهی از نیستی.» (مناجاتی، ۱۳۹۹: ۸)

بارها و بارها به تنهایی انسان و تنها بودنش در زندگی اشاره شده است. در پایان داستان مندل خود را رها شده و وانهادهمی یابد. و در دنیایی پرت شده است که باید آینده اش را خودش بسازد، جایی که مقبولیتی برای دیگران ندارد و خودش مسئول ساخت خویش است.

٬٬...بشر به هرگونه که به وجود آید، آینده ای دارد که خود باید بسازد و آینده ای بکر در انتظار اوست، آنگاه به کار بردن کلمه آینده درست است. اما در این حال بشر «وانهاده» است.٬٬ (سارتر، ۱۴۰۲: ۴۱)

تقابل جبر و اختیار بارها در این رمان مشاهده گردیده است. نسبت دادن مرگ فرزندان به تقدیر، بی اختیاری داور و دولیلی ذدر مرگ فرزندانشان، تقصیر خدا بودن مرگ و... نشان از جبر و عدم اختیاری است که یکی از مولفه های اگزیستانسیالیستی می باشد. در مقابل، خودشناسی، گشتن پی خود، انتخاب مسیر، همرنگ دیگران نبودن و ... نشان از آزادی و انتخاب حاصل از اختیار است.

٬٬ صداش، وقتی کتاب می خواند، به آسمان نگاه می کرد:« سینای حکیم گفت طول عمر پیشاپیش تعیین شده، عرض آن را من تعیین می کنم تا مساحت عمرم تضمین شود.»٬٬ (معروفی، ۱۳۹۷: ۱۱۳)