بررسی کوتاه رمان سمفونی مردگان از عباس معروفی( نقد اگزیستانسیالیستی)

10 تیر 1403 - خواندن 5 دقیقه - 133 بازدید

کتاب به داستان خانواده ی اورخانی می پردازد. آقا و خانم اورخانی سه پسر و یک دختر به نام های: یوسف، آیدین، اورهان، و آیدا دارند و ساکن اردبیل هستند. پدر خانواده مغازه ی آجیل فروشی دارد و مادر خانواده خانه دار است. پدر که نام او جابر است، فردی مذهبی و به شدت سنتی به شمار می رود. جابر دوست دارد فرزندانش راه او را ادامه دهند و در مغازه ی آجیل فروشی مشغول به کار شوند. خواسته ای که اورهان، پسر کوچک خانواده، آن را می پذیرد اما آیدین، پسر دوم خانواده، ردش می کند. جابر اورخانی، پدری سخت گیر و ظالم نسبت به فرزندان و همسرش است، که تفکری پس افتاده و خرافاتی دارد و در مقابل روشنگری و روشنفکری فرزندش، آیدین، تا پای جان مقاومت کرده و از هیچ راهی برای جلوگیری از درس خواندن آیدین دریغ نکرده است. جابر که نماد یک شخصیت غیراصیل، از نگاه اگزیستانسیالیستی است، سعی دارد که آزادی وجودی آیدین را از او بگیرد و نگذارد که او انتخاب کند و درواقع تلاش می کند تا او را از زیست اصیل باز دارد.

اورهان مانند پدرش پیرو سنت و مذهب است و پس از خواندن هشت کلاس، کمک دست پدرش در مغازه آجیل فروشی می شود. آیدین اما دیدگاه و اندیشه های دیگری دارد و راهش از پدر و برادرش جداست. او سرگرم درس و مشق می شود و کتاب می خواند و شعر می سراید.آدین در جستجوی معناست و این تلاش او به نوعی جستجوی هدف برای زندگی است. تلاش انسان برای دست یابی به معنا از انگیزه های اولیه و بنیادین در زندگی وی محسوب می شود، نه یک تلاش بر حسب غریزه؛ این مفهوم منحصربه فرد ویژه خود انسان است. (فرانکل، 1400؛ 94) شیوه ی زندگی آیدین مورد پسند پدرش نیست و جابر چند بار اقدام به پاره کردن و سوزاندن کتاب های آیدین می کند. آیدین از کودکی دوست داشت تا روی پای خودش بایستد و متکی به کسی نباشد به طوری که پدرش می گفت حتی اجازه نمی داد برای او خیار پوست بکنند و فقط می گفت خودم. یک بار جابر و اورهان اتاق آیدین را که در زیرزمین بود طعمه ی حریق می سازند و تمام دار و ندار پسر دوم خانواده را می سوزانند و هنگامی که آتش از در و پنجره ی اتاق آیدین زبانه می کشید، پدر گفت: که این روح شیطان است که دارد می سوزد. از آن روز آیدین از خانه رفت و در یک کارخانه ی چوب بری که متعلق به شخصی ارمنی به نام میرزاییان بود مشغول به کار شد. و شب و روز چوب ها را اره می کرد و می برید و قصد داشت با در آمد حاصل از این کار به تهران برود. آیدین پس از مدتی که در کارخانه ی چوب بری کار کرد، از آنجایی که مامورهای انتظامی که به آن ها امنیه چی می گفتند دنبالش بودند، مجبور شد در کلیسای آقای میرزاییان پنهان شود و در آن جا به کار قاب سازی بپردازد و فرصت کند تا عاشق دختر آقای میرزاییان که سورملینا نام داشت گردد که البته این عشق دو طرفه بود و به ازدواج انجامید.

در طول داستان می بینیم که اورهان و آیدین به صورت دو رقیب ظاهر می شوند و مدام با یکدیگر بگومگو دارند. و اورهان از اینکه پدرش وصیت کرده تا تمام دارایی اش پس از مرگ نصف نصف میان او و آیدین تقسیم شود، ناراحت است. یوسف، فرزند ارشد خانواده هنگامی که روس ها در شهریور 1320 به ایران هجوم می آورند به تقلید از چتربازان روسی از جای بلندی می پرد و فلج می شود و باقی عمرش را در گوشه اتاقی درازکش، می خورد و پس می دهد. آیدا که دختر خانواده ی اورخانی است از نظر رفتاری به آیدین شباهت دارد. پدر دوست ندارد که ایدا زیاد در اجتماع حضور داشته باشد و جای دخترش را در خانه می داند تا در آنجا خیاطی کند و گلدوزی یاد بگیرد. روزی جوان اتوکشیده و تحصیل کرده ای به نام انوشیروان آبادانی به خانه ی اورخانی ها می آید تا آیدا را از پدرش خواستگاری کند و با اینکه چندبار این آمد و شدها را تکرار می کند و آیدا هم دلبسته ی او می شود اما پدر رضایت نمی دهد که البته عدم رضایت پدر کارساز نیست و آیدا و انوشیروان با یکدیگر اما بدون حضور پدر ازدواج می کنند. آیدا سرانجام دست به خودکشی می زند و به طور دردناکی به زندگی خود پایان می دهد. سرنوشت آیدین و اورهان هم خوشایند نیست و برای آن ها نیز اتفاقات بدی می افتد.